عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

اولین سفر رسمی ما

دست های تو را گرفتن، با شکوه ترین اتفاق زمین است. بخصوص زمانیکه با آواز دریا و نوازندگی باران همراه می شود. اینکه حتی برای چند روز پنجره ی صبحگاهی حریم زیبایمان به بیتابی دریا باز شود اتفاق با شکوه دیگریست که شکوهش را فقط موج ها می فهمند. اینکه من و تو ساعت ها دست در دست یکدیگر میان خروش موج های دریای ناآرام این چند روز شنا کردیم و مهمان دریا بودیم را فقط همان دریایی می فهمد که از روی حسادت گاهی ما را به شدت به ساحل می کوبید. عشق بازی صادقانه من و تو میان دریای مواج آنقدر زیبا بود که ادعای باکلاس بودن دختر سیگار به دستی که در ابتدای کار با تمسخر به ما خیره شده بود را شکست و او نیز سیگارش(این دروغ دنیای متمدن پوچ امروزی!!!) را به ساحل پرت کرد و در حالیکه با لبخند به ما مینگریست به تنهایی تن به موج ها سپرد.


این هم هنرنمایی بهارنارنجم روی ساحل!


کوه ها و صخره های بین جاده ها برای ما سرشار از زیبایی اما بدون عظمت بودند. ما در این عشق کوه ها و صخره هایی بزرگ تر را پشت سر گذارده ایم... و تو که دست بر قلب میگذاری و با موزیک ماشین میخوانی:

خدا خوب میدونه که چی کشیدم، خدا میدونه چه زجری رو دیدم

سر حرفم تویی، دنیا رو گشتم  آخه چرا شدی تو سرنوشتم؟


دوباره خاطرات مثل فیلمی از جلوی چشمانم میگذرند... "خدامیدونه چه زجری رو دیدم"...





+عنوان این تاپیک را "اولین سفر رسمی ما" گذاشته ایم. ما قبل از این سفر هم سفرهای بسیاری داشته ایم. مثلا برای عروسی که به آنتالیا سفر کردیم. یا بارها به زادگاه من و مشهد سفر کرده ایم. به یزد و بیرجند که بخشی از خاطرات ما در آنجا رقم خورده است سفر کرده ایم. اما این اولین سفر به معنای عام تفریح که در اذهان مردم وجود دارد بوده است.


+ جالب است که مترسک اصلی ماجرای ما که پیش از این مدام در حال کنجکاوی و در واقع فضولی دنیای ماست، این چند روز هیچ سراغی از ما نگرفت و حتی ادعا کرده بود اصلا خبر ندارد ما در سفر هستیم. در صورتیکه مادر بهارنارنجم گفت صراحتا به او گفته که ما عازم سفر هستیم. نشانه های دیگر نیز حاکی از آن است که سوخته است... آتش گرفته است... از اینکه آتش افروزی هایش نه تنها ما را از هیچ خوشی مادی و معنوی عقب نینداخته است بلکه باعث شده دودش در چشم شعور و بینش خودش برود.



+من کودک و خامم و تو... کامل ترین دایرة المعارف صبر و آرامش. من سربه هوا و حواس پرتم و تو... چون پدری که همیشه در پی کودک خود خرابکاری هایش را جمع میکند!، هوای شادی لحظه هایم را داری. این یکی از هزاران دلیلی است که من معتقدم تو... بهارنارنج من... تا نداری.


+ راستییییییییییییییییی:

داشت فراموش میشد اتمام یکی از مهمترین دغدغه های سال های عاشقیمان که از همان لحظه ی آشنایی با ما بوده است و حتی بارها در تلاش هایمان برای وصال جز موانع اصلی بود. این روزها من و بهارنارنجم آرامش دیگری داریم. دو شنبه ی آینده آخرین مانعی که برای وصالمان وجود داشت برای همیشه تمام میشود. من به قربان قلب متلاطم اما چهره و لب های آرامش شوم، شانه های بهارنارنجم از دوشنبه ی پیش رو سبک تر میشود... شاید پیش از این باور نمی کردید وقتی میگفتم در آستانه ی وصال، ما را به صفر رساندند. اما اگر از ابتدا تا کنون، وب نوشته هایم را مطالعه کنید خواهید دید. شرایط مادی و معنوی ای را در ابتدای آشنایی نداشتیم. در طی 6 سال آن ها را بدست آوردیم اما در آستانه ی وصال دمادم(عروسی) تمام آن ها را از ما گرفتند و ما را به صفر واقعی رساندند اما اگر دقت کنید همه ی آن ها را در طی این یکسال پس از عروسی بدون هیچ کمکی از آن ها بدست آوردیم. این موضوع هم آخرین برگ از دفترچه ای بود که آدمک ها برایمان باز کرده بودند. این دفترچه بسته شد و از امروز دفترچه ی دیگری برای سایر هدف های این زندگی زیبا خواهیم گشود....

نظرات 5 + ارسال نظر
دیوانگی های یک دیوانه ی مونث! چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:07 ب.ظ

....razeghie azizam
bebakhsh mano bekhatere sokootam
khoda khodesh khoob midoone ke har rooz o har lahze be yadetam va be fekretam banoo .
.... nemidoonam chera dige naneveshtam
.......nemishe engar
vali shadidan deltangetam banoo..khahare mehraboono azize ...man
alan faghat umadam ke behet begam ke bi marefat o
...faramooshkar nistam
sharmande shodam vaghti commentet ro ke male bahma bud ro didam va kheili kheili khoshhal shodam ke hanoozam
..be yadami
age mishe baram adrese maileto bezar banoo..deltangetam

** همسفر تو ** پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:57 ب.ظ http://...

ما به سمت سادگی هامان سفر کردیم،به سمت عشق،سمت خدا..سفری شاد،عاشقانه و آرام..سفری برای آغاز تازه گی..دور از چشم همان مترسک ها..
مرا شرمسار میکنی و من از تو ممنونم...

جوجوبانو پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:45 ق.ظ http://JOOJOO85.BLOGFA.COM

همیشه خوش باشید عزیزم.
خوشحالم.
مترسک که می گی همش می ترسم و یاد سایه ای می افتم که تو فیلم های ترسناک دنبال آدم می گرده.
بهترین ها رو برات آرزو می کنم دختر پاک و نجیب و عاشق ایرانی

لیلی دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:28 ب.ظ http://khodamodeltangiham.blogfa.com

سلام .. خوشحالم که خوشحالی عزیزم.. امیدوارم همیشه غرق خوشی های همیشگی زندگی باشی ...
راستی راستی عشق معجزه می کنه هــــــــا

مهران چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:42 ب.ظ

سلام...قسمت اول این دل نوشته رو خیلی پسندیدم، با دیدن عکس ها و این که حتی دریا هم در مقابل عظمت عشق شما سر تعظیم فرو می آره چه احساس قشنگی در وجودم زنده شد، عشق شما بی شک تنها گنجینه ای است که عمیقا باید به اون غبطه خورد! :) اما از این جمله ی شما:« من این مرگ تدریجی دنیای افکار و دلخوشی هایش را از خدا خواسته بودم!... (اما من هرگز حتی در منفی ترین لجظات کوچکترین مخاطره ای برای سلامتی اش را از خدا نخواسته و نخواهم خواست) »من واقعا دلگیر شدم، اصلن انتظار نداشتم چنین چیزی بخونم سمانه خانم؟این چه دعا و آرزویی است که در حق کسی می کنید؟فکر می کنم اگه مرگش رو از خدا می خواستید لطف بیشتری نسبت به اون کرده بودید...هیچ چیز در این دنیا هولناک تر مردن رؤیاها و آرزوهای کسی، شکستن «باور»، امید و اعتقاد اون نیست، این شخص هر گناهی که کرده باشه (هر گناهی) باز مستحق به چنین نفرینی نیست...من می شناسم انسان هایی که در سلامت کامل جسمانی به سر می برند، اما آرزو می کنند کاش روی ویلچر نشسته بودند یا حتی آرزوی مرگ می کنند اما این روزگار را نداشتند و نمی دیدند.مهم نیست چی ما از اون ها می بینیم اون ها از درون خود شکسته و فرو پاشیده اند.چند درصد از خودکشی هایی که صورت می گیره ناشی از ناسلامتی جسمانی شخص بوده؟ازتون خواهش می کنم دیگه هیچ وقت مردن «دل» کسی را از خدا طلب نکنین چون اون رو به مردن تدریجی مبتلا کردین...

ممنون. شما کاملا درست میگین. من همیشه در دعاهام برای همه ی آدم ها "امید" رو از خدا آرزو کردم... حتی برای همین آدم هم سلامتی و موفقیت در زندگی فردیش رو آرزو میکنم.

شاید من بد بیان کردم منظورم رو. چون موضوع اونجاست که تمام دلخوشی این موجود، شکستن ماست. قطعا با شنیدن این حرف شما فکر میکنید من دارم چیزی رو بزرگ میکنم. اما خدای این ماجرای بزرگ شاهده که این انسان دقیقا در همین حده که گفتم. تمام دلخوشیش دیدن رنج اطرافیانشه. و من هم فقط و فقط مرگ همین دلخوشی هاش رو از خدا خواستم. شاید باور نکنید با کسی که دارم در موردش اینطور حرف میزنم حتی یه بار برخورد منفی نکردم. اونقدر که گذشت و مدارای من بر سر زبان اطرافیان افتاده. اما این سینه هرگز از رنجی که بخاطر حظورش کشیدم خالی نمیشه. شاید فقط اگه یه روز مردم، از زخمی که روی قلبم گذاشته راحت بشم... هرگز نمی بخشمش...

به احترام سو برداشت شما اون بخش از نوشته رو عوض میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد