عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

قضاوت نکنید!

خیلی وقته اینجا ننوشتم. میدونم این چند ساله اینجوری شده. دلیلش یکی همون جریان جای دیگه نوشتنمه. اما دلیل دیگه قضاوت هاییه که این روزها همه ازش شاکی شدن. افرادی از اطرافیان آشنای من ممکنه به این صفحه دسترسی داشته باشن که عادت به قضاوت نادرست و بی انصافانه دارن! همون کسایی که چند وقت قبل بدون کوچکترین کاهی برامون یه کوه ساختن که من و رامین این وسط شوکه شدیم و هنوزم مثل یه ماجرای جنایی! به دنبال کشف این هستیم که اصلا این قضاوت و شایعه ی عجیب از کجا میتونه شکل گرفته باشه! 

کلاغ هایی نشسته بودن پشت سرمون گفته بودن من و رامین داریم از هم جدا میشیم! دلیلش رو هم فرموده بودن خیانت بزرگ و ازدواج مجدد!

جالب اینجاست که این شایعه چنان عجیب و سریع همه جا پیچیده بود که یکی از دوستانم که چند ساله آمریکا زندگی میکنه باهام تماس گرفت و در موردش ازم پرسید. وقتی بهش گفتم در این قضیه حتی "چیزکی" هم نبوده که بخوان ازش "چیزها" ساخته باشن و شاید دلیلش قضاوت از روی شعرهایی باشه که همیشه عاشقانه بودن و این اواخر بخاطر توصیه اساتیدم برای کتاب دوم سعی کردم قدری خودم رو در حال و هوای دوری و جدایی قرار بدم و احساسم رو روی کاغذ بیارم باشه، تعجب کرد. به دوستم گفتم تصمیم دارم تمام صفحات مجازیم رو ببندم. شعر و کتاب باید به دست اهلش برسه نه هر انسان بی انصافی!

دوستم از برخورد من تعجب کرد و حتی شماتتم کرد که این چه طرز فکریه؟! تو کاری به این افراد نداشته باش و جسارت خودت رو حفظ کن. از قضاوت ها ناراحت نشو!

اما آخه مگه میشه ناراحت نشد؟ مگه میشه تو داری شاد و عاشقانه روزهای یه زندگی زیبا رو رقم میزنی، اونوقت دیگران پشت سرت این حرف ها رو بزنن و بعد تو ناراحت نشی؟! من که نمیتونم!


یا مثلا من و رامین فعلا تصمیمی برای بچه دار شدن نداریم. خدا رو شکر تمام ازمایشات هم انجام شده و تا این لحظه صحت و سلامت کامل برقراره! اما خودتون بهتر میدونید پشت سرمون چیا ممکنه گفته باشن. دل آدم به درد میاد واقعا از اینهمه بی پروایی در قضاوت احساسات دو آدم...


بگذریم. خیلی طولانی شد

این ها رو هم گفتم که اینجا و در این وبلاگ که من کاملا غیر مستقیم از شخصیت ها حرف میزنم، خواهش میکنم قضاوت نکنید. خواهش میکنم اولین فکری که در مورد نسبت هرکدوم از شخصیت ها با ما به ذهنتون رسید رو درست تصور نکنید. گاهی اتفاقات زندگی آدم ها پیچیده تر از تصور شماست...


+ نیومده بودم اینجا این حرف ها رو بزنم. اومده بودم پست بعدی رو بنویسم. اما چون در پست بعدی میخوام چیزهایی بگم که ترسیدم دوباره مورد قضاوت اشتباه قرار بگیرم، گفتم اول اینا رو برای اون مخاطبان خاصی که اینجا رو با دید بی انصافانه میخونن بگم. سعی میکنم دوباره آروم بشم و خبر مهم پست بعدی رو براتون بذارم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد