نمیدانم کجای شرع و منطق دنیا میپذیرد که من و تو بسم الله: همسر یکدیگر باشیم اما ما را از هم دور کنند؟...
دلم برای خودم میسوزد... برای تو... برای پرنده ی بیقرار عشق که اینچنین درون سینه ی من و تو پرپر میزند.
آن روزها هزار کیلومتر از تو دور بودم و با فواصل طولانی میدیدمت اما از دلتنگی ات هر شب گله می کردم... اما حالا تنها یک کوچه با تو فاصله دارم و هر روز میبینمت اما از دلتنگی ات هر شب می میرم... می میرم...
اشک های یکدیگر را پاک کردیم. دست در دست هم خندیدیم. کلاغ ها انگشت هایشان را در گوش پارک کردند. اما پارک صدای خنده هامان را شنید. دیوانه شد! با همه ی آدم هایش. من و تو دست در دست یکدیگر دوان دوان به سمت در خروجی پارک رفتیم و خندیدیم و به دنیا پشت کردیم...
دیوانه شو دنیا. دیوانه شو. بمیر. بکوب. ببار. ما هنوز عاشقیم... بیشتر از آن روزهای اول.
سلام عزیزم مهم همینه...همیشه عاشق ...الهی دلت شاد باشه.بوس.
همش دارم فکر می کنم چرا؟؟ چرا با هم زندگی نمی کنین؟؟ یه کوچه فاصله؟؟؟ چرااااااااا؟؟
اخیییییییییییییییییییییییییییی ...بمیرم براتون.
هر لحظتون شیرین باشه الهییییییییییییییی...
تا بعد گلم..
وب بسیاااااااااااااااااار زیبایی داریییید و حس خیلی خیلی زیباتر...تبریک میگم
انشالله خوشبخت باشید