عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

فصل ستاره چینی من و تو

تکه هایم را جمع میکنم. پاره های حوصله ام را. از کوه "دانشگاه"، از کوه "سربازی"، از کوه "خواستگاری"، از کوه "جشن عقد"، از کوه "انتقالی"، از کوه "کار"، از کوه "خونه"، از کوه "حرف های اطرافیان" و سایر کوهستان های ناتمام 9 سالی که در این عشق بر ما گذشت.


میبخشم تمام مترسک ها را به خدا. فراموش میکنم دردها را. اشک ها را. سیاهی ها را.  به عشق سوگند که از همین امشب فراموش میکنم چه به روز من و تو آوردند تا شاید بتوانند دست های ما را از یکدیگر جدا کنند...

فراموش میکنم روزگار و سیلی های غمبارش را. فراموش میکنم شکستن هایم را. فراموش میکنم هر چه از جنس مترسک و کلاغ است... فراموش میکنم پاییز را.

تمــــــــــام



در اتاق روشنم را باز میکنم. پروانه های آبی اتاق روزهای دخترانگی ام سه سال است پشت در منتظرند. پروانه ها به خانه عشقمان هجوم می آورند. تمام خانه پر می شود از من و تو و پروانه. و دیگر هیچ. در را می بندم. برای همیشه می بندم. و دیگر اجازه نخواهم داد حتی خیال آرام یک سایه خاطر پاک بزم عشقمان را مکدر کند...


هنگام دردها گذشته است. نمیخواهم مرور تلخی ها آنقدر دنیایم را فراگیرند که حتی به قدر لحظه ای عطر عشق تو در لحظه هایم کمتر شود...

هنگام دردها گذشته است و اینک "زمانیست برای مستی اسب ها"... زمانیست برای هر لحظه دوباره عاشق شدن من و تو. من و تویی که دست در دست هم از کویرها و قیامت های زندگی گذشتیم برای یک لحظه با هم بودن. برای در آغوش کشیدن بی دغدغه ی یکدیگر. برای داشتن سقفی که فقط من و تو زیر سایه اش آرام گیریم. بهارنارنج من فراموش نکن دنیای من و تو با قوانین آدمک ها متفاوت است. دلخوشی من و تو از جنس دلخوشی آن ها نیست. حتی آوارگی هامان نیز با آنچه ان ها آوارگی مینامند متفاوت است. چه اهمیتی دارد اگر سقف روی سر من و تو سندی به نام من و تو ندارد؟! وقتی خدا دست های من و تو را در دست یکدیگر نهاده است چه اهمیتی دارد اگر حتی یک روز تنها سقفمان آسمان باشد؟ به آسمان نگاه کن مهربان من. هنوز پر از ستاره است. فصل ستاره چینی من و توست...

نظرات 4 + ارسال نظر
نفس چهارشنبه 25 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:42 ب.ظ

همین عشق برای یک عمر دلخوشی کردن کافیست... این عشق صادقانه بی شک پاک ترین علت زیستن است... لحظه هایت دم به دم سرشار از این بهانه...
طبق معمول همیشه نوشته هایت را دوست دارم، آرامشی محض در پس این جملات پنهان است...

ممنون نفس عزیز. آره بعد از اینهمه سال عشق و زندگی و سختی و خوشی همچنان اعتقاد دارم بر خلاف اونچه اجتماع سعی میکنه به ما تلقین کنه، برای زندگی فقط عشق کافیست. ولی عشق.

مارال پنج‌شنبه 26 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 11:20 ق.ظ

سمانه من
سمانه خوبم
دلم تنگت شده بی نهایت بار!
و برای لمس دستهای گرمت که در چند دیدار قبل صمیمی و دوستانه فشردمشان... بی تابم ...
خوشحالم که میبینم اینروزها به آرامشی که میخواستی رسیدی و اینجای زندگی، مطئنا بهترین و زیباترین نقطه ای ست که می توان رویش ایستاد و عاشقانه لبخند زد.
خوشحالم که حالت خوب است. خوشحالم سمانه ام ...
همیشه مانا و پایدار بماند برایتان این لحظه های ناب و شیرین دوستم.

مارال عزیزم. منم همیشه به یادتم. خاطره اون شب که رفتیم کوهسنگی همیشه تو ذهنمه. همیشه تو رو با اون شب و با تصویر کیک خوشمزه ای که تو خونتون پختی و با هم خوردیم یادمیکنم. با خاطره اون شب که من از خواب بی هوش شدم!

سپیدۀ علی یکشنبه 29 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 10:44 ق.ظ

به به چه حال و هوای خوبی،
سمانۀ عزیزم، مطمئنم حال خودت 1000 بار بهتر از حال و هوایی است که از این نوشته میاد ،

خدا را شکر ، آرزو می کنم که همواره این حال خوب برای تو و همسر خوبت مستدام باشه
احترام فراوان

ممنون سپیده ی مهربون. آره حال عاشقیم خیلی خوبه. شاید اگر حال جسمیم که این روزا یه مقدار مریضم خوب بود خیلی بیشتر لذت شادی این لحظه های ناب رو در کام میکشیدم

مرضیه دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 09:56 ق.ظ

مطمئن بودم یه روز این پست و تو بلاگت می خونم .... مطمئن بودم مهربان ... اگر غیر از این بود باید به عاشق بودنت شک می کردم ... این عشق ِ مثال زدنی بر تو مبارک باشه عزیزدلم ...

ممنون عزیزم. آره... بزرگترین سرمایه ی من و تو همین عشقه مرضیه گلم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد