عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

و خدا معجزه کرد...

(5/3/90 هنگام اذان صبح - یک روز پس از میلاد حضرت زهرا(س))

این بار بی واسطه ی هیچ آهنگی شروع میکنم... دنیا از موسیقی اذان پر شده است... انگار در این خلوت شب حرف هایی دارد... با تو... با من... برخیز از خواب سنگین غفلت... برخیز که خدا همین نزدیکیست...

من دختر مقدس مآبی نبودم... اما آمده ام بگویم خدا معجزه کرد! آمدم بگویم اینهمه گفتم دعا کنید فقط "معجزه" شود، آن معجزه اتفاق افتاد! حتی وقتی میگفتم دعا کنید معجزه کند، خودم شک داشتم! آمدم بگویم خدا خیلی بزرگ است... آمدم بگویم جالا دیگر از شکی که عمریست در جان و تنم رسوخ کرده بود رها شدم... آمدم بگویم خدا واقعا هست! آمدم بگویم خدا مرا دوست دارد! خدا کنار من است! خدا دست هایم را گرفت... باور کنید من حس کردم... به گرمی این اشک ها قسم خدا را دیدم... میان اشک هایم... میان لبخند هایم... میان خستگی هایم...میان چشم های معشوق صبورم... 

با انتقالیم موافقت شد!...

بدون هیچ شرحی با این عبارت آغاز میکنم:

"الهی به من بینشی عطا کن که آنچه را تو برایم دیر میخواهی، زود نخواهم و آنچه برایم زود میخواهی، دیر نخواهم..."

تازه از سفر دو روزه و سنگینی که برای پیگیری امور انتقالی ام رفته بودم، برگشته ام! اما باید بنویسم... باید بنویسم تا در درگیری های زیبایی که از طلوع خورشید امروز برایم شروع خواهد شد، یاد این بزرگترین حادثه ی زندگی ام را فراموش نکنم.  

خدا رو چه دیدی...

حالا خلوتم پر از آهنگ های مختلف این سال های سخت است... آهنگ هایی که در هر جمله ی خود این روزها را پیش بینی میکردند و من ِ نادان!، غافل از خدایی که هست در تکاپوی باز شدن این گره ی بزرگ بودم...

حالا که با هم یکی شدن دلامونُ                      حالا که جاده ها افتادن به پامونُ

این آهنگ تقریبا قدیمی بنیامین رو حتما همه شنیدین. انگار این آهنگ میخواست حرف تمام دقایق این روزهای منو بزنه. اول خواستم بذارمش رو وبلاگ. اما دیدم شاید خوندن این پست با همون آهنگ قبلی خالی از لطف نباشه... تا یادم باشه از چی به چی رسیدم...

پس بی هیچ حرفی می نویسمش:

حالا که با هم یکی شدن دل هامونُ               حالا که جاده ها هم افتادن به پامونُ                            

یکی از اون بالا انگار  داره میشنوه صدامون رو               به گمونم که اثر داره دعامونّ  

همسفر، ای هم ستاره!                راه بیفتیم که خودش داره هوامونو  

دل اون سوخته برای گریه هامونُ               خودش داره هوامونو... 

کلید بارون تو دستامونه               میشیم روونه شونه به شونه 

میشه هر سنگ بیابون برای ماها یه نشونه               که بتونه ما رو تا کنار دریا برسونه 

همسفر، ای هم ستاره سر رو شونه های من بذار دوباره 

وقتی برفا آب بشن رودخونه سر رو شونه ی دریا می ذاره... 

 

این آهنگ رو از اینجا دانلود کنید  

 

+ با توجه به اینکه شروع به کارم در شهر همسری رو برام صبح شنبه زدند و بخاطر روال های اداری و کارهایی که باید برای شروع زندگی جدید انجام بدم، این چند روزه شاید به این زودیا نتونم به وبلاگ هاتون سر بزنم از همینجا میگم: کامنت ها و اس ام اس های همه ی اونا که به یادم بودن رو بارها خوندم و از صمیم قلب از خدا خواستم باران مهرش رو همیشه به قلب های پاکتون بباره 

+ من از شنبه به شهر رامینم نقل مکان میکنم و در واقع فاصله ی شهرهامون تموم میشه. اما تاریخ عروسی و هم خونه شدنمون همون شهریوره. اما خب همینشم برای مایی که شش ساله هر لحظه اش رو با دلتنگی سر کردیم موهبته! احساس میکنم داریم دوباره عاشق میشیم...

+ احتمالا فهمیدین این نوشته ام آشفته تر از همیشه است! بر من ببخشید. هم تحت تاثیر این شادی بزرگ هستم و هم سه روزه مجموعا 32 ساعت تو اتوبوس بودم و کلی هم هر روز راه رفتم و اذیت شدم و حرص خوردم... الان واقعا نا ندارم. اما کلی کار دارم که باید تا فردا شب تمومشون کنم! فردا آخرین روزیه که من کارمند سازمانمون در شهر خودم هستم... 

 

و نهایت اینکه:  پدرم... مادرم... 

و باز هم اشک هایم میریزند... از وقتی رسیده ام طاقت نگاه در چشمانشان را ندارم. این تقدیر من است... همیشه باید در پی نیمه های دلم از این سوی نقشه به آن سوی آن بروم!... 

حالا فکر میکنم چطور میتوانم کمتر از 32 ساعت دیگر با آن ها خداحافظی کنم؟... خدایا باز هم صبر میخواهم...

نظرات 15 + ارسال نظر
معصومه پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:11 ب.ظ

رازقییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
کلی گریه کردم وقتی متنتوخوندم....
توروخدابرام دعاکن.......
تومستجاب الدعوه شدی خانمی...
خداخوشبختت کنه.....
التماس دعا تنهاکلمه ای که می تونم بگمه.......

والا من که لیاقت نداشتم. نمیدونم خدا چرا این معجزه رو برام انجام داد. شاید به خاطر ژاکی بی حد و حصر بهارنارنجم بود... ولی از صمیم قلب برای تو و سایر عاشقایی که مشکل دارند دعا میکنم...

لیلی جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:18 ق.ظ

چی بگم...
خدایاشکرت. آجی انقده واست خوشحالم که دارم جیغ میزنم ازشادی.
ببین چه خدایی داریم؟؟؟
مامان وباباهم خوشبختی تورو میخوان.وقتی ببینن شادی اوناهم شاد شادن.

لیلی و مجنون جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:01 ب.ظ http://shmd.blogfa.com

سلااااااااااااااااام
وای چقد خوشالم که بالاخره دوریتون داره تموم میشه :)

خیلیییییییییی مبارکتون باشه.

ایشالله دوباره از روزهای خوش با هم بودنتون بیای و بنویسی...

دوست دارم

فیروزه جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:26 ب.ظ

سلام عزیزم....اشک ریختم و خوندم...........واییییییییییییییی خدا رو شکر عزیزم....برای منم دعا کن به وصاله عشقم برسم....بوووووووووووووووووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسسسسس

از صمیم قلب برای تو و همه ی اونا که برای وصالشون مشکلاتی هست دعا میکنم...
دعا کن وصال نهایی ما هم برسه و به زودی جشن عروسیمون رو هم خبر بدم...

فیروزه جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:34 ب.ظ

راستی عزیزم میلیت رو چک کن.منتظرتم.

کدوم میل عزیزم؟ عشق بیدار رو که چک کردم خبری نبود.

** مسافر تو** شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:22 ق.ظ http://..

فقط چند ساعت دیگه به لطف خدامون همه پناهت من میشم...(کاش لایقت باشم...)
نمیدونی چه حالی دارم...
با یه شاخه گل سرخ تو ترمینال منتظرتم...

**رامین تو**

فیروزه شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:46 ب.ظ

از دیشب خیلی خوشحالم واسه دله شادت...همیشه شاد و عاشق باشیییییییییییییی....بووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسس

sima یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:14 ق.ظ http://masitahgigi.blogfa.com

وووووای عزیزم
خدا می دونه چقدر خوشحال شدم
دیدی خدا صدات رو شنید
دیدی عزیزم
الان که دارک این متن رو می نویسم اشک جلوی چشم هام رو گرفته
خدایا شکرت

دریا یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:21 ب.ظ http://ghoghnus89.blogfa.com

بهتون تبریک میگم باورکنیدمنم ازخوشحالیتون خوشحال شدم

همیشه براتون دعاکردم من همیشه داستان شمارودنبال

میکنم شایدنظرندم ولی دورادورجویای احوالتون هستم

ان شااله همیشه شادباشیدماروهم دعاکنید.

هستی دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:26 ب.ظ http://VENOOS1.BLOGFA.COM

سلام خانونم خانوما
واااای خدا احساس کردم دارم اشتباه میخونم خدا رو هزار بار شکر که جواب دل پاکت رو داد!
خدا واسه همه هست همه جا هست اما زود جواب نمیده تا بندش به درگاه اون فقط کمک بخواد تا بدونه باید اونو همیشه کنار خودش حس کنه!
خدا رو شکر خوشبخت باشین!

فنچ چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 ق.ظ http://baghe-ma.blogsky.com

سمانه انتقالیت درست شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وای باورم نمی شه....
خدا رو شکر............. خیلی خوشحالم عزییییییییییزم:*:*:*:*:*:*:*
سمانه... خیلی هیجانی شدم... اصلا یه جوری شدم.... خدایا خیلیییییییی بزرگی.......

لیلی و مجنون پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:02 ب.ظ http://shmd.blogfa.com

بعضیا بهم میگن وبلاگم مفسده انگیزه!!! برای همین یه نظر سنجی گذاشتم که میخوام تو هم توش شرکت کنی. لطفا.[گل]

نازنین یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:14 ق.ظ http://www.boosehayeto.blogfa.com

خیلی بدی من همش می رفتم اونوبت و می دیم آ پ اکردی و دلم هزار راه می رفت...حداقل خبری می کردی اومدی اینور.....قهرم

نازنین یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:17 ق.ظ http://www.boosehayeto.blogfa.com

عزیزم انقده برات خوشحالم که نمی دونی...بخدا نمی دونی....توی اون یکی وبت که داشتم لحظه به لحظه روز دیدارت با دکتر ک لعنتی رو می خوندم...همینجور اشکام می ریخت و بهش بد و بیراه میگفتم...نمی تونی تصور کنی چقدر خوشحالم....
حالا دیگه تویی و آقاییت ...بی هیچ فاصله.عشق را از بر بکن....

baran سه‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:42 ق.ظ

سلام من اول بار صفحه ی شما رو میبین مبه منم بگین قضیه از چه قراره- من امرو زدلم خیلی گرفته بود اومدم اهنگ" یکی داره میشنوه صدامونو"{البته صدای منو نمیشنوه اصولا} رو دانلود کنم شما رو دیدم

خوش اومدی عزیزم. والا نمیدونم بگم قضیه از چه قراره. ماجرای 9 سال عاشقی و هزاران ماجرای موازی رو چجوری خلاصه بگم؟ اون متن کنار صفحه رو بخون خانومی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد