عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

من و تو

چه کسی باور کرد 

من و تو تنهاییم 

من و تو هم‌نفس سبزترین روز جهان 

من و تو همسفر فرداییم 

دل ما چشمه‌ی جوشان وفاست 

من و تو روشنی خورشیدیم... 

 

طوفان همچنان می وزد. شلاق های موانع هر دم بر تن خسته شان ضربه میزند... مترسک ها می خندند... کلاغ ها جیغ میکشند... چشم های دخترک گریان است. پسرک دست هایش را محکم گرفته است. گوشه ای کز کرده اند. این طوفان ماندنی نیست وقتی ما هنوز عاشقیم... 

 

- با کینه در چشم هایت نگاه کرد و گفت: آنقدر عاشقی که خبر نداری اطرافت چه میگذرد... سکوت کردی و مرا در آغوش فشردی و گفتی: میخواهم همیشه بی خبر باشم...

نظرات 3 + ارسال نظر
فیروزه سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:07 ب.ظ

سلام خانومی...صبور باش و توکلت به خدا جون...الهی دلت شاد بشه و این مشکلاتت برطرف بشه...آمین.

دختری در انتظار سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:20 ب.ظ http://ruzhayedurazto.blogfa.com

نمیدونم چی بگم فقط دلم خیلی گرفته برای ما هم دعا کن

مهرداد سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:17 ب.ظ http://kahkashan51.blogsky.com

یک آسمان فریاد ،
فاصله من و تو
آرامش مرداب با من
هبوط از تو !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد