عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

یادگار عشق

امروز برامون روز مهمی بود. میترسم الان اگه دلیلش رو بگم خیلی هاتون بهم بخندین. اما برای ما اتفاق مهمی بود. به نظر شما برای دو عاشق دیدن یه عکس خیلی بزرگ از جشن وصالشون چه حسی داره؟ ما امروز تخته شاسی یکی از عکس های عروسیمون رو روی دیوار خونمون نصب کردیم! شاید براتون سوال باشه که چرا تازه الان؟! اگر خاطرتون باشه ما برای عقد جشن مفصل گرفتیم و برای عروسی یه جشن کوچیک گرفتیم و رفتیم آنتالیا و بعد در برگشت مستقیم از فرودگاه اومدیم خونمون. اون روز قبل از اون جشن کوچیک رفتیم آتلیه و عکس گرفتیم. از اونجاییکه خودم گرافیک کار کردم، مثل سایر کارهایی که خودم بلدم نمیتونم کاری که یه نفر دیگه آماده کرده رو کامل بپذیرم. اینه که با عکاس که از دوستام بود قرار گذاشتم بعدش عکس های روتوش شده و طراحی شده رو پرینت نگیره و روی همون دی وی دی بده به خودمون تا بعدا خودم هم روش کار کنم.

اما این مدت این مساله هی عقب افتاد و فرصت و موقعیت پرینت این عکس ها و بخصوص تخته شاسی نبود.

تا اینکه بالاخره امروز بعد از اینکه تغییرات دلخواه خودم رو روی عکس ها دادم، بردم برام روی شاسی زدن.

حالا یه شاسی خیلی بزرگ از یه خاطره ی زیبا روی دیوار اتاق خوابمون نصبه. عکسه طراحی اسپورت و خاصی داره و سبک طراحی و ژست و نگاه ها برام پر از خاطره است.


نگاه کردن به این عکس برام حس خاصی داره. هر لحظه خاطرات سختی هایی که در حوالی اون روز وصال کشیدیم یادم میاد و با آرامش لبخند میزنم و تو دلم خدا رو شکر میکنم که به ما قدرت عظیمی داد که تونستیم این ماجراهای عجیب رو پشت سر بذاریم.

رامینم هم ماموریته و فردا میاد. بنابراین هنوز عکس رو ندیده. اونم به شدت بیتابه و تو تماس هاش مدام اشاره میکنه منتظر دیدن عکسه.

ما تا همیشه همین زوج عاشق خواهیم موند...



+ کاش دلیل بعضی از نیرنگ های این آدم ها رو میفهمیدم. حسادت بد چیزیه! گاهی دلم میخواد بریم یه جای دور که اینا دیگه خوشی هامون رو نبینن!

+ یکی از مترسک ها! امروز اتفاقی اومد خونمون و شاسی عکس عروسیمون رو دید. حتی یه ذره ذوق نکرد. تازه ایراد هم گرفت و فقط به عکس خیره شد. بعد که رفت، یکی از وسایل خونمون شکست...

نظرات 6 + ارسال نظر
سینی چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:12 ق.ظ http://www.cabletray.ir

سلام علیک
وبلاگتونو دیدم
به این سایت هم سری بزنید
www.cabletray.ir

ستاره پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:46 ق.ظ http://khabesetare.blogfa.com

خداای من چشم حسوووود کووور بشه ایشالا
صدقه بدین
تصمیم نگرفتی ماجرای عجیب عشقتون بنویسی:)

ممنون. نه ستاره جون نمی نویسم عزیزم.

طیبه دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:30 ب.ظ

سمانه جان مترسگا فامیل نزدیکن؟؟؟؟؟؟؟خواهر شوهرتونن؟؟؟

سلام. نه عزیزم. من همش دو تا خواهر شوهر مجرد دارم که از خودم کوچیک ترن.
گلم شرمنده ام که براتون سوال ایجاد کردم و نمیتونم جواب بدم

جوجوبانو دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:04 ب.ظ

مبارکتون باشه انشالله
چه جالب ما هم به قولی عکاس کرایه کردیم و دوربین هم از خودمون بود... یکی از عکساهای عروسی مون رو همسرم پارسال تو بهمن که تولدم بود بدون اینکه به من بگه درستش کرده بود و زدش رو شاسی.
هنوز عکس و فیلم هامون رو آماده نکردیم.
زوج همیشه عاشق همیشه عاشق بمانید

یکتای میلاد سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:51 ب.ظ http://www.sun-of-serendipity.blogfa.com

عزیزم خیلی کار جالب و قشنگیه که خودت طراحی کردی. دستت درد نکنه. خوشه دلتون باشه ایشالا.
به کوری چشم حسوداتون.
مهربون بانو این یعنی چچچچچچچقدر بزرگ و با عظمت هستید که یه عده اینجور دارن میسوزن و تنشون مور مور میشه.
شما و همسرت اون بالا بالاها پرواز کنید و لذت ببرید و بیشتر اوج بگیرید.

مهران پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:35 ب.ظ

سلام بر دو نیمه ی عاشق! :)
امروز بیست و چهارم امرداد ماه، نظرات یادداشت «یادگار عشق» نیز تأیید شده، خبر دیگری هم در کار نیست، بعد از گذشت سه روز هم فکر نمی کنم بعد از این گرامی داشتی نوشته شود تا در آن یادداشت نظرم را بنویسم!
شش سال گذشت از روز بیست و یکم مرداد ماه سال هزار و سی صد و هشتاد و شش که شما حماسه ای دیگر را در نبرد نفس گیر وصال آفریدید حادثه ی عزیزی که تا همیشه بر حافظه ی این دل دادگی و دل بستگی مقدس مومیایی و خالکوبی شده است!
بر خلاف میل بسیاری از نزدیکان، لبخند مصنوعی و جراحی شده بر لبانتان در آن مراسم که نتیجه آن همه دلشوره بود، با این که در آخر به یک حلقه بسنده شد و فرصتی برای محرمیت ندادند اما رامین و سمانه عزیزم، شما نامزد کردید و فصل تازه ای را در افسانه ی هزار و یک شب عشق تان آغاز!
نمی دانم پازل کلمات را چگونه باید کنار هم بچینم تا برای شادباش سالگرد نامزدی دو تن از بهترین و خوش دل ترین دوستانم جور در بیاید، تنها می نویسم خوش حالم، خوش بختم از این که شما را دارم، حضور شما گنجینه های بی قیمتی در زندگی من است!
چقدر جای تان در دنیای من خالی بود...
شما عشق را برایم ترجمه کردید، انسان را رعایت کردید و این شاهکار خدا بود که اتفاق می افتاد!
با تمام وجودم، با تمام دلم که سرشار از مهر شماست و با چشمانی لبریز از شبنم شوق دیدارتان آرزو می کنم همه عمر از ته دل بخندید و شاد باشید!
سالگرد جشن نامزدی تان مبارک و روشن، بهار نارنج و یاس رازقی عزیز من! :)

شما همیشه آنقدر لطف دارید و آنقدر پا به پای عاشقانگی ما آمده اید که ما هم گرچه شما را ندیده ایم اما جزئی از دوستان ما هستید.

عجیبه که شما پست بعدی(تولد بهارنارنج) رو ندیدین. اگه دقت کنید تاریخ و ساعتش هم قبل از این کامنت شماست. احتمالا کش مرورگرتون خالی نشده بوده که ندیدینش.

راستی چند وقته میخوام خدمتتون عرض کنم که پیرو صحبت قبلی در صورت تمایل شما یه شماره تماس برام خصوصی بذارید تا با هم تماس بگیریم و یه زمانی با رامین سه تایی دور هم جمع شیم. فقط تاکید میکنم من به شدت روی حریم خصوصی افراد در اینترنت حساسم. اگر فکر میکنید دوستیمون به همین شکل مجازی بمونه، بهتر خواهد بود من اصلا و ابدا ناراحت نمیشم. خیلی راحت بهم بگید. بازم تاکید میکنم که اصلا ناراحت نمیشم. چون کاملا درک میکنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد