عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

خنده های تو

وقتی میخندی دنیای من در قاب لبخندت خلاصه می شود...

خندیدی امروز. از ته دل خندیدی وگرنه این چند روز که روحیه ات خوب نبود و من نیز کنارت نبودم باز هم صدای خنده هایت را شنیده بودم. اما من خنده های تو را خوب میشناسم... من تو را میشناسم... من با تو بزرگ شدم...

و من... که از خنده های تو... دوباره... متولد می شوم...

وقتی میخندی هزاران پرنده ی شاد در دنیای من به پرواز در می آیند... مهربان دوست داشتی من... جان و جهان من... رویای خواب وبیداری من... رامین من...  

آن غروب پاییزی دلگیر یادت هست؟ میان اشک هایم آمدی و همه چیز از آنجا شروع شد که خواستی مرا بخندانی تا غصه ها را فراموش کنم... و من آن شب در دفتر خاطراتم نوشتم: باورم نمیشود هنوز در این دنیا آدم هایی باشند که شاد کردن یک غریبه برایشان مهم باشد... 

و حالا... این روزها که بار سنگین دوری از دوش من و تو برداشته شده و بار دیگری جایش را گرفته است!، نوبت من است تا لبخند را به لب های زیبایت نقش زنم...    

- جونم فدای نگاه مشتاقت... لبخند بزن عزیزم. خدا با ماست. لبخند بزن. قهر میکنما! میرم تو کوچه بیشی سیایه منو بخوره! 

نظرات 3 + ارسال نظر
فیروزه پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:45 ب.ظ

سلام...ای جانم الهی همیشه لبخند رو لباتون باشه و شاد باشید...

صبا(ن.و) جمعه 21 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:26 ب.ظ

به قول یه دوست قدیمی
دلتو ن همیشه شاددددددددد
و لبتون همیشه خندونننننننننننننننننننننن

من سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:26 ب.ظ http://eshghemojassam.persianblog.ir

بنویس چطور هم رو پیدا کردین و چطور عاشق شدین و .. و... و؟؟؟
عشقتون مستدام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد