عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

اولین ولنتاین زندگی مشترک ما

شادترین و عاشقانه ترین موسیقی های دنیا حق رقص شاد من و تو میان اینهمه خوشبختی است. میخواهم دست در دست تو حول سخت ترین و بزرگ ترین کوه های دنیا با این موسیقی بچرخم و برقصم. میخواهم دست در دست تو حول گردترین دایره ی هستی بچرخم و فریاد بزنم: "کی میگه نقطه های روی دو سمت قطر دایره نمی تونن به هم برسن؟!"


"تو اون ور دنیا باشی، پشت ابرا باشی، دوستت دارم..."


می خواهم در گوش زردترین پاییزها و سردترین زمستان ها بگویم لحظه های ناب عاشقی من و تو همیشه بهاریست. می خواهم برای سیاه ترین شب ها از روشنای لحظه هامان بگویم.

دست هایت از آن من و چشم هایت به سوی من است اما دوست دارم باز هم تکرار کنم تو فقط از آن من هستی.

روز عشق شده و من مدام به این فکر میکنم که این روز با همه ی بزرگی اش در مقابل عظمت عشق من و تو کم است. دست در دست هم در خیابان هایی که پاتوق دختران و پسران عاشق شهر است قدم می زنیم. همه شاخه های گل و هدیه های رنگارنگ در دست دارند. و من که حس میکنم به اندازه ی تمام آن ها عاشقی کرده ام و تمام این شاخه گل ها و هدایا را داشته و دارم. هر دختر و پسر عاشقی را می بینم از روی نهایت آرامش لبخندی میزنم و در دل برایشان وصالی شیرین آرزو میکنم...

ولنتاین با همه بزرگی اش در کتاب هزاران برگ عاشقی من و تو آنقدر کوچک است که به قلب کوچکی می ماند که گوشه ی جلد کتاب بچسبانم! اما با این وجود می بوسم چشم ها و دست های مهربانت را و سرمست از عطر حضور دمادمت با یادآوری روزهای تلخ و سخت 6 سال دوری، عاشقانه تکرار میکنم:


اولین ولنتاین وصالمون مبارک عشق پاک من




+ دیروز اولین قدم برای پیدا کردن دوباره ی خودم بعد از بحران های روحی اواخر سال های دوری را برداشتم. دیروز مجری یکی از بزرگترین سمینارهای استانی محل کارمون که مهمون هایی از وزارتخونه و سازمان های مهم دیگه داشتن، بودم. در مقابل تعجب چشمان مدیر کل و معاون کلمون که بعد هم اقرار کردن نمیدونستن از این توانایی ها هم دارم، یک اجرای عالی داشتم. حتی شاید بهتر از همه ی اجراهایی که در سال های گذشته داشته ام. این شادی کودکانه را با شما قسمت میکنم!... تو یک سالی که از زندگی مشترکمون گذشته رامینم مدام اصرار داشت دوباره به اون رازقی شاد و فعال گذشته برگردم. اما من واقعا بخش اعظمی از قوای روحیمو در اون اواخر دوری و قبل از ازدواجمون از دست داده بودم و همیشه حس میکردم دیگه حوصله ی این فعالیت هامو ندارم. تو زمینه ی شعر هم همینطور. منی که یه زمانی تو اوج موفقیت و برنده شدن و مورد تمجید قرار گرفتن بودم تو یکسال اخیر شاید روی هم رفته یکی دو تا شعر گفته بودم!!! وبلاگ رسمیم رو تعطیل کرده بودم. چاپ کتابم رو به تعویق انداختم. کلا من هیچوقت در فعالیت های اجتماعی و بحث شعرهام دنبال شهرت نبودم. اینه که تا حس میکردم از نظر روحی نمیتونم براش انرژی بذارم رهاش میکردم. کلا من این کارا رو دلی انجام میدم! هر وقت دلم خواست. چون معتقدم اینجور برنامه ها برای نشاط و تعالی روحه نه شهرت!

اما حالا مدتیه حس میکنم دوباره زنده شدم و میخوام به گذشته ام برگردم. به همون دخترک شاد و عاشقی که برای هر کاری اراده میکرد، انجامش می داد. اجرا برای سمینار دیروز هم یکی از قدم های مهم در این زمینه بود. رامینم از این اقدام من و اینکه به قول خودش بالاخره حرفش رو گوش دادم و دوباره فعالیت های اجتماعیمو شروع کردم اونقدر خوشحال بود که دیروز برای ولنتاین بهم یه دوربین مخصوص مجریان هدیه داد. وقتی به بابای نازنینم هم خبر دادم اونقدر خوشحال شد که حس کردم یه بار بزرگ از دوشش برداشتم! تو دوره ای که فقط دختر اون بودم... بزرگترین مشوقم بود و تو تمام جشنواره ها و مصاحبه هام کنارم بود. این یکی دو سال اخیر خیلی ناراحت بود که من همه چی رو گذاشتم کنار.

شاید از نظر هر کسی اینا چیزای مهمی نباشه اما برای "من" به اون دلیل که منو به اصل و هویت واقعیم برمی گردونه موضوعات مهمی به شمار میان و اینکه بتونم به علاقمندی های سابقم برگردم خیلی مهمه. میخوام دوباره به مصداق حرفی که بابام از بچگی تو گوشم خونده برگردم: "دختر من هر کاری رو اراده کنه انجام میده و هر چیزی رو بخواد بدست میاره"

نظرات 12 + ارسال نظر
مهران پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:26 ب.ظ

چتر نگاه خوبتو ؛ رو سر لحظه ها بگیر

مثل گلای رازقی ؛ تو قاب خونه جا بگیر

برای شاعرانگی ؛ رو تن آینه گل بکار

بارون عشقو رو سر ؛ ستاره های شب ببار ...

سلام...
خیلی خوشحالم از این خبرهای خیلی خوب و قشنگ تو روزهایی که خبر خوب شنیدن انتظار بالاییه!
داشتن چنین پدر بزرگواری توفیق و لیاقت خیلی زیادی می خواد که شما هم اون رو داشته و دارید؛ بهتون تبریک می گم!
آرزو می کنم این خبرهای خوب آن قدر ادامه داشته باشه تا روزی خبر انتشار مجموعه اشعارتون رو در همین جا بخونم! :)

ممنون. بزرگوارید و همیشه شرمنده می کنید.
چقدر اون شعر اول قشنگ بود

mrs شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:17 ق.ظ http://shoroekhas.blogfa.com

سلام عزیزم
خیلی خوشحال شدم
اول اینکه یه آپ جدید ازت دیدم و دوم اینکه حال روحیت انقد خوبه
خدا روشکر
دوربینتم مبارک
ایشاالله همیشه شاد باشی

ستاره یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:30 ب.ظ http://khabesetare.blogfa.com

واقعا قدر داشتن چنین پدری بدون
دوربین نو مبارک:)

شیوا سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:28 ق.ظ http://masireeshgh89.blogfa.com

نمیدونم منو یادت هست یا نه .....
امشب دوباره خوندمت ... از بعد از عروسی .... نمیدونم چرا با اشک و یه بغض .... اما خیلی برات خوشحالم باری تمامی روزای خوبی که بعد از اسفند 90 سپری کردین عزیزم ... برات بهترنی ها رو میخوام.

فرناز سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:38 ب.ظ http://dailyevents.blogfa.com

سلام عزیزم. بخدا چند وقته میخوام بهت زنگ بزنم نمیشه. هی یه کاری پیش میاد و میشه ظهر. فقط هم که صبح های پنجشنبه رو میدونم خونه ای .
بابت خرید خونه تبریک میگم/ خیلی خوشحال شدم عزیزم.
خداروشکر که حال و روز بهتر و شادتری داری.

امیررضا پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:40 ب.ظ http://www.amirrezataheri.com

به سلامتی و مبارکی

ویرجینیا یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:54 ق.ظ

عزیزم

من که همیشه این روحیه مبارز بودن و با اراده بودن رو در تو دیدم :)


هنوز از خبر خونه خیلی خوشحالم :)

دختری در انتظار دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:14 ب.ظ http://ruzhayedurazto.blogfa.com

عزیز دلمی چند بار اومدم اینجا برات خصوصی بنویسم نشد حالا رمزمو میخوام برات بذارم کجا بذارم؟

جوجوبانو سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:14 ب.ظ http://joojoo85.blogfa.com

بهترین ها از آن کسی است که خود بهترین است و تو بهترینی دوست خوبم.
سال پرباری رو برات آرزو می کنم.
پیشاپیش سالگرد عروسی تون مبارک باشه نازنین

مهران سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:22 ب.ظ

سلام...
چند روزی بیشتر به اولین سالگرد زیباترین حادثه زندگی شما باقی نمانده است!
روزی که برای من هم روز بسیار بسیار بزرگ و عزیزی ست!
هرچه فکر کردم که چگونه می توانم به دو دوست ندیده ام که با تمام دل دوستشان دارم این خوشبختی بزرگ را تبریک بگویم راهی به نظرم نرسید جز یک سورپرایزی بسیار بسیار کوچک!
بد نیست که در سالگرد هم سقف شدنتان نگاهی به راهنمای روزنامه همشهری (نیازمندی های شهر) هم بیندازید ;)
پیشاپیش با تقدیم سبد سبد گل سرخ آرزو می کنم در لحظه لحظه ی زندگی مشترکتان هم راه و هم نگاه، هم بغض و هم صدا و هم پا و پا به راه باشید! :)

!!!! وای آقا مهران حسابی سوپرایز شدم. چنین سوپرایزی از یه دوست که هیچوقت ندیدمش واقعا بزرگ و منحصر به فرده. خیلی خیلی خوشحالم کردین. بیشتر از اونی که بتونید تصور کنید.
تاریخ شروع سفرمون 12 اسفند بود. تاریخ هم خونه شدنمون 17 اسفند. کدوم تاریخ این روزنامه رو تهیه کنم؟ شما اصفهانی بودید. درسته؟ همون نیازمندی های شهر رو میگید دیگه؟
شرمنده کردین. چطور میتونم جبران کنم؟

لیلی چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:08 ب.ظ http://khodamodeltangiham.blogfa.com


مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد

عالم از ناله عشاق مبادا خالی

که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد

سلام عزیزم... شاید باور نکنی ولی انقدر از شنیدن این همه خبر قشنگ خوشحال شدم که الان موقع تایپ این کلمات قلبم از شوق می لرزه .. خوشحالم که حلاوت اون همه سختی انقدر زود داره خودشو نشون می ده .. خوشحالم که خدای عاشقا نزدیک زندگی عاشقانتونه .. خوشحالم واسه خوشحالی دوستای عزیزی که ندیده محبتشونو حس میکنم و شنیدن خبر خوشحالیشون بعد از سپری کردن یه غم بزرگ و از دست دادن یک تکیه گاه مطمئن برای من بهونه ای میشه که بعد از مدتی قلبا شاد بشم .. شادی من در کلمات نمی گنجه .. شرمندگی منو پذیراباش که مدتی بود به وبلاگ قشنگت سر نمی زدم ولی از این به بعد قول میدم همیشگی حضورمو پای صفحه مجازی عاشقانت ثبت کنم .. ممنون که یادم بودی ...... واستون دعا می کنم .. تنها کاری که می تونم در حق دوستای ندیده و نشناخته ام انجام بدم...تبریک منو بپذیر و با دل مهربونت برای منم دعا کن ...

مهران پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:38 ب.ظ

سلام...
اگر تونسته باشم لحظه ای هرچند خیلی خیلی کوتاه احساس خوبی را در شما دو دوست عزیزم به وجود بیارم با همه ی وجودم احساس خوشبختی می کنم! :)
شما به من نشون دادین که هنوز خیلی چیزها از بین نرفته، سرسری نشده و هنوز هم می شه عاشق بود و امیدوار ...
من عمیقا به شما مدیونم بابت تک تک لحظاتی که با خوندن پست های شما سرشار از عشق و شادی می شدم، لحظاتی که حضور بیقرار گنجشک قفسه سینه ام را بیش از همیشه احساس می کردم و لحظاتی که اشک در چشمانم حلقه می بست...
شماره معکوس را برای 12 اسفند داشتیم و در این روز شما با «تموم شد» مژده ی این خوشبختی را به ما دادید پس همون 12 اسفند روز وصال همیشگی نگاهی به نیازمندی های شهر بیاندازید! :)
بله خوشبختانه این افتخار را دارم که همشهری شما باشم! :)

واقعا ممنونم. بله درسته. خودمون هم دیشب جشن گرفتیم.
میتونم از شما شماره تماس یا اطلاعات بیشتری داشته باشم؟ لطف شما رو به رامین هم گفتم. اونم خیلی خوشحال شدم. قرار شد اگه شما هم افتخار بدین در یه فرصت که شما هم وقت داشته باشین یه قرار حضوری بذاریم همدیگه رو ببینیم.
بازم تشکر میکنم. راستی من هنوز ندیدم روزنامه رو. عصر رفتم چندجا پرسیدم همه گفتن تموم شده. اگه شما خودتون دارین لطفا پیش خودتون نگه دارین تا بعد ببینم. البته در اولین فرصت میرم از دفترمرکزیشون میگیرم. جالبه که تو سایتشون تو نت هم نیازمندی ها رو نذاشته بودن اصلا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد