میان خلوت غریب و ساده ی خودم برای پروانه های آبی اتاقم از تو می گویم... این اتاق به عشق تو و پروازی که با تو تجربه میکنم میزبان اینهمه پروانه شده است... فلسفه ی اتاق من و مهمانی این پروانه ها ، حکایت روز زیباییست که با شوق چمدان ببندم و در هیاهوی سفری برای همیشه با تو بودن ، خودم را گم کنم... و یک شب تا صبح بیدار بمانم که "فردا تو خواهی آمد". و تو بیایی و برای همیشه با هم برویم... آن روز دور نیست وقتی خدا در اندیشه ی من و توست . وقتی خدا هوای قلب های عاشق را دارد... در حافظه ی پروانه های آبی اتاق من فراموشی جایی ندارد. من که از این اتاق بروم ، پروانه ها نیز با ما خواهند آمد و قصه ی سال های سخت دوری را برای جاده و کویر و آسمان نقل خواهند کرد. پروانه ها راوی اشک های من خواهند بود... روزی که برای همیشه از این اتاق بروم تمام 35 پروانه ام را خواهم برد...
تو بزرگترین سرمایه ی زندگی من هستی! این را پروانه ها روزی هزار بار در گوشم میخوانند! با تو مرا دنیایی دیگر است. مرا از من گرفته ای. من نه اینم که همه می دانند... من ِمن "یک خانوم مهندس متین هستم با رفتاری بسیار رسمی. یک مسئول جدی . فعال و پرتلاش. معمولا وقت آزاد ندارم . رو به پیشرفت هستم . نظر و امضای من در سرنوشت افراد بسیاری تاثیر دارد. جلسه. ماموریت. درگیرم!" وووووووو. اما من ِتو دخترک ساده و شکننده ای هستم که حتی خودش را هم خوب نمیشناسد! و همیشه خودش را در لابلای رفتار تو با خویش می شناسد... دخترکی که عجیب به تو نیاز دارد و بدون تو نمیتواند کوچکترین مشکلاتش را نیز حل کند و حتی در گرفتاری های کاری هم به تو احتیاج دارد... قادر نیستم اشک ها و بهانه گیری هایم را کنترل کنم. نمی توانم پر حرفی هایم را از تو پنهان کنم. دخترکی که عاشق پوشیدن جوراب های رنگی است و با پروانه های آبی و عروسک هایش حرف می زند. دخترکی که هرگز باور نکرده و نمیکند بزرگ شده است...
من عاشقم... به پاکی نوایی که هم اکنون از گلدسته ی مسجدهای زادگاهم پخش میشود سوگند که عاشقم... اما شرمنده ام که هرگز عشق را به حد کمالی که تو به من هدیه کردی برایت به سرانجام نمی رسانم... با تو مفهوم "ایثار" را فهمیدم... همیشه به خود نهیب میزنم که بیش از پیش برای کسب لیاقت تو تلاش کنم...
خدایا این روزهای ما را ببین!...
+ اینجا را خیلی دوست دارم. میدانم این جمله را هزار بار تکرار کرده ام! اینجا همیشه فی البداهه از قلب و روحم نوشته ام. پشت نود و نه درصد نوشته های اینجا جدال چشمان خیس من و مانیتور سیستمم!! نهفته است... اینجا تنها جاییست که برای نوشتن در آن همیشه وقت دارم!...
+ تصویر بالا ، تصویر اتاق من است... (تصویر باز میشود؟!)
چی بگم اخه./............ انقدر زیبا احساسات خودتون رو بیان می کنید کم کم داره حسودیم میشه///
موفق باشید
سلام دوست عزیز دوباره به وبلاگ شما اومدم وبلاگ شما واقعا زیباست ارزوی موفقیت دارم برای شما
سلام عزیز دلم
آمده بودم بگویم بیایی و کمی برایم حرف بزنی. از همان حرفهای همیشه سبز که خیلی وقتا بهشان احتیاج دارم. نیاز دارم به دوستی مثل تو که برایم تکرار کند که دنیا هیچ جورش ارزش اینهمه غصه و غم را ندارد.
اما وقتی خواندمت میخکوب مانیتور شدم. همان حس را گرفتم که می خواستم برایم بنویسی و بگیرم. همان حس غریب ناشی از یک دلتنگی سمج اما شیرین. همان حسی که خوب توانستی القایش کنی. خیلی خوب. آنهم برای منی که طعم همه حرفهایت را چشیده ام.
تمام این کودکی های درونت قابل تقدیر و با ارزشند. اینکه من و تو هیچوقت نخواهیم که بزرگ شویم. اینکه بر عکس خیلیهای دیگر از داشتن همین چیزهای کوچک (البته از نظر دیگران) و بزرگ (از نظر خودمان) خوشحالیم و احساس خوشبختی میکنیم. چون عاشقیم.
اگر بزرگ شدن فدا کردن همه آنچیزی ست که با آن خوشبختیم بخاطر یک مشت آرزوی محال و دست نیافتنی
بله. ما کوچکیم و کودک.
خواستم تو برایم حرف بزنی اما نتوانستم ننویسم. پروانه هایت انگار روی من هم تاثیر گذاشتند!
خوشبخت باش و صبور دوست من.
سلام عزیزم...مثل همیشه زیبا نوشتی...الهی بزودی به مراد دلت برسی...فدات..بوووووووووووووس
فدات بشم من ...اتاقشو ببین...بلههههههههههههههههههههههههههههههههه
تصویر باز میشه خانوم صبور و منطقی و مهربون....
مطمئنم ....مطمئنم ....مطمئنم ....یه روزی میشه که میای و با نوشته هات از خونه عشقتون رنگ و هوای تازه ای به این بلاگ همیشهههههههه زیبات میبخشی....
همیشه شرمسار تو ام... و تو را میشناسم از همیشه تا هنوز...از دیروزهای تو...تا امروز...و فردای تو را با خویش میبینم...تو هستی با من پرغرور...مثل همان کودک سرخوش با پروانه هایش در جاده ای که رو به خداست...و من همسفر توام...
رامین
سلام.
به میلت سری بزن اگر
فرصت شد.
چه اتاق قشنگی منم دلم پروانه می خواد !!!!!!!!!!!!
:)
چقدر پروانه هات قشنگن خانومی:)
این پستت خیلی زیبا بود...
من بیشتر وقتا میام میخونمت، همیشه هم دعا میکنم که این دوریا هرچه زودتر به پایان برسیه یاس عزیز:*
چقدر زیبا و پر احساس می نویسی عسل منننننننن. چقدر دلم برات تنگ شده. اوضاعت در کل چطوره؟ از همه نظرا...
سلام.
با آبهای شیشه ای و یک دوبیتی به زبان لکی به روزم.
چشم به راهت نشسته ام.
به امید آنکه همیشه با هم باشین و شور عشق هیچگاه تموم نشه
براتون بهترین ها رو آرزو میکنم
مرسی که بهم سر زدی عزیزم
این که من رو به عنوان دوستت انتخاب کردی معلومه که سلیقع ات حرفت حرف نداره
میذام...دوربین موبایلم خرابه..میخوام با دوربین اقایی بندازم....شنبه....میذارم!
خدا کنه چیزه مهمی نباشه!
تصویر اتاقت باز شد...خیلی هم زیبا.....
و چقد ظریفند این پروانه ها!
دلت خیلی صافه و پاک.....خیلیم مهربونی!
لی کاش تو یه شهر بودیم!
واااااااای... چه اتاق خوشگلی... خدا همیشه عاشق نگهتون داره. :)
من اگه خدا بودم....
بیاید بگید اگه شما خدا بودید چیکار میکردید؟؟؟
http://ext.persianblog.ir/
سلام عزیز.
به روزم و چشم به راهت.
چه قشنگن این پروانه ها
و چه قشنگ ترن این همه احساسی که توی هر واژه ی اینجا میشه حس کرد....
خدا همیشه حافظ شما و این احساس ناب باشه دوست گلم....
آرزوهات مقبول...
سلام
قشنگ احساساتت رو به تصویر میکشی. همیشه خوشبخت باشید و عاشق.
این پروانه های آبی هم خیلی قشنگند. حس زیبای آرامش و پرواز رو با هم دارند