عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

کسی از جنس باران...

                 

 

و از فراسوی عبورهای مبهم ثانیه ها

کسی آمده است از جنس باران

چتری از نور

و قلبی معطر از عطر بهاران

کسی از جنس آب و آینه

از تلاطم های زندگی ساز

و از سرزمین رویاها نه!

از دیار حقیقت های ناب

به چشمانم زلالی اشک

به دستانم طراوت مهر

و به قلبم گرمای عشق

کسی آمده تا ترجمان زندگی را بر لوح دلم بنگارد

کسی آمده تا از حضورهای مبهم لحظه ها برایم باران بسازد

آمده تا بدانم زندگی یعنی بودن با او

به لحظه هایم رنگ بیقراری زده است

ثانیه ایم را پر از رازهای آسمانی کرده است

مسافری آمده است از سرزمین نور...

قلبم را به او خواهم بخشید

گام در سرزمینی خواهم نهاد

که گل هایی از عطر او دارد

تن به هیاهویی خواهم بخشید که پر از صدای اوست

شوق بر آینه ی هستی او خواهم بست

و به احساس پر از عطر دمش

جان به اهدای نفس های دلش

                                      

                                :دختری از مشرق آرزوها:

 

 

پینوشت: وقتی دو نفر همدیگه رو خیلی دوست دارند، روی توجهشون به همدیگه حساس میشن... انتظارشون از هم بالا میره... این خوبه یا بد؟... ولی این دیگه حتما خوبه که بتونن راحت انتظارشون رو برای همدیگه بگن و به نظر همدیگه احترام بذارن... کاش تا همیشه این طراوت ها و احترام ها تازه بمونند... میشه... باید خواست و تلاش کرد... عشقی که بخواد سرکش رها بشه، هرگز به کامیابی نمی رسه... عشق هرگز به تنهایی خوشبختی نمیاره... شاید همینه که باعث شکست در عشق میشه... باید براش پشتوانه ساخت... باید برای شورانگیز کردنش.... باید برای همیشگی کردنش تلاش کرد و این شاید معنای همون جمله ی دکتر شریعتی باشه که "دوست داشتن از عشق برتر است..."

 

چقدر به این نوشته که خلاصه ی چیزایی هستش که بالا گفتم اعتقاد دارین؟!

عشق واقعی از همون عشق ابتدائی سرچشمه میگیره... طرفین باید برای واقعی کردنش "تلاش" کنن...  برای آتشین تر کردنش باید "تلاش" کرد!... نباید اجازه داد کم کم سرد شه... خودش خود به خود حفظ نمیشه... باید براش پشتوانه ساخت...برای همیشگی کردنش باید "تلاش" کرد...

 

نظرات 21 + ارسال نظر
محسن یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:07 ق.ظ

محسن یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:09 ق.ظ http://http://yaram.blogsky.com

سلام خوبی
وب خوبی طراحی کردی
به وبلاگه من هم سر بزن باشه نظر در مورد شعرای خودم هم بده
در ضمن اگه دوست داشتی بیا تبادل لینک
http://yaram.blogsky.com
بای
چون دستم بوی گل می داد مرا به جرم گلچینی محکوم کردن ولی کسی فکر نکرد که شاید گلی کاشته ام

دانیال یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:25 ق.ظ http://downloading.mihanblog.com

سلام وبلاگ خوبی دارید به من هم سر بزنید من وبلاگ رو روزی ۵ یا ۶ بار به روز میکنم و هر چه که شما بخواهید در آن قرار میدهم راستی اگر با تبادل لینک موافقد لینک وبلاگ من را قرار دهید بعد به من خبر بدید تا لینکتون رو بذارم ممنون موفق باشید بای

prince of persia یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:42 ق.ظ http://persianmafia.blogsky.com

سلام وبلاگ خوبی داری به منم سر بزن

حس تازه یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:55 ق.ظ http://WWW.hesetazeh.blogfa.com

سلام...خیلی لطف کردی سر زدی...در مورد عشق باید بگم که حتی اگه من تعطیل بشم...عشق من تعطیل نمیشه...در مورد وبلاگم باید بگم..به دنبال تغییر و تحولات اساسی هستم
...درمورد این مطلبت باید بگم که من به عشق در نگاه اول معتقد نیستم...البته شاید این نگاه نگاه دل باشه...ولی با حرفت معتقدم که باید طرفین آیینه ی یکدیگر باشند و صادقانه عیب های همدیگر را بگند و همدم غم یکدیگر باشند...در کل با مطلبت موافقم...
تا بعد...

اکبر یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:14 ق.ظ http://akdi.blogsky.com

سلام
نوشته و شعر عاشقانه ات زیبا بود.
ولی در مورد پی نوشتت نمیتونم زیاد اظهار کنم چون چنین تجربه ای نداشتم چون تابحال با اون کسی که عاشقش بودم باهم نبودم تا ببینم میتونم عشقم رو آتشین کنم یا نه؟ و یا توقعم زیاد میشه یا کم؟
چون واقعا من یه جور دیگه عشق رو تجربه کردم و اونم دیدن بوده و بس و سکوت تمام حرفهایی هست که بین ما رد و بدل شده .
پس ببخش که نمیتونم زیاد کمکت کنم.

شمیلا و فرهاد یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:31 ب.ظ http://khalvatgah-yek-ashegh.blogsky.com

سلام در باره سوالی که کردی وقتی دو نفر همدیگه رو خیلی دوست دارند، روی توجهشون به همدیگه حساس میشن... انتظارشون از هم بالا میره... این خوبه یا بد؟...

دقیقا همینه و خیلی هم خوبه به نظر من هرچقدر حساسیت بالا میره عشق هم بیشتر میشه

مرسی که سر زدی
همین الان آپ کردم

نیلوفر(باروون بهار) یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:43 ب.ظ http://baroonebahar.blogfa.com

سلام..........
مرسی که اومدی...........
نظرم هم.........
به نظر من که خیلی هم بد نیست که رو هم دیگه حساس بشن و توقع به جا حتی زیاد داشتن از هم دیگه هم خیلی بد نیست.........
نمی دونم.............
آپ کردی خبرم کن.................................
بای..................

ماه تابان ! یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:59 ب.ظ http://www.female.blogfa.com

صد در صد موافقم . عشق به تنهایی برای مدت زیاد نمی تونه دوام بیاره . مهم پشتوانه بعدش هستش که پایداری این عشق رو تضمین کنه . شما صاحب عشق پاک شدین . حالا نوبت به محکم بنا نهادن پایه های این عشق هستش .
و در ضمن باید کاری کرد که طرف مقابل در همون حدی که هستیم قبولمون داشته باشه و انتظارات بیش از حد و نا به جا نداشته باشه .
عشق تو هر موقعیتی در خونه همه رو بالاخره یه روزی می زنه ! مهم خود ما هستیم که چه طور استقبال کنیم . شاید عشق واقعی ما همون کسی بوده که گاهی اوقات انتظارش رو نداریم . خدا امتحانمون می کنه . ببینه با اون قسمتی که خودش صلاح دونسته چه برخوردی می کنیم . استقبال می کنیم یا ترد می کنیم و صبر می کنیم به خیال خودمون موقعیت بهتری پیش بیاد ! نه اصلاً . عشق رو خدا بهمهههههه هدیه می کنه . مهم خود ما هستیم که قبولش بکنین یا نه . البته به رفتارهای اجتماعی مون هم تا حد زیادی بستگی داره . از این لحاظ که پاک باشیم و بتونیم جلوی هوای نفس خودمونو بگیریم .

سینا یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:02 ب.ظ http://weathercool.blogfa.com/

عشق یک جوشش کور و پیوندی از سر نابینایی است. دوست داشتن پیوندی خود آگاه واز روی بصیرت روشن وزلال. عشق از غریزه سر میزند و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است
. دوست داشتن از روح طلوع میکندوتا هر جا که یک روح ارتقاع دارددوست داشتن نیز همگام با آن اوج مییابد. عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست وگذر سالها و عبور فصلها و سالها بر آن تاثیر میگذارد.اما دوست داشتن در ورای سن وزمان ومزاج زندگی میکندوبر آشنایه بلندش روز وروزگار را دستی نیست.عشق طوفانی ومتلاطم و بو قلمون صفت هست اما دوست داشتن آرام و استوار و پر صلابت پر وقار و سر شار از نجابت است.عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است اگر دوری به طول انجامدضعیف میشوداگر تماس دوام یابد به ابتذال کشیده میشود.اما دوست داشتن" دنیایش دنیای دیگری است.عشق زیباییهای دلخواه را در معشوق میآفریندو دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست میبیندو می یابد. عشق همیشه با شک ؟آلوده است و دوست داشتن سرا پا یقین و شک ناپذیر.عشق تملک معشوق است ودوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.عشق خشن است وشدید در عین حال ناپایدار ونامطمین ودوست داشتن نرم است ولطیف ودر عین حال پایدار و سر شار از اطمینان.در عشق رقیب
منفور است ودر دوست داشتن است که "هواداران کویش را چون جان خویشتن دارند".عشق گاه جابجا میشود وگاه سرد و گاه میسوزاند. اما دوست داشتن از جای خود تکان نمیخورد" برنمیخیزد سرد نمیشود که داغ نیست" نمیسوزاندکه سوزاننده نیست.عشق غذا خوردن یک حریص گرسنه استو دوست داشتن "همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن".و............
آری باشی وزندگی کنی.......که دوست داشتن از عشق برتر است و من " هرگز خود راتا سطح بلند ترین قله عشق های بلند " پایین نخواهم آورد
دکترشریعتی

اعظم یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:02 ب.ظ http://romaneshgh.blogfa.com/

سلام ازاینکه به من سر زدی و لینکم کردی ممنون درمورد سوالت من تا ۵ روز ژیش یک عاشق بودم اون موقع ها فکر میکردم عشق یک هدیه است وقتی دونفر همدیگر را دوست دارند برای رسیدن به هم تلاش میکنند ولی الان این نظر را ندارم چون اونی را که بیشتر از همه دوستش داشتم و عاشقش بودم حاضر نشد یک کمی سختی تحمل کنه و من را غرورم را عشقم را زیر ژا گذاشت نه دوست عزیز عشق فقط یک قما است گاهی می بری و گاهی می بازی حالا که تو این قمار وارد شدی امیدوارم ببری باز هم به من سر بزن

نیلوفر(باروون بهار) دوشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:33 ب.ظ http://baroonebahar.blogfa.com

سلام...........
من آپ کردم............
منتظر حضور پر مهرتم..........
بای..........

عشق است... چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:25 ب.ظ http://hamid-hassani.blogfa.com

خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
ودست منبسط خورشید روی شاخه آنهاست.

زمین و آسمان غبطه می خورند به لحظه لحظه زندگی کسانی که روح بزرگ یک موجود خوب خداوند را لمس کرده و بر او عاشقند. مگر نه این است که از جزء به کل می توان رسید؟
پس خدا نزدیک شماست.

حالتان خوش باد.

عشق است...

وحید چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:12 ب.ظ http://mesbah.blogfa.com

سلام
ببخشید دیر اومدم سر بزنم
کلا مطالعه کردم اینجا را تلاشت را بیشتر کنی بهتر میشه
منم به روزم و منتظرتم
منتظر

روایت دلتنگی پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:05 ق.ظ http://www.alireza-rezaei.blogsky.com

سلام به دختری از مشرق آرزوها
.
.
.
..... و عشق و من و تو ....... فراق و دلتنگی
روی بام خیال تو با دستانت رازی سرودی و من چشمانم با چشمان ستاره هم خانه شد با هرثانیه ز پژمان تو قطره های اشک ز بغض دریای چشمانم جاری شد تو نغمه بدرود را در گوشم زمزمه کردی و من در قلعه رویا ز آسمان عشقم گوشه عزلت گزیدم و به ستاره معتکف شدم شاید برایم جشمانت را تداعی کند و نوازش نگاه گرمت را یاد آور باشد.

تو رفتی و شاید ستاره دگر گزیدی و یاری دگر ولیک من سالها پیش به عشقم به قلبت به ستاره ایمان آوردم و ثانیه به ثانیه عشق را در دل ستاره جستجو کردم تا شاید از دلت برایم پیغامی بخواند . افسوس که آسمان عشق ابری شد و ستاره به کاشانه غربت کوچ کرد و مرا تا اوج بیراهه های سرگردانی عشقت کشانید. من در گوشه آسمان آشیانه ای ساختم که پر بود ز بوی دستان غریبی و چشمانم را به دل آسمان دوختم شاید ستاره از دروازه غربت نور صدای دلت را برایم بسراید.

