عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

پنجمین شب آرزوها...

سلام فرشته های آسمون! 

شنیدم شب آرزوها ، "ملائک به زمین جلوس می کنند" . دیدم فرصت مناسبه برای من گنهکار!!! دیدم فرصت مناسبه برای اینکه بتونم از یه طریقی پیش خدا یه پارتی جور کنم! راستش خودم اونقدر از خداجون شرمنده ام که فکر میکنم دیگه حاجتمو نده. شما ازش بخواید. برام واسطه شین...  

اوفریل ، اولیندا ، فاگیل ، هابیل 

بهش بگین هوای بنده های عاشقشو داشته باشه. نیمه شب های غریبشونو از نور خودش روشن کنه. بهش بگید این روزهای ما رو ببینه. بگید آخدا تو که خودت منو میشناسی. کم صبرم. یعنی کم صبرم نیستما. حس میکنم بار سختی هایی که تو عشق داریم به دوش میکشیم دیگه خیلی سنگین شده. اصلا میدونی همه ی اون سختی ها یه طرف ، این دوری ها یه طرف. به خدا بگید اشک ها و التماس ها و دعاهامونو ببینه دیگه. یه کاری کنید کاری کنه زودتر دست من و رامینم و همینطور تک تک عاشقای دیگه تو دست هم قرار بگیره. یه کاری کنید منو ببخشه و راضی شه ما دو تا زودتر بریم زیر یه سقف. براش تکرار کنید: "برای تو که کاری نداره. چی میشه این حاجتمونم بدی؟" 

و نهایتا اینکه نظرشو در مورد من بپرسید و خبرشو یه جوری بهم برسونید. خب؟  

همه اتون رو دوست دارم. از جبرئیل گرفته تا عزرائیل!

پروانه های آبی

میان خلوت غریب و ساده ی خودم برای پروانه های آبی اتاقم از تو می گویم... این اتاق به عشق تو و پروازی که با تو تجربه میکنم میزبان اینهمه پروانه شده است... فلسفه ی اتاق من و مهمانی این پروانه ها  ، حکایت روز زیباییست که با شوق چمدان ببندم و در هیاهوی سفری برای همیشه با تو بودن ، خودم را گم کنم... و یک شب تا صبح بیدار بمانم که "فردا تو خواهی آمد". و تو بیایی و برای همیشه با هم برویم... آن روز دور نیست وقتی خدا در اندیشه ی من و توست . وقتی خدا هوای قلب های عاشق را دارد... در حافظه ی پروانه های آبی اتاق من فراموشی جایی ندارد. من که از این اتاق بروم ، پروانه ها نیز با ما خواهند آمد و قصه ی سال های سخت دوری را برای جاده و کویر و آسمان نقل خواهند کرد. پروانه ها راوی اشک های من خواهند بود... روزی که برای همیشه از این اتاق بروم تمام 35 پروانه ام را خواهم برد...   

 

 تو بزرگترین سرمایه ی زندگی من هستی! این را پروانه ها روزی هزار بار در گوشم میخوانند! با تو مرا دنیایی دیگر است. مرا از من گرفته ای. من نه اینم که همه می دانند... من ِمن "یک خانوم مهندس متین هستم با رفتاری بسیار رسمی. یک مسئول جدی . فعال و پرتلاش. معمولا وقت آزاد ندارم . رو به پیشرفت هستم . نظر و امضای من در سرنوشت افراد بسیاری تاثیر دارد. جلسه. ماموریت. درگیرم!" وووووووو. اما من ِتو دخترک ساده و شکننده ای هستم که حتی خودش را هم خوب نمیشناسد! و همیشه خودش را در لابلای رفتار تو با خویش می شناسد... دخترکی که عجیب به تو نیاز دارد و بدون تو نمیتواند کوچکترین مشکلاتش را نیز حل کند و حتی در گرفتاری های کاری هم به تو احتیاج دارد... قادر نیستم اشک ها و بهانه گیری هایم را کنترل کنم. نمی توانم پر حرفی هایم را از تو پنهان کنم. دخترکی که عاشق پوشیدن جوراب های رنگی است و با پروانه های آبی و عروسک هایش حرف می زند. دخترکی که هرگز باور نکرده و نمیکند بزرگ شده است... 

من عاشقم... به پاکی نوایی که هم اکنون از گلدسته ی مسجدهای زادگاهم پخش میشود سوگند که عاشقم... اما شرمنده ام که هرگز عشق را به حد کمالی که تو به من هدیه کردی برایت به سرانجام نمی رسانم... با تو مفهوم "ایثار" را فهمیدم... همیشه به خود نهیب میزنم که بیش از پیش برای کسب لیاقت تو تلاش کنم...  

خدایا این روزهای ما را ببین!...

 

+ اینجا را خیلی دوست دارم. میدانم این جمله را هزار بار تکرار کرده ام! اینجا همیشه فی البداهه از قلب و روحم نوشته ام. پشت نود و نه درصد نوشته های اینجا جدال چشمان خیس من و مانیتور سیستمم!! نهفته است... اینجا تنها جاییست که برای نوشتن در آن همیشه وقت دارم!... 

+ تصویر بالا ، تصویر اتاق من است... (تصویر باز میشود؟!)