عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

سرگذشت من...

 

                      

 

یه دختر مغرور... دختری  که نه تو دانشکده و نه فامیل حاضر نبود به هیچ پسری حتی نگاه کنه. دختری که قلبش خیلی مهربون بود اما دلش می خواست غرورش رو با نگاه کردن به هر کسی زیر پا نذاره. پسرای زیادی همیشه سعی داشتند توجهش رو جلب کنن. اما دخترک غصه ی ما حاظر نبود حتی با کسی طرح دوستی بریزه. این یعنی خیانت به کسی که یه روز قرار بود هستیش رو به پاش بریزه. فقط عشق... فقط عشق... فقط عشق...  تنها کسایی که باهاش به نحوی همراه میشدن متوجه یه تفاوت بزرگ توی رفتار و لطافتش با اون چیزی که ظاهرش نشون میده شدند.  دخترک قصه با وجود اینکه هیچ وقت عاشق نبود اما شعر می گفت. و الان یه کتاب از شعراش در دست چاپه. دخترک قصه به امید روزی بود تا بتونه شعرهاش رو به عشقش که هنوز نیومده بود، هدیه کنه. دخترک طالب اوجی از عشق بود. هر کسی لیاقتش رو نداشت... خودخواه بود؟! نمی دونم اما به هر حال هر کسی رو نمی تونست حتی هم صحبتش بدونه.

و زمانی که دخترک توی خزون تنهاییهاش بود، پسرکی از جنس بارون و بهار اومد... از افق ناباوری های دخترک... پسرکی که نفس هاش عطر عشق داشت... عطر عشق واقعی... عطر یه احساس ناب... پسرک هم تو برخورد کم از دخترک نداشت. مغرور و محکم. اما همون حرارتی که تونست قفل آهنین قلب اونو باز کنه، قفل قلب دخترک رو هم ذوب کرد. نه به خاطر اهداء یه عشق... دخترک قبلا هم عاشقای زیادی داشت... به خاطر پاک بودن و ناب بودن احساس پسرک... هم به خاطر خودش و هم اون...

و این طوری بود که پسرک قصه ها شد همه ی هستی دخترک قصه ی ما... پسرک خیلی بزرگ بود... قلبش خیلی وسیع بود. دخترک با اون فهمید که عشق حقیقی یعنی چی... عشقی که یه جور محوریت زیبا به زندگیشون بده و اونا رو به خدا برسونه. دخترک قصه ها یه روز فکر میکرد اینا همش شعاره... اما پسرک قصه ها بهش فهموند که میتونه حقیقت داشته باشه... پسرک قصه ها خیلی بزرگه... خیلی بالا... خیلی ماه...

پسرک قصه ها با وجود همه ی علاقه ای که به دخترک داره اونو آزاد میذاره... برای بدست آوردنش حاضره هر کاری بکنه... اما "در دوست داشتن خودش" دخترک رو آزاد گذاشته... برای اون هیچ تعهدی در نظر نمی گیره... حتی تضمین تا ابد با اون بودن... برای رسیدن به دخترک داره تلاش میکنه. اما تا آخرین لحظات دخترک رو در انتخابش آزاد گذاشته. این حد بالایی از عشق و دوست داشتنه... هر کسی نمی تونه اینجوری عاشق باشه... و این برای دخترک قصه ها خیلی ارزش داره... این طوری دخترک می تونه با آزادی عشقش رو تقدیم کنه... این طوری دخترک از تقدیم دل و روحش لذت میبره... اینجوری دخترک درک می کنه که عشق واقعی یعنی چی... پسرک ارزش های دخترک رو خوب درک کرده... فهمیدست...

دخترک و پسرک برای رسیدن به هم خیلی باید صبر کنن. اونا حتی کنار هم ،هم نیستند... هزار کیلومتر زمینی فاصله دارند... دخترک از بعد عشقشون فقط یه بار پسرک رو دیده...پسرک خیلی ماهه... دخترک رو خیلی خوب درک می کنه. تو مشکلات کنار هم بودنشون باهاش خیلی خوب مدارا می کنه... دخترک تو احساس خیلی ضعیفه... اما پسرک... همراهشه... نمی ذاره روح شکننده و حساسش در گیر و دار این عشق و این مشکلات ضربه بخوره... دخترک هنوز باورش نمیشه... باورش نمیشه که 2 ماهه روح و قلبش تسخیر یه احساس نابه... هر چند پسرک پاک غصه ها 8 ماهه که دلش رو به دخترک سپرده... دخترک همیشه تو فکر اینه که یه روز تمام این 8 ماه رو با عشق جبران کنه. دخترک و پسرک همه جا حواسشون هست که بچه نشن! تقدس یه احساس نباید به بازی گرفته بشه... دخترک روز به روز که پیش میره بیشتر دلبسته ی پسرک میشه... شاید هنوز مثل اون عاشق نباشه... یعنی به اندازه ی اون عاشق نباشه... اما همینقدرش هم به تموم لحظه هاش رنگ بی قراری زده... همین قدرش هم باعث شده پابه پای پسرک قصه ها اشک بریزه... همین قدر هم باعث شده که وقتی پسرک براش حرف میزنه آروم آروم اشک بریزه... دخترک می دونه که یه روز تو عشق پسرک می میره...

دخترک قلب وسیعی نداره... بعضی وقتا خسته میشه... از فاصله ها... از دردسرهای این عشق... و تنها عشق و همراهی پسرکه که خستگی ها رو ازش دور میکنه... و جوشش یه احساس ناب توی رگ هاش...

قصه ی پسرک و دخترک عاشق قصه ها هنوز ادامه داره... کاش همون طور که شروعش توی یه روز بهاری بود، اوجش... هم بهاری باشه... رسیدنی بهاری داشته باشه... پسرک خیلی از دخترک با احساس تره. اما قلبش خیلی وسیع تره... کاش وسعت قلب پسرک به دل دخترک هم وسعت ببخشه...

نظرات 19 + ارسال نظر
نیلوفر(باروون بهار) پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:22 ب.ظ http://baroonebahar.blogfa.com

سلام........
چه سرگذشت قشنگی........
بازم پیشم بیا.......
منتظرتم......
بای...

مهدی پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:02 ب.ظ http://chavanimen.blogfa.com

سلام

قشنگ بود و پر احساس

راستی اگه کتابتم چاپ شد به ما خبر بده

راستی ممنون که به وبلاگم سرزدین
------------------------------------------------
امیدوارم هیچ وقت گل احساستون پژمرده نشه

نقطه پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:40 ب.ظ http://nooghteh.blogfa.com/

سلام....
خوشحالم که به هم آرزوت رسیدی...
انشالله مراحل بعدی هم با همراهی هم سپری می کنید...
پیشنهاد شما را هم با کمایل میل می پذیرم و وبلاگ شما را لینک کردم...هر وقت آپ کردی خبرم کن...

فهیمه پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:26 ب.ظ http://www.female.blogfa.com

امیدوارم همیشه عشقتون به همین گرمی و حرارت باقی بمونه . ان شاءالله . راستی ، می خواهین ماجرای عشقتون رو کامل تعریف کنیم . اگه این طوری باشه خیلی خوبه . یه تجربه دوباره هم برای من و همه دوستان میشه . یه سوال ؟ چطوری باهم آشنا شدین و چرا 1000 کیلومتر باهم فاصله دارین . نکنه از چت آشنا شدین . البته ببخشین جسارت کردم . اگه دوست داشتین جواب بدین . دوست ندارم اجباری برای جواب این سؤال داشته باشین !! خواستین به جای کامنت تو وبتون توضیح بدین . چون فکر نمی کنم از کامنت بتونین کامل توضیح بدین . بازم می گم اگه دوست داشتین جواب بدین . باشه ؟!!
دست حق یارتون

مانی جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:32 ق.ظ http://www.gorbat.co.sr

سلام . خیلی زیباست . موفق باش . بای

شمیلا و فرهاد جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:53 ب.ظ http://khalvatgah-yek-ashegh.blogsky.com

سلام خیلی قشنگ نوشتید
موفق باشید

نازنین شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:33 ق.ظ http://gheblegah.blogfa.com

سلام
میدونی منو تو چند تا نقطه ی مشترک داریم از معشوقه دوریم
طاغت این همه درد و نداریم
طاغت این همه دوری و نداریم
هر دو خسته ایم
ولی میدونی وقتی به این فکر میکنم که یه روزی روزگار هم به نفع من میشه یه روزی عشقم میاد پیشم
چقدر آروم میشم؟

خیلی قشنگه این حس
خوشحالم یکی مثل خودم پیدا شده
خوشحالم یکی مثل خودم واقعا عاشقه

من وبلاگتونو جزو پیوندهام میذارم شما هم اگه دوست دارید بذاری
موفق باشید باز هم به من سر بزنید خوشحال میشم
یا علی

سروش عشق شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:19 ق.ظ http://rainiboy.blogsky.com

سلام
امیدوارم همه ی عشقت پر از بهار و سر سبزی باشه.
خیلی زیبا و عمیق بود.
موفق باشید...

سیاوش شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:35 ق.ظ

متن زیبایی هست ولی غلط املائی داری (غصه باید بشه قصه)

اعظم شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:03 ب.ظ

سلام .متن قشنگی بود یک داستان شبیه زندگی من با یک تفاوت ای کاش مهدی هم انقدر که رامین دوست داره من را دوست داشت و درکم میکرد و قلبم را زیر ژاهاش له نمی کرد امیدوارم خوشبخت بشی

[ بدون نام ] شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:15 ب.ظ http://www.wall.blogsky.com

کجا بودی وقتی که سوختم و شکستم
ایامی که از پنجره ام می دیدم که روز ها از پی هم می گذشتند
کجا بودی وقتی که روزهام آزرده و بی یاور از پی هم می گذشتند
آخر آنچه می گویی و انچه می کنی به دلم منشیند
هنگامی که به سخنان کس دیگری دل بسته بودی
و حرفهای او را به جان باور می کردی
من راست به خورشید درخشان خیره شده بودم..


وبلاگت بسیار زیبا و با دله.
شاد باش

فهیمه شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:52 ب.ظ http://www.female.blogfa.com

دوست عزیزم
از این همه نظر لطفت واقعاً ممنونم . مشتاقانه منتظر ماجرای عشق شما هستم . فقط بگین کی این آقا رامین شما تشریف می یارن که هم ما با ایشون اشنا بشیم و هم شما داستان عشقتون رو تعریف کنین !! هیجان زده ام کردین . ولی یه خواهشی از شماداشتم . شما هنوز عشقتون رو نوپا هستش . ریسک نکنین و بی جهت احساساتی نشین که براتون ممکنه خیلی گرون تموم بشه . اینم تجربه ی تلخی از من برای شما دوست عزیز که دیگه شما تکرارش نکنین . اصلااااااا احساساتی نشین . اصلااااااااااااا . در حد تعادل . اگه هم دوست دارین این کامنت رو بعد از خوندن پاک کنین تا یه وقت اقا رامین متوجه این نکته ای که اشاره کردم نشن . چون نصیحتی از من فقط برای شما بود . محتاططططططط باشین . اولش همه این قدر عاشق هستن . نگین فقط منم که به این شدت عاشقانه توسط کسی پرستش می شم . در مورد من و خیلی های دیگه هم همین طور بود . مواظب باشین .

[ بدون نام ] شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:09 ب.ظ http://www.b-apachi-666.blogfa.com

سلام

خوبی دوست عزیز

بلاگ زیبایی داری من که از مطالب داخل وب لاگت از عکس هات و متن های زیبات

خیلی خوشم اومد به ما هم سر بزن ممنون می شم چون فکر نکنم که ضرر کنی

عزیز موفق باشی

ما به هر حال می پریم بی چشمو دل بی پروبال

ما به مشکی دل خوشیم دورنگی هارو بی خیال

هر کس دل خوش ما هم خوشیم به مشکی

یاعلی

مشکی پوشان ........مشکی بمونید

مهران شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:30 ب.ظ http://vostakola.blogfa.com

سلام
خیلی جالبه تو و اون من و اون..........
فقط یادت باشه خیلی جالبه
من الان دانشگاهم نمی تونم بگم چی جالبه
امشب بهت می گم چی جالبه
به امید روزی که روی ماهتو از نزدیک ببینم
ضمنا وظیفم بود هر کس دیگه ای هم بود همین کار رو می کردم
ممنون

اکبر شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:00 ب.ظ http://akdi.blogsky.com

سلام
از اول تا آخر نوشته ات رو خوندم حکایت جالبی داشتی. اگه میخوای این حس دووم پیدا کنه از عشق گذر کن و به دوست داشتن برس.
به قول دکتر شریعتی : من خود را تا بلندترین قله عشقهای بلند پائین نخواهم آورد زیرا دوست داشتن برتر از عشق هست.
در ضمن اگه با تبادل لینک موافق بودی بهم خبر بده.
موفق باشی

سراب عشق یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:29 ق.ظ http://saraab2.blogfa.com

اون روزاکه کوچه ها پر بود از بـوی بهشت
تو بگو چراکســی قصــــه هاتو ننوشـــت
اون روزا دلهای مــا واسه کینه جا نداشت
دستای مهربونـــی گلهای خنده میـکاشت
اون روزا که عاطفـه زیر گنبـــــد کبـــود
مثل دست عاشقان این همه تنهــا نبـــــود
قصه گوی خـــاطره حرف بیــداری بگــو
قصه های گمشـده حتی تکـــراری بگــو
از شب شرجی و مـه قصه ســــاحل و مهـر
قصه سرخ سفـــــر قصــــه آبـی عمــــــر
قصه از دریا بگـــــو قصه از ماهی بگـــــو
من شب دلتنگی ام هرچه می خواهـی بگو

علیرضا شنبه 3 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:57 ب.ظ

وب خوبی داری
ولی ای کاش ادم ها هیچ وقت عاشق نشن

نانا یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:19 ب.ظ

چرت بود.همیشه همینه دیگه:
دخترک زیبا و مغرور عاشقان زیادی داشت، اما به هیشکی محل نمیذاشت و به عشق واقعی اعتقاد داشت.تا انکه یه پسر مغرور دلشو برد.....
چقد مسخره و تکراریه این داستان
چرا هیچوخ نمیگین یه دختر زشت مغرور عاشقای زیادی داشت
چرا نمیگین با وجود صورت نازیباش دل صافش بهش غرور میداد؟؟؟؟؟؟؟
چرا همیشه باید غرور و معشوقه بودن مال دخترای زیبا باشه؟؟؟؟
عزیزمن همین داستانای مسخرس که طرز تفکر پسرارو تا این حد پایین میاره که فقط صورت زیبارو لایق عشق ورزیدنو غرور بدونن

اولا که نیاز به گفتن من نیست. همه عالم و آدم می دونن که زیبایی ملاک نیست. یه دختر زشت با سیرت زیبا می تونه عاشقای بیشتری نسبت به یه دختر زیبای حتی معمولی داشته باشه. ضمنا عشق وقتی موندگار میشه و به واقع معنای حقیقی تا ابد خواستن پیدا می کنه که معشوق مجموعه ی بزرگی از خصیصه های والا رو داشته باشه ، نه فقط صورت و ظاهر زیبا. ثانیا من هیچوقت نگفتم غرور مختص دختره. غرور جذابیت میاره. خواه دختر باشه و خواه پسر.
من همیشه سعی کردم در تمام جوانب برای عشقم به سمت بهترین نیل داشته باشم. ضمنا من شاید زیبایی داشته باشم(حدش و اینکه اصلا اینطور هست یا نه رو بهتره خودم نظر ندم) اما در زمان آشنایی با عشقم اندام مناسبی نداشتم. 14 کیلو اضافه وزن داشتم! بنابراین اگه میخواست این مساله اونقدر مهم باشه باید رهام می کرد. اما نشون داد عاشق شدنش بخاطر ظاهرم نبوده. ولی نیروی عشق من باعث شد کاری که سال ها اراده کردم و نشد رو قبل از وصالش به انجام برسونم و با رژیم ریشه این چاقی رو از بین ببرم. اینو گفتم تا بدونید منم همچین ظاهر کاملی نداشتم اما عشق می تونه زیبایی بیاره . حتی در تن صورت آدم.
نهایتا اینکه شما آزادی هر قضاوتی برای خودت داشته باشی. ماجرای عشق من یه حقیقت همیشه به یادموندنی تو سرنوشت منه که شده یه قصه ی قشنگ برای اطرافیانم...

دخترک... پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:45 ب.ظ

سلام دوست من ...سرنوشت بسیار زیبایی دارید ..امیدوارم خداوند بهترین ها رو براتون پیش بیاره
اول داستانت تا قبل اومدن مرد رویاهات خیلی شبیه منه اما....من هنوز نیمه خودمو پیدا نکردم ...البته دنبالش نمی گردم چون اخلاقم خیلی شبیه توست و تعریفم از عشق و ...
من آرزوی داشتن حس شما رو دارم ولی ...میتونی راهنماییم کنی؟
آیا برای رسیدن به این روزها کاری از دست خودم بر میاد؟..لطفا از تجربه ات بگو...یا اینکه باید برای داشتنش فقط از خداوند کمک بخوام؟3

سلام عزیزم. اولا یه مقدار اون غرور دخترانگیت رو کم کن. چون ممکنه افراد زیادی باشن که بخاطر ترس از جواب دادنت از اومدن سمتت و حتی اجازه ی عشق منصرف بشن. جای غرورت رو به متانت و آروم بودن بده.
پاکیت رو حفظ کن. در هر شرایط و سبک و سیاقی که نهایتا به ازدواج خستم بشه پاکی و بکر بودن روحت حرف اول رو میزنه. حس های معنوی رو هم در خودت پرورش بده...
بعدشم بسپار به خدا و شک نکن که گمشدت پیدا میشه. اما وقتی پیداش کردی بهم بگو تا برات بگم چطور عشق رو بارور کنی...

از آشنایت خوشحال شدم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد