عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

دوباره دلتنگ

من دلتنگم! دلتنگ و بیتاب. هوای خانه، نفس ثانیه هایم را می گیرد. هوایی که تو از آن نفس نکشی تا مرز هشدار آلوده است! چشم هایم را از آینه پنهان میکنم. اشک ها از سد دستانم میگذرند. پنجره راز رسوایی دل را به گوش آسمان می رساند. آسمان می بارد...

هر تیک تاک ساعت خبر از دور و دورتر شدن تو می دهند و قلب من که در هر ثانیه می میرد و در ثانیه ی بعدی به امید بازگشت تو زنده می شود. افسوس که حقیقت جاده چیز دیگریست...

و تو _که مهربانی ات طاق آسمان را می شکافد و به دست های مهربان خدا می پیوندد_ نگرانی که مبادا چشم هایم خیس باشند... خبر نداری بهارنارنج من... این رازقی خسته هزاران بار در این ثانیه های دوری ات شکسته است...


_ وقتی برای این دلنوشته به دنبال یک عنوان می گشتم به این نتیجه رسیدم که "دلتنگ" پرتکرارترین عنوان در بین دل نوشته ها و شعرهای من است!


_ شاید تب و تاب این روزها که بگذرد خیلی ها صدایش را در میان هیاهوی روزهای جدید فراموش کنند. اما من هرگز فراموش نخواهم کرد صدای ماندگاری که شب های بسیاری همدم هق هق دلتنگی ها و بیتابی هایم بوده است. صدای "پاشایی" با خاطرات من عجیبن شده است. من هرگز خاطرات روزهای سخت دوری و دلدادگی ام را فراموش نخواهم کرد..