عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

اولین سالگرد وصال

من و تو سختی کشیدیم   تا به هم رسیدیم.

من و تو این عشق رو به هیچ قیمتی از دست نمیدیم...



یک سال گذشت... یکسال شیرین و پرتلاش... یک سال پر از عشق و برکت... یک سال پر از تجربه های رنگارنگ دخترک و پسرک عاشقی که هنوز باورشان نمی شود این زندگی را اداره کرده اند!

و خدایی که در این نزدیکیست... خیلی نزدیک... خیلی نزدیک...

یکسال با فراز و فرودهای بسیار گذشت. دیشب دست هایم را گرفته بود و با چشمان مهربانش به افق خیره شده بود و با آرامش یکی یکی اتفاقات مهم این یک ساله را زمزمه میکرد و مدام دست هایم را میفشرد و میگفت: "خدا رو شکر کنیم". زمزمه هایش که تمام شد به چشمانم چشم دوخت و گفت "بیشتر از یکسال پیش و چنین زمانی عاشقتم...". و این بار "عاشقتم" گفتنش بیشتر از هر روزی که تکرار میکرد، بر دلم نشست و دوباره خدا را برای وصالمان شکر کردم...

بعد نشستیم و به مسایل مادی یکسال گذشته فکر کردیم. هر چه حساب کردیم هزینه هایمان از درآمدمان بیشتر شد. هر قدر هم حساب و کتاب! کردیم نفهمیدیم این وسط چه اتفاقی افتاده است! و اینجاست که باید گفت: خدا برای دل های عاشق معجزه می کند... این روزها دیگر آنقدر به این جمله ایمان دارم که با دست های خالی هم حاضرم آرزو کنم دنیا را بدست آورم!

و امروز چقدر بیشتر از هر زمان دیگری احساس عشق و آرامش وجودم را فراگرفته است. حس میکنم برای زندگی کردن فقط باید عاشق باشی و بس. احساس میکنم زندگی ساده تر از آن است که در لحظه بر ما می گذرد... احساس میکنم در سال و روزهایی که پیش روست میخواهم بهتر و عاشق تر از هر زمان دیگر زندگی کنم... میخواهم رهاتر و سرخوش تر از هر زمان دیگر باشم...

خلاصه ای از جشن دیشب(بعضی عکس ها در ادامه مطلب): تصمیم گرفتیم یک جشن دو نفره برگزار کنیم. حاضر نبودیم آرامش حریم دو نفره مان را با هیچکس قسمت کنیم. راستی باورتان می شود ما هنوز بعد از یکسال برای تمام شدن وقت کاری و به هم رسیدنمان لحظه شماری میکنیم؟ باورتان می شود ما هنوز حتی زمانیکه با هم بیرون از خانه هستیم، برای رسیدن به خانه و خلوت دو نفره مان بیتابی میکنیم؟! هیچ جا زیباتر و امن تر از خانه ی من و بهارنارنجم نیست.

عصر یک جشن دو نفره در خانه گرفتیم. جشنی که شادتر و بهتر از تمام جشن های عمرمان بود. بعد با عجله خانه ای که حسابی آنر ا به هم ریخته بودیم، به همان شکل رها کردیم و برای شام رفتیم بیرون!


یک خبر دیگر از دوباره پیدا شدن من! پنج شنبه عصر در یک مسابقه ی قرآنی استانی برنده شدم. حدس بزنید در چه رشته ای؟ "قرائت دعا". حدس بزنید داور از من خواست چه دعایی را بخوانم؟ توسل!!!.... آه... توسل شکوه خداخدا کردن های من است. من آدم مقدس مآبی نبودم. من حتی افتخار مذهبی بودن را هم نداشته ام. بچه بودم که در مسابقات قرآنی همیشه مقام می آوردم. اما از دبیرستان که مهر جهالت بر پیشانی ام خورد فعالیت های مذهبی ام خیلی کم شده بود. فقط گاهی در خلوت خودم و در دردهای این عشق، به تنهایی توسل می خواندم. برای این مسابقات هم به تشویق همکارم و برای دریافت گواهینامه آموزشی! که به درد کارم میخورد شرکت کردم!!!(خدایا بنده به این پررویی داشتی؟!). اما در افتتاحیه مسابقه و قرار گرفتن در یک جمع قرآنی انرژی خاصی رو حس میکردم که انگار حلقه ی گمشده ای از زنجیر زندگی ام را یافته ام. آنقدر که مدام فکر میکردم این مسابقات که تمام شد قرآن خاک گرفته ی خانه مان را روی سر خواهم نهاد و... و وقتی مسابقات شروع شد و داور از من خواست "توسل" بخوانم، با همان لحنی که در این سال های سخت میخواندم شروع به خواندن کردم. شب و در اختتامیه مسابقه من به عنوان برنده ی استانی معرفی شدم. و من... فقط... شرمنده ی خدا شدم.

مثل جریان پست قبل به رامین و بابام خبر دادم. خوشحالی رامین که به جای خود. اما بابام دوباره خوشحال شد. و این حس برای دختر اول بابایی بیشتر از اون جایزه و اون مقام ارزش داشت...


عذر میخوام که این پست طولانی شد. برای اولین بار در ادامه مطلب یه سری عکس از کادوهایی که به همدیگه دادیم گذاشتم.


یه تشکر ویژه: از عزیزی که هیچوقت ندیدمش اما مهربونی و بزرگواریش اونقدر خاص بود که حس کردم هنوز هم آدم هایی هستند که میتونن تو خیابون، ناشناس راه برن و مهر بپاشن!... آقای "مهران" عزیز که از خوانندگان مداوم و بی نشون وبلاگم هستند و با تبریک سالروز ازدواجمون در روزنامه، ما رو خیلی خوشحال کردن...


بعدا نوشت: حیفم اومد تصویر اون تیکه روزنامه که تبریک آقا مهران چاپ شده رو تو وبلاگ نذارم. به هر صورت یکی از مهمترین سوپرایزهای اولین سالگرد ازدواجمون بود. بازم ازشون تشکر میکنم.

                                                                        


اول عذرخواهی کنم بابت عکس ها. اینا رو با دوربین هم گرفتم. ولی ظاهرا تنظیمات دوربین مشکل داشته. اونموقع که با عجله از هدایا عکس گرفتم. بعدا فهمیدم تنظیمات مشکل داشته و کیفیت عکس ها پایینه.



هدیه های من به رامین:


کارت پستالی که خودم درست کردم.


 





حالا نوبت به هدیه ی اصلییییییه: 


که این داخلشه:

البته انصافا خود واقعیش خیلی خوشگل تر و شیک تر از تصویرشه! میدونم ممکنه مارکش براتون ناشناخته باشه. تجربیاتم رو برای شما هم میگم شاید به دردتون خورد. این گوشی تقریبا مثل htc هست که تازه وارد بازار ایران شده و با گارانتی مایکروتل فروخته میشه. امکانات بی نظیری داره. هنوز تمام موبایل فروشی ها نیاوردن و وقتی میخواستم بخرم همه میگفتن تا قبل عید میارن. جالبه که میگفتن این گوشی تا سال آینده جای htc و سامسونگ  رو میگیره! اینکه چقدر این حرفشون محقق بشه رو کار ندارم. اما برند خوبیه و امکانات خیلی خوب و طراحی زیبایی داره. باورتون نمیشه چقدر سخت بود تا از زیر زبونش کشیدم که آیا امکانات و ظاهر این گوشی رو میپسنده یا نه. ولی خدا رو شکر اونقدر از این هدیه سوپرایز شده بود که همش میگفت بهترین هدیه ای بوده که در عمرش گرفته!(با دوربین مخفی! از هیجانش فیلم گرفتم)

راستی همراه با دوربین، یه کیف موبایل عالی و برچسب هم بهش هدیه دادم.


اینم هدیه ی اون به من:

یه بند انداز برقی مارک  jundeli با یه شاخه گل. خیلی از این هدیه خوشحال شدم. چون واقعا وقت آرایشگاه رفتن نداشتم. خودم هم که نخ رو میبستم به پام و بند مینداختم، زانوم درد میگرفت. دقیقا مثل این تصویر رنگش صورتیه.


نظرات 11 + ارسال نظر
لیلی شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:58 ب.ظ http:///khodamodeltangiham.blogfa.com


سلام عزیزم .. تبریک صمیمانه منو پذیرا باشید ... خیلی خوشحالم که روزهای خوش توی زندگیت کم نیست .. و خیلی خوشحال ترم از اینکه عاشقانه های زندگیتون قدرتی مافوق قدرت بشری داره که به لطفش همه ی مشکلاتو از سر راهتون بر میدارید و این چنین به جنگ مشکلات زندگی می رید .. سالرو زاین یکی شدن مبارک .......
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق.
ثبت است بر جریده عالم دوام شما(با اجازه جناب حافظ ما = شما)

دختری در انتظار یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:31 ب.ظ http://ruzhayedurazto.blogfa.com

سلام عزیز دلم...یک عالمه ارزوی خوب تو دنیا برای تو....تبریک میگم به هردوتون و واقعا افتخار میکنم دوستی مثل تو دارم عزیزم البته اگه منو قابل بدونی...الهی سالیان سال کنار هم این روز بزرگ رو جشن بگیرید...بابت قرائت دعا و کسب مقامت هم تبریک میگم گلکم...برای ما هم دعا کن با همون دل باک و عاشقت...میبوسمت...دلم میخواد جادوهای عاشقانتم به من یاد بدی...کمکم کنی تا منم بتونم بعد از این همه سال هم چنان عاشق و دلبر بمونم...

مهران یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:33 ب.ظ

سلام...
نمی دونم در مقابل این همه محبت شما چی باید بگم فقط بیشتر و بیشتر من رو شرمنده بزرگواریتون می کنین!
اصلن قابل گفتن نبود...
نمی دونین از اینکه این توفیق رو داشتم که لبخندی روی لب های شما بنشونم چقدر خوشحالم! واقعا خوشبختم که لیاقتش را پیدا کردم...
دوباره و هزارباره صمیمانه سالگرد این خاطره ی جاری را تبریک می گم و لحظاتی سرشار از عشق و آرامش براتون آرزو می کنم.
نمی دونستم اینقدر هنرمند هستین! کارت پستال به همراه شعر واقعا بی نظیرش بسیار زیباست و شاید یه کم بی انصافی باشه که هدیه فرعی به حساب بیاد هدیه اصلی هم که جای هیچ حرفی رو باقی نمی گذاره هدیه ای شیک همراه که در هر زمان و مکان یادگار این روز قشنگه!
در مورد هدیه ی آقا رامین هم که متاسفانه بنده هیچگونه تخصصی ندارم! ;)
اما لطف بی دریغ شما درباره دیدار، خوتون بهتر می دونین که همیشه یکی از آرزوهای دیرین من دیدار با شما بوده و هست!
نمی تونم باور کنم که این آرزو می خواد به حقیقت بپیونده! :)
راضی به ایجاد هیچگونه زحمت و مزاحمتی نیستم هر زمان که صلاح دونستین و وقت داشتین من برای خدمت گذاری حاضرم...

ممنون از نظر کاملتون. باعث افتخاره. بیشتر از این شرمنده نفرمایید
این طرف عید که برا ما سعادتش پیش نمیاد. چون با اجازتون هنوز هیچکار برا عید نکردم و همه کارامون رو هم شده. اما بعد عید انشاالله یعادت داشته باشیم.

خانوم کوچولو و پسر شجاع یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:19 ب.ظ http://ye2niyaaramesh.blogfa.com/

تبریک میگم عزیز مهربونم مبارک هدیه هاتون باشه همیشه اینجا را میخونم و مقاومتر میشم در راه عشقم مرسی که به بهترین نحو آداب عاشقی را بجا میارید امیدوارم همیشه شاد باشید و خوشبخت برای ما هم دعا کنید

ستاره دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:09 ق.ظ

عزیزم واقعا بهت تبریک میگم
به خاطر عشق قشنگتون
همینطور اول شدنت
کادوهای قشنگتونم مبارک باشه

ممنون ستاره عزیز. لطف داری

مارال دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:18 ب.ظ http://mosaferepaiiz.blogfa.com

سمانه عزیزم
دوستم
می دونم که کلمه ها کمن واسه گفتن تبریک برای بهترین روز زندگیت گلکم
می دونم هیچ چیز نمی تونه حادثه تموم شدن اونهمه غصه و درد دوری رو وصف کنه
دستم و کلمه هام خالی ان از ابراز خوشحالی
می بخشیم نازنین
دلم میخواد تو این روز قشنگ از خدا بخوام که به همه ی آرزوهای خوب و عاشقونتون برسین و سالهای سال با عشق و آرامش و سلامتی کنار هم و برای هم بمونین.
سایه رامینت روی سرت پایدار باشه دوستم.
به امید روزهای بهتر و آفتابی تر برای تو و رامین عزیز.

خانوم کوچولو و پسر شجاع دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:27 ب.ظ

بله عزیزم این متن آهنگ دلت بامنه از محمد علیزاده اس

گلاره سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:11 ب.ظ

سلام عزیز دل
تبریک اول بخاطر سالگرد ازدواجتون
تبریک دوم بخاطر خوشحالی و خوشبختی تون بعد از یک سال (در آغوش لطف پروردگار البته)
تبریک سوم بخاطر برنده شدن در مسابقات قرآنی و خوندن دعای توسل
تبریک چهارم بخاطر اینکه در آغوش امن الهی هستی
تبریک پنجم بخاطر اینکه ارزش این آغوش امن را می دونی
الهی قلبهای پاک و عاشق را از گزند تمام بلایا دور و محفوظ بدار و در آغوش گرم خودت امن و امان نگاه دار

لطفاً پس از استفاده از هدیتون ما را نیز از کارایی یا عدم کارایی مطلع کنید :)

ممنون گلاره جان. منم از صمیم قلب برات آزرو میکنم خدا بهترین ها رو برات بخواد
هدیه هم بی نهایت کاراست راحت شدم باور کن!

شیوا پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:04 ق.ظ

سلام عزیزم با همه ی وجودم سالگرد عشقتون رو تبریک میگم ایشاالله هرسال با همین عشق سالگردتون رو جشن بگیرین.

ممنون شیوا جان

پری قصه ها دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:10 ق.ظ

سلام خانومی، واقعا و از صمیم دلم این روز قشنگو بهتون تبریک می گم. منم مثه تو عاشقم، ولی مرد من اصلا صبور نیست و این منو خیلی نگران می کنه، از فرط فشار روحی انقد بهانه گیر شده که واقعا نمیدونم چی کار باید بکنم. همه زندگیه من اونه ولی دارم آوار شدن زندگیمو با چشمم می بینم. توروخدا برامون دعا کن، خیلی دلت پاکه. کاش منم یه دوست مثه تو داشتم. من از اول وبلاگتو خوندم و پا به پاش اومدم، ولی خودم وبلاگ نداشتم ، ولی دوس داشتم باهات حرف بزنم. همیشه خوشبخت باشین، همیشه.........

اول از صمیم قلب براتون دعا میکنم زودتر به هم برسین
چقدر خوب میشه اگر صبرش لبریز شده تو بهش امید و انرژی بدی. راه های زیادی برای اینکار هست و به نظر من بهترینش اینه که اونو غرق در عشق کنی. عاشقانه ها. ایده ها. حرف ها. برنامه ها.
هر وقت خواستی برا من حرف بزنی با کمال میل می خونم.
انشاالله وصالتون زودتر محقق بشه

پری قصه ها پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:29 ب.ظ

مرسی خانومی، یه دنیا ممنون. خیلی محتاجم به دعا. حتما باهات حرف می زنم، دوس دارم خیلی چیزا ازت یاد بگیرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد