عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

چرا مرا دوست داری؟!!

برای خدای لحظه های همیشه بارانی ام...:

من هیچ نیستم و تو همه چیزی. من از مسلمانی فقط افتخار و دم از تو زدنش را دارم. اما تو از خدایی برایم همه کسی و همه چیز. من نهایت سیاهی ها را دارم و تو همیشه سپیدی... همیشه نوری...

دلم می خواهد خودم را رسوا کنم تا روشنای تو پدیدار شود. دلم می خواهد همه بدانند من بدون تو هیچم خدا...

مشکل کاری که در پست قبل حرف زدم حل شد! و البته همزمان با آن مشکل کاری دیگری از من حل شد که درست یک هفته قبل کاملا مرا از انجام آن مایوس کردند. آری همه چیز حل شد... آنهم در اوج ناامیدی من. در شرایطی که بیشتر از هر زمانی فکر میکردم به معجزه احتیاج است! در شرایطی که از فرط ناامیدی فکر کردم خدا تنهایم گذاشته است...

از آغاز امسال موقعیت های ناامیدی بسیاری برایم پیش آمده اما خیلی زود خدا به من ثابت کرده بزرگ تر از این هاست. ناامیدی درد بزرگیست. آرزو میکنم هیچ انسانی هرگز ناامید نشود... 

موضوعی که از آن حرف میزنم یک تبدیل وضعیت نوع قرارداد کاری است که 5 سال است انتظار آن را میکشم. روی موقعیت اجتماعی و حقوق کارم تاثیر دو برابر میگذارد. در این سال ها تلاش های زیادی برای حل آن کرده ام. گره ی آن به دست شخصی همپای وزیر بود(درست مثل مشکل انتقالی ام). پیش از عید خبر موافقتش را به من دادند. اما درست در شرایطی که با خوشحالی زیاد برای این اتفاق مهم جشن گرفته بودم، خبر رسید که موضوع به یکباره و برای همیشه کنسل شده است! آن هم با چه حجمه ای از ناامیدی! ناامیدی درد بدیست. دل و جانت را فلج میکند!

در چند روز اخیر درد و غم بزرگی بر شانه های دل و روحم سنگینی می کرد. حتی یک شب جسم و جانم را نیز درگیر کرد...

دیروز به این فکر میکردم که به سالروز ولادت بانوی آب و آینه نزدیک می شویم. یادم آمد در جریان مسایل کاری ام یک گره ی بزرگ دیگر هم داشتم که همان مساله ی انتقالی بود که همه در جریان هستید. آن موضوع درست در روز ولادت حضرت زهرا در سال 90 حل شد(اینجا را بخوانید). بنابراین حل مشکل فعلی را هم به همان بانوی آسمانی سپردم. با حسرت به بهارنارنجم گفتم: "مشکل انتقالیم روز میلاد حضرت زهرا حل شد. حالا هم یکی دو روز دیگه میلاد حضرت زهراست. یعنی میشه این مشکل هم الان حل شه؟" مثل همیشه لبخند روی چهره ی آرامش نشست. نوازشم کرد و گفت: "چرا که نه؟"

و حالا باید بگویم: "چرا که نه؟". امروز درست در اوج ناامیدی ام خبرهای خوب رسید. دوباره درست در آستانه میلاد آن یگانه گوهر آسمان پاکی ها دومین مشکل کاری من هم حل شد.


من برای حل این مشکل 5 سال انتظار کشیده ام و چشم به روی ناملایمت های کاری بسیاری بسته ام. تمام عزیزانم برای حل این موضوع نذر کرده بودند! در هر دعا و هر زیارتی به خدا التماس کرده بودم این موضوع حل شود. و حالا درست در آستانه سالروز میلاد بانوی آینه ها همه چیز تمام شد...

اشک در چشم هایم حلقه زده است. چرا خدا من به این کوچکی را دوست دارد؟ چرا باید بانوی آینه ها به این زیبایی گره از کار من باز کند؟ من که حتی در حجاب که بزرگترین یادگار اوست هم کامل نیستم. در هزارتوهای افکار همیشه پیچیده ام به دنبال دلیل اینهمه خوبی می گردم و نهایتا تنها جوابی که میابم این است که : "خدا، عشقم... رامینم را... دوست دارد. و مرا به واسطه ی همسفر اون بودن"

نظرات 5 + ارسال نظر
ستاره یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:35 ب.ظ http://khabesetare.blogfa.com

خدارو شکر که یه معجزه ی دیگه پیش اومد برات.
حقیقتش پست قبل که گفتی خدا تنهام گذاشته تعجب کردم.نمیدونم شاید انتظار این حرف از تو نداشتم.
وگرنه هستن ادمایی که واقعا خدا تنهاشون گذاشته.مث خودم
شاید خدا منو عشقمو دوست نداشت.هیچ وقت.

سپیده دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:17 ق.ظ

سلام عزیزم. الان که دارم این نوشته رو برات می نویسم، چشمام درد می کنه، بخاطر اینکه دیشب دقیقاً بخاطر مشکلی که تووی محل کارم پیش اومد و دقیقاً مشکل من هم همین باندبازیه، یکی دو ساعت تووی خیابون داشتم گریه می کردم . انقدر اشک ریختم که گریه همسرم هم دراومد
دلمون دیشب بد شکست و گره ای به کارمون افتاد
البته من توکلم به خداست.. اما همسرم خیلی حساسه و می تونم راحت بگم دیشب غرورش و دلش شکست بخاطر این نامردیه که تووی محل کار بهمون شد. از خدا خواستم به پاکی و مظلومیت همسرم نگاه کنه چون من چیزی ندارم به درگاهش
ازت خواهش می کنم برامون دعا کنی
مراقب خودت باش و باز هم خوشحالم که خوشحالی

میفهممت سپیده جان. از صمیم قلب دعا میکنم خدا روزهای خوش شما رو هم زودتر بیاره و مشکل کاریت حل شه. میتونم بفهمم چقدر بده تو محیط های کاری دولتی که همه چیز بر مبنای باندها و پارتی ها میچرخه تنها بمونی و بخوان حقت رو بگیرن.

مهران دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:56 ق.ظ

سلام...
نا امیدی درد بزرگیست. آرزو می کنم هیچ انسانی هرگز نا امید نشود ...
نا امیدی درد بدیست. دل و جانت را فلج می کند...
خیلی خیلی تبریک می گم ایمان داشتم که مثل همیشه درست می شه؟ :)

آره. درست شد ولی برای من فقط شرمندگی از خدا موند...

لیلی شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:47 ق.ظ http://khodamodeltangiham.blogfa.com/

سلام عزیزم ... شک نکن که وجود خدا توی لحظات زندگیت نه تنها یک حقیقته قشنگه که تمام الطافش از سر لطف و مهربونیشه ... و دستای تو و همراه زندگی تو چنان گرفته که شاید برای تو تعبیری جز معجزه نداره ............
امیدورام دستان خدا برای همیشه سایه سارزندگیت باشه ... خیلی خوشحالم که خوشحالی ...
روزت هم مبارک عزیزم...

جوجوبانو یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:04 ب.ظ http://joojoo85.blogfa.com

سلام عزیزم.
تنها چیزی که برات می تونم آرزو کنم این است.
" معجزه های زندگیت همیشگی و پایدار باد"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد