کنارم هستی و بازم دلم تنگ میشه هر لحظه
خودت میدونی عادت نیست، فقط دوست داشتن محضه
و این حال این روزهای من است... این روزهای آبی با تو بودن... تو اینجایی نزدیک من... از یک آسمان ستاره میچینیم و با یه خورشید دیدار میکنیم... دست هایمان هر روز بارها در دست های یکدیگر آرام میگیرند و نگاه هایمان هر روز بارها در هم گم می شوند...
میان ذره ذره ی وجودت رازهای بسیاریست برای من... رازهای عشق... رازهای دوست داشتن محض... میان چشم هایت... میان دست هایت... میان لب هایت... میان حرف هایت... میان نگاه هایت... میان آغوشت...
من و تو هنوز مسافریم... مسافر مقصد "اولین شب آرامش"... و بالاخره در یکی از شب های این حوالی برای هماره و هنوز های زندگی سهم یکدیگر خواهیم شد... تا آن شب، ستاره میشماریم نازنین...
و حالا... این روزها... خدا مهمان هر ثانیه ی ماست...