عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

غربت

شب ها که با گریه میخوابم، خدا میان خوابم زمزمه میکند:... غصه نخور کودک من... من همه چیز را میبینم... و بعد... وقتی بین خواب و بیداری نوازش های تو را حس میکنم میفهمم خدا... واقعا همه چیز را می بیند... 

نمیدانم حکایت دردهای من و تو کی تمام میشود... نمیدانم زمین و مترسک هایش کی دست از سر من و تو بر میدارند... اما این را خوب میدانم که آنچه بین من و تو هست فراتر از تمام این زجرهاست... آنچه بین من و تو هست آنقدر محکم است که حتی فکر رها شدن از شرایطی که بخاطر یکدیگر در آن اسیریم به ذهنمان خطور نمی کند... 

ما همچنان ایستاده ایم. محکم و پرامید. صبور و مقاوم.  

صدای دعا در اداره پیچیده است... دلم پر میکشد برای خدا خدا کردن... برای دردودل کردن با او... میروم برای خدا از غربت این روزهایم بگویم... 

من و تو

چه کسی باور کرد 

من و تو تنهاییم 

من و تو هم‌نفس سبزترین روز جهان 

من و تو همسفر فرداییم 

دل ما چشمه‌ی جوشان وفاست 

من و تو روشنی خورشیدیم... 

 

طوفان همچنان می وزد. شلاق های موانع هر دم بر تن خسته شان ضربه میزند... مترسک ها می خندند... کلاغ ها جیغ میکشند... چشم های دخترک گریان است. پسرک دست هایش را محکم گرفته است. گوشه ای کز کرده اند. این طوفان ماندنی نیست وقتی ما هنوز عاشقیم... 

 

- با کینه در چشم هایت نگاه کرد و گفت: آنقدر عاشقی که خبر نداری اطرافت چه میگذرد... سکوت کردی و مرا در آغوش فشردی و گفتی: میخواهم همیشه بی خبر باشم...

پاسخ به یک سوال

اومده بودم اینجا از حسی بنویسم که برام خیلی عجیبه. "آغوش تو". از بچه شدن من. از اینکه واقعا... حقیقتا... بدون داشتن آغوش تو نمیتونم... کلا اومده بودم از این بنویسم که این روزا دارم تازه عشق رو حس میکنم! یعنی انگار تازه دارم یه حس های عجیبی حس میکنم که خیلی عمیق تر و بالاتر از عشقه...

 اما وقتی کامنت خصوصی یه عزیزی رو دیدم تصمیم گرفتم به سوالش جواب بدم. چون احساس کردم سوالش ممکنه سوال خیلی ها باشه. چون احساس کردم طی یکی دو ماه اخیر خودم چندبار درگیر حس سوالش شدم...

 

پاسخ:

بله. اما نه به این شکلی که شما فرمودین.طی اون یک ماهی که از هم دور بودیم، چندبار احساس کردم دلم میخواد دوباره یکی عاشقم بشه!!!!! اما قطعا میخواستم اون "یکی" رامین باشه نه اینکه به فرد جدیدی فکر کنم. البته فکرم یه مقدار عجیب بود. چون همزمان با این حس میدونستم رامین چقدر دوستم داره و به اصطلاح عاشقمه. بارها هم با رامینم اینو در میون گذاشتم. اونم گاهی خندید و سر به سرم گذاشت و طبیعتا گفت "حالت خوب نیست! چون عالم و آدم میدونن همین الانش چقدر بیشتر از قبل عاشقتم". گاهی هم که زیادی مصر میشدم از اینکه که دارم رو یه موضوع بی پایه و اساس تاکید میکنم ناراحت میشد. 

بعدها روی این افکار و احساساتم دقیق شدم. فهمیدم دور موندن این یک ماهه از عشقی که طی این یکی دو ماهی که با هم بودیم خیلی شعله کشیده و هر لحظه بهم گرما داده و همچنین حسی مثل دلتنگی برای خاطرات روزهای اولم و مبهم بودن اون خاطرات منو به این فکر کشونده که دوباره عاشق شدن رامین رو ببینم.  

بنابراین اولاپذیرفتم که هر دوره ی زمانی از عشق(از همون جرقه ی اول تا لحظه ی آخر زندگی دوعاشق در کنار هم) زیبایی های خاص همون دوره هست که اگه از درک زیبایی های حال غافل بشی ناخودآگاه به گذشته میری و نه تنها لذت حال رو نمیبری بلکه احساس خلا نیاز به برخی حس های گذشته رو میکنی. میدونید چرا؟ چون در دوره ی زمانی حال، فرد دلبسته تره(هرچند از اون غافل شده). بنابراین به مراتب احساساتش هم شدیدتره. اینجوری حتی اگر اون نیازها که الان به دنبالشه در گذشته براش وجود داشته باز هم ارضاش نمیکنه. چون بُعد احساسیش نسبت به اون موقع بالاتر رفته.

ثانیا سعی کردم این خلا که در واقع خلا نبود. یه جور بحران روحی بود رو از طریق مرور نامه ها و اس ام اس ها و خاطرات ثبت شده ی اون روزها تامین کنم.

هرچند در نهایت تمام این افکار عجیب من با دوباره دیدن رامینم و اولین حرکت عاشقانه اش کامل از ذهنم پاک شد!!!!!!!!

البته تمام حرف های بالا در مورد کسانی که عشقشون واقعی و پایدار بوده صدق میکنه ها. وگرنه کسی که جدا شده یا سرد شده طبعا احساساتش اصلا با موارد بالا همسان نیست.

و اما روی صحبتم رو مستقیم میبرم به لیلا و دوستان مشابه. به نظر من اگر حس میکنید دوست دارید فرد دیگری عاشقتون بشه به چنین حس هایی نباید زیاد بها بدین. میدونید چرا؟ چون اینا زاییده ی فکر شدیدا تنوع طلب آدمیه. حس هایی که واقعا مال ذات انسانه، نه ... موضوعی که هوسه... نه عشق. اینجا یکی از جاهاییه که فرق عشق و هوس مشخص میشه. اینجاست که باید بین عشق و هوس جنگید. بپذیرید که عشق باید فراتر از خواسته ی روحتون باشه. من بر حسب تجربه ها و شنیده هام روی دو تا خصیصه ی انسانی در اراتباط با عشق حساسم و سعی میکنم هیچوقت درگیرش نشم. 1- دلسوزی برای جنس مخالف ویرانگره! 2- تنوع در ارتباط با جنس مخالف به دل و روح آدم آتش میکشه

و اگر خوب به این دو خصیصه فکر کنید میبینید خیلی از افراد برای جلب سایرین از این خصیصه ها استفاده میکنن. و خیلی افراد هم بدون اینکه حتی کسی سعی کنه اون ها رو به سمت این دو حس بکشونه، به این سمت کشیده میشن و در واقع خیلی راحت ضربه های بزرگی به ریشه ی عشق و زندگی شخصیشون میزنن.

امیدوارم حرف هایی که خیلی ساده و صادقانه گفتم بتونه کمکی به افرادی که چنین سوالی تو ذهنشون میاد بکنه.

این روزا هم مثل قبل خیلی خیلی برامون دعا کنید. گاهی حس میکنم هرجا خدا ازمون هواداری میکنه بخاطر دعاهای دیگران در حقمونه...