عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

تعبیر یک رویا

امروز بعد از یه مدت درگیری های مختلف و البته شیرین تصمیم گرفتم سری به وبلاگ سراسر خاطرم بزنم. اول قسمت کامنت ها رو باز کردم و با کامنت دوستی که پرسیده بود پس "رویای شیرینت چه شد؟" مواجه شدم!! تازه یادم اومد من توی اون  روزهای پرمشغله اینجا خبر از حادثه مهمی داده بودم و یادم رفته بود اون خبر رو بذارم. و از اونجا که نسبت به این صفحه احساس مسئولیت زیادی میکنم تصمیم گرفتم بنویسم از روزهای سبز.

بسم الله العشق : ما خونه خریدیم.



یه خونه که با سلول به سلول وجود عاشقشیم و هر روز خدای مهربون رو با صدای بلند بخاطر داشتنش شکر میکنیم. 


دوستانی که ما رو میشناسن و این صفحه رو از گذشته دنبال کردن میدونن که بزرگترین مشکل ما در این سال های عاشقانگی موضوع خونه بود. حواشی زیادی هم 

پیش اومد که موضوع خونه خیلی پر رنگ شد. از فردای روز ازدواج، هدف اصلیمون خونه بود. راه های مختلفی رو امتحان کردیم. اما مگه میشه توی زندگی ای که دو تا جوون از صفر شروع میکنن به این راحتی خونه خرید؟!

بله. زمان گذشت و خدا بهمون عشق و قدرت داد تا دست در دست هم به پاک ترین شکل ممکن و بدون کوچک ترین کمکی از اطرافیانمون با تلاش چند ساله  امکان مالیش رو فراهم کردیم و در اوج غرور و عزت خونه خریدیم. خونه ای که حتی سندش هم نصف نصف مال هر دومونه.

اون روزهایی که پست قبل رو براتون گذاشتم، به شدت درگیر کارهای مختلف خونه عشقمون بودیم. از تغییر دکوراسیون بگیر تا جابجایی و خرید وسایل جدید و...

آره... ما بالاخره به بزرگترین آرزو و هدف این چند سال رسیدیم. و اونقدر خونمون رو دوست داریم که حس میکنیم زیباترین و متفاوت ترین خونه ی این شهر مال ما دوتاست. (ابدا فکر نکنید الان نظر دیگران هم در مورد خونه ما اینه. نه. خونه ما از نظر دیگران ممکنه یه خونه معمولی باشه. حس خود ماست که اینه)

عاشق ویوی تراس خونمون هستم که عکسش رو گذاشتم(باورتون میشه هنوز وقت نکردیم به تزئینات تراس برسیم؟!)

عاشق درخشش ماه توی قاب پنجره ی اتاق خواب

عاشق نسیمی که از پنجره اون اتاق دیگه میاد داخل

عاشق درخشش نور و لامپ های خونمون!

عاشق آشپزخونه و پذیرایی و تمام وسایل خونمون.

جزء به جزء عاشقشونم...


+ و ابدا فکر نکنید چقدر همه چیز رو راحت به دست آوردن. نه راستش! اینجا هم خدا خیلی سر به سرمون گذاشت. جور کردن پولش که 5 سال طول کشید. انتخاب خونه 6 ماه طول کشید! مجریان طراحی دکوراسیون خونه کلاهبردار از آب دراومدن و استرس زیادی بهمون تحمیل کردن و حتی به خاطرشون پامون به مراجع قضایی هم باز شد! مبل ها رو هم عوض کردم و فروشنده اونم بدقول و به نوعی کلاهبردار در اومد و با شکایت پول رو پس گرفتیم! با صاحبخونه بی انصاف قبلی موقع تخلیه اون خونه به مشکل برخوردیم و بخشی از پول رهنمون رو بخاطر فقط کثیف بودن  فیلتر داخل هود! ازمون خورد! و قاعدتا بینمون اختلاف پیش اومد.

پس میبینید که ما هم فراز و نشیب های عجیب و زیادی داشتیم. اینا رو گفتم چون میدونم ما اینجا همیشه خوبی ها رو نوشتیم و افراد مختلفی که اینجا رو میخونن ممکنه فکر کنن خدا چقدر به اینا همه چی رو راحت میده. نه عزیزانم. از سختی ها هیچوقت مایوس نشید و بدونید این سختی ها برای همه هست. من خودم هنوز به حدی از رشد نرسیدم که از این مسایل راحت بگذرم اما امیدوارم شما سختی ها رو جدی نگیرید...


+ من این روزها صفحه های مجازی زیادی دارم. اما اینجا هنوز هوای دیگری دارد...

نظرات 2 + ارسال نظر
ملیکا شنبه 29 دی‌ماه سال 1397 ساعت 12:30 ق.ظ

دلم نیومد بیصدا بخونمت سمانه جانم
چه خوبه که به چیزی که میخواستین با تماااام سختیها رسیدید
برای تو خوشحالم عزیزدل
الهی به همه ی خواسته های قشنگتون زیر سایه ی خدا برسید❤

ممنونم عزیزم . آره خدا واقعا در حقمون لطف کرد

Raja چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 02:31 ق.ظ

سلام .امیدوارم که خوب باشید .چند سالی میشه که سر وبلاک گردی نیومده بوذم .اما نمیدونم که چرا یهو یادم افتادین

ازتون خواهش میکنم اسم کتابتونو بگید بعم .
من تند تند میام ببینم برام گذاشتین یا نه .
یک دنیا ممنون
همیشه عاشق باشید

کاش بزارید .یا حداقل اگه اینیستا داشتین ادرسه اونو بزارید
ممنون

خیلی خیلی ممنونم از لطفتون . و ببخشید که اینقدر دیر دارم جواب میدم . دیگه به ندرت به اینجا سر میزنم.
ببخشید نمیتونم اینجا بصورت عمومی از کتابم یا پیج اینستام بگم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد