عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه

خودت میدونی عادت نیست. فقط دوست داشتن محضه


زندگی در کنار تو... با تمام پستی و بلندی هایش... با تمام روزهای سخت و آسانش... زیباتر و ساده تر از آنیست که می اندیشیدم...

رویاپردازی هایم منحصر به قصه های درون کتاب ها نبود. امروز رویاهایم به همان زلالی... به همان سادگی... جریان دارند. واقعا همه چیز خیلی ساده است. زندگی اصلا پیچیده نیست!

آنقدر خوشبختم که گاهی حس میکنم باید لحظه های آرامم روی قایق زیبای زندگی در برکه ی دنیا را باور کنم. این صحنه تنها منحصر به قاب ها و تابلوها نیست. زندگی و عشق من عینا همین تصویر است.

آنقدر خوشبختم که گاهی باورم نمیشود خوشبختی و آرامش به همین راحتیست. شاید هم فراموش میکنم برای رسیدن به این روزهای آرام چه سال های سخت و متلاطمی را گذرانده ایم!

گاهی باورم نمیشود در هر سنی... در هر مقطعی از زندگی... با هر میزان سختی و آسانی... میتوان عاشق بود و احساس همان روزهای آغاز عشق را داشت.

پاییز دوباره از راه رسید. فصل آشنایی من و تو در غروب پاییزی ترین روز این فصل.

چند روز پیش دوباره به شهر خاطره ها سفری داشتیم. شهری که هر کوچه و خیابان و کافی شاپ و پارکش آبستن خاطراتیست که همچنان جوشنده و بیدارند. وقتی دست در دست تو در خیابان های این شهر قدم میزنم، بیش از هر زمان دیگری احساس عشق و آرامش میکنم...

من هنوز به همان اندازه و شاید بیشتر عاشقم. تو هنوز به همان اندازه و بیشتر عاشقی. جز معجزه ی عشق چه نامی را میتوان بر این دلدادگی دمادم نهاد؟ من هنوز حتی وقتی سر کار هستیم برای برگشت به خانه و دوباره دیدنت بیقرار و دلتنگم.

+ خدا جون من که هیچوقت بنده خوبی نبودم. به پاکی و نیایش های عشقم قسمت میدم آرامش رو مهمون همیشگی زندگیمون نگه دار و در سختی ها تنهامون نذار.