عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

ستاره شماری

کنارم هستی و بازم دلم تنگ میشه هر لحظه

خودت میدونی عادت نیست، فقط دوست داشتن محضه

و این حال این روزهای من است... این روزهای آبی با تو بودن... تو اینجایی نزدیک من... از یک آسمان ستاره میچینیم و با یه خورشید دیدار میکنیم... دست هایمان هر روز بارها در دست های یکدیگر آرام میگیرند و نگاه هایمان هر روز بارها در هم گم می شوند...

میان ذره ذره ی وجودت رازهای بسیاریست برای من... رازهای عشق... رازهای دوست داشتن محض... میان چشم هایت... میان دست هایت... میان لب هایت... میان حرف هایت... میان نگاه هایت... میان آغوشت...

من و تو هنوز مسافریم... مسافر مقصد "اولین شب آرامش"... و بالاخره در یکی از شب های این حوالی برای هماره و هنوز های زندگی سهم یکدیگر خواهیم شد... تا آن شب، ستاره میشماریم نازنین...

و حالا... این روزها... خدا مهمان هر ثانیه ی ماست...