عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

و قسم به عشق...

و قسم به عشق... مقدس ترین واژه ای که خدا از قلم بر نان! نوشت... که تا زنده ام از گناهانی که برای عشق تو مرتکب شده ام پشیمان نخواهم شد!... و یقین دارم در قاموس خدای من و تو گناه در عشق یعنی ثواب. یعنی کلید بهشت. یعنی بهشت دنیا و آخرت از آن من و تویی خواهد شد که ققنوس یک جهنیم...

چقدر امشب بیشتر از هر زمان دیگری حس میکنم از دنیا جز تو هیچ نمی خواهم. و چه راز عجیبی در پس این خواستن تو نهفته است که نه گذشت زمان و نه هیچ چیز دیگر آن را کمرنگ تر نمی کند. چه غربت و جاودانگی عجیبی در پس طپش های قلب من و تو نهفته است.

غربت و تنهایی دل و دیده ی مرا فقط تو می فهمی و می بینی. و من که برای به تو رسیدن چه جسارت بزرگی کرده ام. چه بازی بزرگی با سرنوشت و آینده ی معلومم کردم! چند شب پیش وقتی در مسیر برگشت از زادگاهم در نیمه شب ساکت و موهوم کویر به ستاره های آسمان خیره شده بودم عظمت کویر، عظمت عشق را برایم یادآوری میکرد. ببین عشق با من چه کرده است که بخاطر تو از پاره های دلم آنقدر دور شده ام که ساعت هاست میان کویر میرویم اما تازه به نیمه ی راه رسیده ایم. ساعت 11 نیمه شب است. به 6 ساعت قبل و لحظه ی خداحافظی از پدرم فکر میکنم. به بغض پدرم. به اشک های مادرم. به دست تکان دادن های برادرم. قلبم آتش میگیرد... به چند ساعت پیش رو فکر میکنم. خانه ی عشقمان و شروع دوباره روزهای قشنگمان. دلم لبریز از عشق می شود... نه راه پس دارم و نه پیش. بین گریه می خندم و مثل دیوانه ها در آغوش تو پدرم را صدا میزنم... من هنوز به دوری پاره های قلبم عادت نکرده ام اما از تو هم دل نمیکنم... خدایا به من صبر بده... صبر بده و فراموشی... خدایا به من عادت را هدیه کن. عادت و بی مهری. "چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس لبریز است"...



|| آمده ام دوباره اینجا بنویسم. من طاقت دل کندن از اینجا را ندارم. من طاقت محروم بودن از همدردی شما را ندارم. فقط خواهش میکنم مرا قضاوت نکنید. خواهش میکنم اگر کسی به هر دلیل طاقت دیدن عاشقانگی مرا ندارد این صفحه را نخواند!


|| من دوست ندارم کسی از دل نوشته هایم کپی برداری کند. من فقط مینویسم تا دل های بیدار شما بخوانند و هم نوای من باشند. پس دوستانه انتظار دارم نوشته هایم را جای دیگری کپی نکنید. حتی روی یه نامه ی عاشقانه ی دو نفره!


|| دوست عزیزی به نام seaprisk در پیام خصوصی گفته بود قبلا برای من کامنت گذاشته و بی جواب مونده. هر چی فکر کردم دیدم من همیشه سعی کردم جواب کامنت های دوستانم رو بدم. اما خب فرصت ایمیل زدن و کلا صحبت طولانی رو ندارم. الانم دلم نمیخواد این دوست عزیزم از من دلخور باشه. پس عزیزم بدون اگر چنین اتفاقی افتاده واقعا عمدی نبوده اگر هنوزم موضوعی که ازم پرسیده بودی پابرجاست بپرس تا با کمال میل جواب بدم. اگر کوتاهی از سمت من بوده عذر میخوام.


|| ساعت به نیمه شب و شروع آبان نزدیک می شود... و بهار زندگی ما که از آبان یک پاییز زیبا شروع شد. چیزی تا ساعت 18 روز 19 آبان 1384 نمانده!...