عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

سالی که پیش روست...

اومدم فقط سال نو رو به همه دوستای گلمون تبریک بگم. امیدوارم سالی بهتر از گذشته داشته باشید.

ما هم امسال سال قشنگمون رو با نام سال "عشق، تحول و پیشرفت" نامگذاریم کردیم. و شک نداریم در سالی که پیش روست موفق تر از سال قبل با اهدافی بزرگتر و دنیایی قشنگ تر روبرو خواهیم شد.


اگر وقت داشتین ادامه ی مطلب رو بخونید. در ادامه مطلب ناچارم از اتفاق بدی بگم که امسال رو با اون شروع کردم. به این دلیل ناچارم از این موضوع بگم که اولا بخاطر دیر تایید کردن کامنت شما دوستان عزیزم که همیشه احترام بسیاری قائل هستم عذرخواهی کنم و بگم در اولین فرصت جواب کامنت هاتون رو میدم و ثانیا دو تا مناسبت مهم تو دو سه روز اخیر داشتیم که جشن اون ها برگزار شد اما فرصت اینجا اومدن نداشتم.(تولدم که 6 فروردین بود و سالروز عقدمون که 7 فروردین بود)

باور کنید دیگه دل و دماغ حرف زدن ندارم. پس برین ادامه مطلب. انشاالله چند روز دیگه که حالم بهتر شد، دوباره از مسایل روتین و خوب و بد عشقمون خواهم گفت.

عید امسال برای من از سیاه ترین عیدهای زندگیم بود. البته آخر اون به لطف خدا و آقای ضریح های حادثه خیز نمناک خوب تموم شد...

روز 28 اسفند با ماشین خودمون به سمت زادگاه من حرکت کردیم. یک روز کامل تو راه بودیم. البته مسیر طولانیه و همونطور که میدونید 1000 کیلومتر راهه. منتها خیلی تفریحانه میرفتیم و تو هر استراحتگاهی پیاده میشدیم و قدم میزدیم. این یک روز خیلی خوش گذشت اما درست 35 کیلومتر مونده به زادگاهم که با کلی شوق و ذوق بیقرار دیدن خونواده ام بودم بهم خبر دادن مامانم بیمارستان بستریه و من بلافاصله رفتم بیمارستان. و درست تا 5 فروردین تو بیمارستان ها بودم. همه چی از درد قفسه سینه اش شروع شد اما پزشکا نمی تونستن تشخیص بدن. مدام از بخش به CCU و از این بیمارستان به اون بیمارستان انتقال میدادن اما سر در نمی آوردن. نهایتا به اصرار بابام به کادر بیمارستان و با کلی دردسر با آمبولانس بردیمش یکی از بیمارستان های خوب مشهد. زادگاه من با مشهد 400 کیلومتر فاصله داره اما بابام معتقد بود بیمارستانش بهتره. خلاصه اونجا به محض بررسی تو بخش اورژانس قلب مشخص شد تو این چند روز در اثر انسداد عروق که نتونستن تو بیمارستان های دیگه تشخیص بدن مامان جوون و نازنینم سکته قلبی کرده...

خدا میدونه چه شب و روزهایی به ما گذشت. خدا برای هیچکس لحظه ای رو نیاره که پشت در اتاق اورژانس نگران و ناامید با گریه و التماس از پزشک هایی که بیش از نیمی از اون ها هیچی از علم پزشکی حالیشون نیست التماس کنه مامانش رو ازش نگیره... مامان من همش 48 سال سن داره...

خلاصه مامانم چند روز تو CCU بستری شد و آنژیو و بالن و.... براش گذاشتن. الان مرخصش کردیم و آوردیم خونه. خدا رو شکر بهتره. اما با داروهای زیاد که همه هم عوارض آزاردهنده ای دارن واقعا اذیت میشه. ولی خب چه میشه کرد. دلم خوشه به اینکه دوباره سلامتیش رو به دست خواهد آورد. هر چند باید خیلی محتاط زندگی کنه... مامان من بخاطر تشخیص اشتباه پزشکای بیمارستان های قبلی سکته کرد و این حسرت بدی به دل هممون گذاشته...



خلاصه اینکه تعطیلات امسال ما اینجوری گذشت. من از خراب شدن تعطیلاتم ذره ای ناراحت نیستم. فقط دعا کنید مامانم سلامتی کاملش رو به دست بیاره...

شب اولی که تو مشهد بستری بود پشت در CCU همه چیز رو به امام رضا واگذار کردم. طبیعتا روز آخر هم برای شکرگذاری رفتم حرم.

و دوباره آقای مهربون سرزمینمون...

نظرات 6 + ارسال نظر
ستاره پنج‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 04:54 ب.ظ http://khabesetare.blogfa.com

خدارو شکر که حالشون خوبه و بخیر گذشت.
تو یکی از همین روزا بود که مادر بزرگ منم سکته کردن و...
شکر خدا هنوز کنارمونن ولی چه کنار بودنی...
امیدوارم سال خوبی داشته باشی.

مارال پنج‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 04:56 ب.ظ http://mosaferepaiiz.blogfa.com

سمانه نازنینم
واقعا ناراحت شدم از این اتفاق. خیلی دلم میخواست توی اون شرایط بد روحی که داشتی مشهد می بودم و کنارت اما خب تشد.
برای مامان گلت از خدا و امام مهربون شهرمون سلامتی آرزو میکنم عزیزم و امیدوارم هیچ کس هیچ کس این اول سال جدید توی هیچ بیمارستانی و پشت هیچ در بسته ای منتظر یه مریض بدحال نباشه.
راستی از اینکه روز تولدت رو با سالروز عقدتون یه جا تصور کردم عذر میخوام عزیزم. همینجا هم دوباره سال نو و همینطور تولدت و سالروز عقد فشنگتون رو به هردوتون تبریک میگم و براتون بهترینها رو میخوام از خدا.
در پناه خدای خوبیها و پاکیها سال پر برکت و خوشبختی رو شروع کنید.

خانوم کوچولو و پسر شجاع شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:29 ق.ظ http://ye2niyaaramesh.blogfa.com/

سلام عزیزم عیدت مبارک خداراشکر که بازم زود بردید جای دیگه و مامانت الان سالمه نگران نباش بزودی بهتر از روز اولش میشه خدا بزرگه گل من

لیلی یکشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:22 ب.ظ http://khodamodeltangiham.blogfa.com/

سلام سمانه عزیزم .. از خبری که دادی خیلی متاثر شدم .. خوشحالم که حال مادرت خوبه .. امیدوارم حالشون بهتر بشه و خدا سایه بابرکت پدر و مادر عزیزتو هیچ وقت از زندگیت کم نکنه .. اومده بودم سال جدید و تبریک بگم ... تولدتم مبارک باشه عزیزم.. با آرزوی بهترین ها برای تو و همسفر زندگیت .. امیدوارم امسال پر از خیر و برکت و آرامش واستون باشه و روزهاتون توام با عشق و امید بگذره .. با آرزوی بهترین ها برای شما .. امیدوارم حال مامان عزیزتم هر چه زودتر خوب خوب بشه ..

مهران دوشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:01 ق.ظ

سلام...
واقعا نمی دونم چی می شه گفت چطور باید احساس هم دردی کرد...
مادر یکی از بهترین و نزدیک ترین افراد زندگی ام با بی توجهی، با بی کفایتی، بی مسؤلیتی، بی لیاقتی و ندانم کاری عده ای (زبانم لال) سکته کرده اند...
خیلی خیلی خیلی متأثر شدم و فقط سعی می کنم به نیمه ی پر لیوان فکر کنم که خدا را صد هزار مرتبه شکر مادر هنوز در کنار ما هستد و خطر رفع شده... همین!

ممنون. همین که درک میکنید این اتفاق چقدر ناراحتم کرده خودش خیلی آرومم میکنه.

شادی چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:03 ق.ظ http://http://shadmanblog.blogfa.com/

سلام رازقی جون..
چقدر متاثر شدم
خیلی ناراحت کننده اس.. واقعا سخته.. من حتی تحمل سرماخوردگی مادرم رو ندارم..چه برسه..خدا سایه شو بالا سرتون نگه داره..
واقعا نمی دونم چی بگم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد