عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

از زبان همسفرم

همونطور که میدونید بهارنارنجم مدام اینجا رو میخونه و گاهی کامنت هم میذاره. چند وقته میخواد خودش هم مثل سابق اینجا رو آپ کنه اما نمیشه(آخه اونم برای من تو وبلاگ دیگه ای جداگانه مینویسه که به دلایلی نمیشه متن های اونجا رو اینجا هم بذاره). چند روز پیش برام یه کامنت تو پست قبل گذاشت که تهش تشکر از شما بود. تصمیم گرفتم براتون بذارمش اینجا:  

از یک خجالت نازک شروع میشود انگار
از یک لحظه بیداری در اوجی از غفلت!
از یک حس تازه و مبهم
از یک غروب طوفانی و یک شب آرام
در یک عصر بهاری و  غمگین و شاید شبی پاییزی
از یک نگاه شروع میشود..یک نگاه نجیب و ساده
و من عاشق تو میشوم...
و خاصیت عشق این است...
.
.
                                    ** رامین تو**

اینجا کلبه ی عاشقانگی های من و تو است..پر از خاطره..پر از اشک...
دوبار غروب است و من تو را تمنا میکنم مثل تمام این 7 سال...
می خواهمت و آرام اما بیتاب پیش می روم..با تو که باشم تا خدا راهی نیست و فقط تو و خدا میدانید که برای این با تو بودنِ با شکوه، چه محنت ها که کشیده ام...چه دردها و چه زخم ها...

سلام نازکترین گلبرگ خانه...
سلام
همیشه دلم اینجاست..تو خود میدانی...
.
.
به شخصه از همه ی شما همراهان گرانقدر و صمیمی سپاسگذارم.                             *رامین*