عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

رویای بزرگ ما

این آبان با همه ی آبان های خاطره انگیز عاشقانگی من و تو تفاوت دارد ... من و تو دست در دست یکدیگر بزرگترین گام عشق را برداشتیم و ثابت کردیم با قدرت عشق میتوان به همه چیز رسید... به همه چیزهایی که از من و تو گرفتند تا من و تو را از هم بگیرند...من و تو به بزرگترین رویایمان رسیدیم. رویایی که بزرگترین دلیل کینه چندساله من از مترسک و کلاغ هایش بود...

و لحظه ای که سال ها منتظرش بودم رسید... مترسک در چشم هایم خیره شد و این موفقیت را تبریک گفت... و من چشم هایم را بستم. چشم هایم را به روی تمام آن روزهای سیاه بستم... اشک های آن روزهایم را مرور کردم.. از غربت قلبم گذشتم... با بغض خندیدم، چشم هایم را باز کردم و او را بوسیدم... 

از امروز دیگر هیچ مترسکی در زندگی من نیست... میبخشم... برای آرامشش دعا میکنم... 

کاش تو هم بتوانی ببخشی... کاش کابوس های شبانه ات تمام شود و دیگر هرگز خواب مترسک را نبینی... کاش خاطره آن روزهای تلخ از روان پاک بهارنارنج من پاک میشد...


+ پست بعدی رو چندروز دیگه با یه تصویر آپ میکنم. تصویر رویای قشنگمون...

نظرات 3 + ارسال نظر
ملیکا چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 12:04 ق.ظ

سمانه ی عزیزم
سلام
چقدر حس شیرینی داشت این نوشته های سرشار از آرمشت و من غرق لذت شدم از مهربونیِ دوست داشتنیت
هرچند تا چند روز بعد تا پست بعد نمیدونم رویای شیرینت چیست اما خوشحالم که خوشحالی
تبریک میگم که موفقی
و آرزو دارم شیرین ترین رویاهای قشنگت هرچه زودتر به حقیقت بپیوندد
میدانم عشق داری لبخند داری شادی داری برای پایداری همیشگی تمامی اینهارا آرزو دارم
هرچه آرزوی خوبه مال تو

عزیزم. ملیکای مهربون. چند روز دیگه آپ میکنم و میگم...

نخودچی چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 10:23 ق.ظ

عزیزم بهتون تبریک میگم.
هیچیشیرین تر از بخشیدن نیست.
همیشه عاشق باشید کنار هم((:

ممنون دوست عزیزم

... یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 02:18 ق.ظ

آن رویای شیرینت چه شد؟

آخ به کل یادم رفت قرار بود بیام اینجا یه چیزی رو بگم. الان پست میذارم. پست بعدی رو بخون دوست عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد