عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

دوباره دوری و...

شب از نیمه گذشته است و خواب را به چشمانم راه نمی دهم! فردا همان بازی قدیمی روزگارم مرا ناچار به سفری دوباره و دوری از معشوقم می کند... خواب را به چشمانم راه نمی دهم... مباد ثانیه هایی کمتر او را ببینم... حس غریبی سراسر وجودم را فرا گرفته است...

من... دور از او... می میرم... می میرم...

فردا شب چنین لحظاتی باز تنها و غریب خیره به غروب جاده خواهم بود و چشم هایم خیس و دوباره تکرار همان دردها که خوب می دانم خوب می دانید!...

پینوشت:

فردا شب بلیط دارم و باز از پیش رامینم می رم... آه... اعصابم خیلی خورده... حوصله ی هیچی حتی خواب ندارم... چی بگم؟...

سالگرد نامزدیمون

امروز سالگرد نامزدیمون بود. دو سال پیش توی همچین روزایی خیالمون از بابت به هم رسیدنمون ۹۸ درصد راحت شد!!  توی یه شب پر استرس که به شدت تحت فشار اطرافیانمون بودیم بدون هیچ محرمیتی طی یه جشن تقریبا بزرگ حلقه دست هم کردیم و دل هامونو به دریای عشق رها کردیم. یادمه همون شب هم خیلی ها مستقیما سعی کردن ما رو از هم جدا کنن...  

(برای دوستایی که احتمالا نمی دونن عرض می کنم که ما یک سال و نیم نامزد بودیم و تازه ۴ ماهه عقد کردیم. عروسی هم کاش خدا بخواد و زودتر جور شه...)

تا یک ساعت پیش بیرون بودیم. در سالگرد نامزدیمون تصمیمات مهم و جدیدی گرفتیم که بر مبنای اون ها پیشرفت های بزرگی خواهیم داشت. از فردا اولین قدم ها رو بر خواهیم داشت. التماس دعا... 

رامینم الان کنارمه و داره تلفنی به یکی از دوستاش که ظاهرا در عشقش ناکام مونده راهنمایی می ده. خیلی به غصه ی دوستش فکر کردم. از خدا می خوام همه ی اونایی که با عشق پاک و خالص همدیگه رو دوست دارند به هم برسند. بیاید برای همه ی این دوستان صمیمانه دعا کنیم...

تولد رامین من.

امروز دنیا برای من پنجره های روشنی گشوده است. از من به آسمان... که پیش از "تولدت مبارک گفتن" رو به آسمان اشک بریزم و بگویم: "خدایا به خاطر آفریدن رامین ازت ممنونم"!!!... خدایا بخاطر آفرینش موجودی که در پاکی و صداقت همتا ندارد ممنون. به خاطر انسان والایی که در بیست و سومین سالروز تولدش از متفکری چهل ساله بیشتر می داند و بهتر درک می کند ممنون...

رامین من... پاکی چشمان و مهربانی دستانت را می بوسم و عاشقانه تولدت را تبریک می گویم. خدا را هزاران بار سپاس که امسال در زادروز میلادت کنار توام...

دوستت دارم... تولدت مبارک...

 

 

پینوشت: ۲۶ مرداد باید سرکار باشم ظاهرا! و باید از پیش رامینم برم... از اون روز به بعد جواب کامنت های پرمهرتونو میدم... 

خونواده ی خودم(مامان و بابا و...) رفتن سفر. اول قرار بود من و رامین هم بریم اما بخاطر یه کلاسی که رامینم داشت نتونستیم بریم. خیلی دلتنگشون میشم. یه اتفاق بد هم افتاد و همون روز اول سفر، مامانم پاش پیچ خورد و دو تاندول پاش پاره شد(ما بالاخره نفهمیدیم تاندول یا تاندوم؟!) خیلی براش حرص خوردم. اول قرار بود برگردن خونه اما ظاهرا مامانم بخاطر داداش کوچیکم تصمیم گرفته به سفر ادامه بده. ولی کلا خیلی مشکل داره. برا بابامم که حسابی دلتنگم. من به شدت اصطلاحا بابایی هستم. صبح بابام باهام تماس گرفت. به محض اینکه گفت سلام ، اشکام ریخت و دیگه واویلا!! طفلی بابامم اشکش دراومد و خیلی غصه خوردم... بعدشم کلی تو آغوش رامینم از دلتنگی بابا و مامانم اشک ریختم و اینم شد صبح روز تولد!... آه... می دونید... تقدیر من با دوری رقم خورده... من تا اخر عمر یا باید از همسرم دور باشم یا پدر و مادرم... 

بگذریم... امروز تصمیم دارم برا تولد رامینم سنگ تموم بذارم. بخدا هرکار هم بکنم گوشه ای از محبت ها و فداکاری ها و توجهی که این انسان بزرگ به من داره جبران نمیشه. کادوها رو که دیشب گرفتم. کیک تولد هم خودم براش می خوام بگیرم. ظهر هم برا ناهار یکی از معروف ترین کافی شاپ های شهر برا پیتزا مهمونش می کنم. عصر هم که جشن می گیریم و می خوام براش حسابی شادی کنم. خدایا بخاطر اینکه امسال قسمتمون کردی روز تولدش با یه پیوند مقدس کنار هم باشیم سپاس...

یک حادثه ی بزرگ و زیبا

سرم حسابی شلوغه ولی تصمیم گرفتم هر طور شده سریع بیام نت و آپ کنم:  

خدایا...

سمانه: هدیه ای دیگر از خدا برای پاکیمان... خبری مهم و بزرگ... استثنایی زیبا برای زندگی شیرینمان...

رامین:  و تو ... تنها تو ... تو و سرمایه ی پاکی ات ... تنهابرای من... هدیه ای است از آسمان ... از خدایمان... برای من... و چه لحظات شیرینیست این لحظات... یک دنیا عشق و یک عاشقانگی زیبا ... ماندگار...

سمانه: باورش آنقدر سخت و عجیب است که انگار خواب می بینم...  پیشگویان خیالم هیجان زده و متعجبند!!...  

و چشمان شاد و پر هیجان محبوبم که مرا در عمق خوشبختی می کِشد...

رامین: به چشمان معصوم رازقی ام نگاه کردم... با شور... پر از شوق... از خوشحالی در این دنیا نمی گنجیدم...   

من با همه هستی ام تقدیر می کنم خدای خویش را... 

 رامین و سمانه: خدایا ممنون که به خطاهامون نگاه نمی کنی و اینطور خاص هوامونو داری...  

 

پینوشت: روزهای با هم بودنمونه و خودتون می دونید چقدر وقت کم میاریم!. برگشتم خونه در مورد سوال هاتون که توی پست های قبل در موردشون حرف زدیم ، صحبت می کنم. با یه دنیا آرزوی خوب برا همه ی شما...

miram pishe eshgham. hooraaaaaaa!!!!!!

salam doostye gol. 

(bebakhshid latin type mikonam. ba laptop up mikonam o keyboard farsi nadaram) 

emshab belit daram o miram pishe ramin. fekr mikonam in sery yek mahi pishesh bemoonam. midoonam ke midoonid cheghadr khoshhalam!

faght ye nokteye kootah begam. oonam inke too comment ye dooste azizi porside bood soalamoon dar morede tajrobiyat ro chejoori matrah konim? too hamin comment beporsid. az safar ke bargashtam hatman javab midam. 

rasti 17 mordad tavallode raminame. oon moghe ham pishesham. say mikonam oon roz har ghar ham gereftar basham har tor shode up konam. 

ya ali