عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

بریده ام...

این روزها چندان حال خوشی ندارم! ... هوایی شده ام! هوایی دستان مهربانی که در باغ همیشه تشنه ی قلبم رازقی می کارد... انگار دیگر این شهر جای من نیست. خانه ی من جای دگریست... خسته ام انگار. خیلی خسته. حسی در وجودم مدام فریاد می زند و خبر از لبریز شدن پیمانه ی تحملم میدهد. انگار دیگر وقت آن رسیده است که تغییری بزرگ در احوال و شرایطم ایجاد شود. اما چگونه؟! امروز هوای شهر عجیب بود. آفتاب بود اما از اندک پاره های آسمان باران می بارید. درست مثل دل من که این روزها تحت فشار عجیبی است. حسی است که انگار تا کنون تجربه نکرده ام. یک جور فشار روحی عجیب. طوریکه مدام با خدا زمزمه میکنم :‌ "بریده ام" ...  

بهارنارنجم با تمام وجود و فداکارانه برای تحقق شرایط عجیب و پیچیده مان می کوشد . و شکر خدا و به نیروی این عشق روز به روز موفق تر از پیش است.

و این روزها بیشتر از قبل به این فکر میکنم که تنها یک معجزه می تواند من و محبوبم را از این دوری ها نجات دهد. پس دعایمان کنید. بیشتر از قبل... 

+ اون وبلاگم به روزه.

آدرس وبلاگ دیگر ما

همانطور که میدانید از 4 سال پیش وب نوشته های عشقم را در این وبلاگ نوشته ام . اینجا حریم امنی بوده و هست. حس زیبایی برایم دارد. انگار مقدس است. آنقدر مقدس که دلم نمی آید در آن از مادیات و دغدغه های انسانی چیزی بگویم. اما خلایی را در ورای عاشقانه نوشت های مجازی ام حس کردم. دلم میخواست از خاطراتم بگویم. از برنامه ریزی های عمومی برای فراهم نمودن یک زندگی زیبا در کنار عشقی که پس از سال ها سختی به یکدیگر خواهیم رسید. از شور و نشاط پر شور این روزهایم. پس تصمیم گرفتم وبلاگ دیگری نیز داشته باشم. و آن را تنها به این موضوعات اختصاص دهم. گرچه خاطراتم را کامل تر از این دو وبلاگ در جای دیگری نیز ثبت میکنم... 

و اما آدرس آن وبلاگ : http://formyramin.persianblog.ir/ 

ضمنا من همچنان اینجا نیز خواهم نوشت...

بزرگترین سوپرایز خاطراتمان

یک اس ام اس برایم فرستاد:  

 "چشم هایت را ورق بزن . شاید در گوشه ای از آن مرا به یادگار کشیده باشی... "

با غربت همیشگی ِ غم دوری اش ، چشم هایم را بستم و زیر لب "خدا" گفتم... 

هنوز پنج دقیقه نگذشت که در قاب در ظاهر شد! یک لحظه و یک رویا. یک دنیا ناباوری. هیجان. قلبم چنان شروع به طپیدن کرد که شاید اطرافیانم اگر اندکی دقت کرده باشند صدایش را شنیدند!!! آمدنش کاملا غیرمنتظره بود. دقیقا تا چند دقیقه قبل به اینهمه دوری اش از من و اینکه شاید بهتر است این کار را رها کنم و برای همیشه در کنارش آرام گیرم و هزاران فکر دیگر که همه ناشی از دوری اش بود در سرم بود.  

همین! میخواست منو سوپرایز کرده باشه. شما میتونید تصور کنید چقدر هیجان زده بودم؟!

اولین سالگرد ازدواج

 فردا ، هفت فروردین 89 اولین سالگرد شبی است که با ستاره ها وصالمان را به هلهله نشستیم... 

میخندی و دل در خنده هایت می بازم. می رقصی و دل در شادمانی ات می بازم. یکسال پر از عشق و شکوه و طراوت از آن شب رویایی گذشت... یکسال از آن شب که دست هایمان برای همیشه در دستان یکدیگر قرار گرفت گذشت. آنسان که دیگر هیچ قانون و قاعده ای نمی تواند ما را از هم بگیرد... یکسال از آن شب زیبا که چشم دشمنانمان در نمایش عشقمان کور شد گذشت... یکسال از آن شب که خدا من و تو را به عنوان بسم الله... همسر... به آسمان و زمین معرفی کرد گذشت...

و چه زیباست که امروز با گذشت یکسال از آن حادثه ی زیبا همه چیز هنوز به همان طراوت و حتی بیشتر است... چقدر خوب است که هنوز وقتی مرا در آغوش میگیری ضربان های شدید قلبم زمزمه ی لحظه های توست... چقدر خوب است که من و تو هنوز هم نگران از دست دادن یکدیگریم... چقدر خوب است که تو اینسان پرتلاش در حال ترسیم زندگی زیبایمانهستی... چقدر خوب است که با هم از هیچ به همه چیز رسیدیم... چقدر خوب است که هنوز برای هم تازه ایم . انگار در حماسه ی دلدادگی ما هر روز نقطه ایست برای کشف شدن. و بی شک این همان قدرت عشق حقیقی است...   

 

پینوشت: امروز تولدمه. چطور وصف کنم چقدر خوشحالم از اینکه در روز تولدم کنار معشوقم هستم؟؟؟؟ 

 

بعدا نوشت: 

89/1/15 : دنبال یه موضوع بودم که یه عکس جالب تو اینترنت پیدا کردم. اینو ببینید:  

 

ما تو سالگرد ازدواج به همدیگه هدیه های زیادی دادیم با ارزش های مادی و معنوی متفاوت. از دوربین دیجیتال گرفته تا شمع! یکی از هدیه هایی که رامینم بهم داد یه جفت گردنبندهای مونث-مذکر بود که تصویر قرار گرفته روش تصویر بالاست. یه عکس با موبایل ازش گرفتم نمیدونم چقدر میتونه واضح باشه. اما کلا بین هدیه هاش این یکیو خیلی بیشتر دوست داشتم. حس اینکه لنگه ی دیگه ی این گردنبند پیش اونه حس زیباییه: 

 

نمیدونم تو عکس چقدر براتون مشخصه. هر کدوم از گردنبندها دو تیکه اند. و مثل یه کتاب باز میشن(کتاب ماجرای عشقمون) یه سمت کتاب سفیده (سپیدی تقدیرمون) و یه سمت طلایی (رسیدن به هدف طلاییمون) و تعبیر نهاییمون : گوشه ی پایین هرکدوم یه نگین داره (یگانگی عشقمون).