رفتن تو مرا در کوچه پس کوچه های حسرت و تنهایی جا گذاشت من در گوشه آسمان به آرزویی محال قلبم را به غربت بخشیدم تا شاید نشانی از ستاره بیابم نفسهایم در پی نفسی آشنا تا اوج ماه بالا رفت اما دیگر نه چشمانم سویی داشت و نه ماه نوری تا حتی ستاره را برایم بسرایدو من دریافتم که ستاره نیز با یاری دگر هم آوا شده.

کاش میدانستم به ستاره چه گفتی که او نیز مرا در جاده های بی کسی رها کرد و رفت؟

آری من مدتهای مدیدیست در پی رازی که در گوش ستاره سرودی زندگی را رها کردم و با باد هم آواز شدم افسوس که راز تو و ستاره چیزی جر نگاه های اطلسی نگاری دگر نبود.

کاش هیچ گاه چشمانم با رازت آشنا نمیشد و دل به ثانیه های انتظار آمدنت خوش میکردم. تقدیر چنین بود که من در پی تو و ستاره ات تا اوج تنهایی دل پیش روم و حال جر خاطره نگاهت در اوج ستاره و دستان گرم او یادگاری ندارم.

نفسهایم را هدیه حجله ستاره میکنم باشد که در زمانی بعید ستاره نگاهت را با چشمانم بیامیزد و دستانت نفسهای دل شکسته ام را در یابد.

این دم آخر است که برایت میخوانم به ستاره گفتم راز مرا نیز در گوشت زمزمه کند. من تا آخرین لحظه باقی ماندنم در دل ستاره در کوچه پس کوچه های آسمان جنون برای یافتنت به اوج عشق رسیدم وزان پس آسوده خوابیدم.....

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:45 ب.ظ

بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز
در دلم دردیست بی آرام و هستی سوز
راز سرگردانی این روح عاصی را
با تو خواهم در میان بگذاردن امروز
گر چه از درگاه خود می رانیم اما
تا من اینجا بنده تو آنجا خدا باشی
سرگذشت تیره من سرگذشتی نیست
کز سرآغاز و سرانجامش جدا باشی
نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند
بی خبر از کوچ دردآلود انسانها
دست مرموزی مرا چون زورقی لرزان
می کشد پاروزنان در کام طوفانها
چهره هایی در نگاهم سخت بیگانه
خانه هایی بر فرازش اشک اختر ها
وحشت زندان و برق حلقه زنجیر
داستانهایی ز لطف ایزد یکتا
سینه سرد زمین و لکه های گور
هر سلامی سایه تاریک بدرودی
دستهایی خالی و در آسمانی دور
زردی خورشید بیمار تب آلودی
جستجویی بی سرانجام و تلاشی گنگ
جاده یی ظلمانی و پایی به ره خسته
نه نشان آتشی بر قله های طور
نه جوابی از ورای این در بسته
آه ... آیا ناله ام ره می برد در تو ؟

کبوتری به دنبال معشوق پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:31 ب.ظ http://booseyeatash.blogsky.com

سلام بر تو که بوی عشق می دهی
من تازه می خوام باش ما دوست بشم آیا دوستی مرا می پذیری؟ وبلاگ و نوشته ای زیبایی داری. اگه دوست داری به منم یه سر بزن.
با حرفت کاملا موافقم.برای عشق و کامل کردن و پرثمر کردن عشق تلاش باید کرد اما مواظب باش کم نیاری چون عشق ارزش همه این تلاشها را دره!
هوالمعشوق

مینا جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:42 ق.ظ http://chejorideletomad.blogfa.com/

سلام خوبی؟ وبلاگ زیبای دارین به منم سر بزنین اگه با تبادل لینک موافقی بهم خبر بدین موفق باشی بااااااااااااای

عادل(رویای عاشق) شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:48 ب.ظ

شب آمد

و من در سکوت خیره کننده اش قدم زنان

گاه گاهی آهی و شاید نگاهی

اما به کجا و چرا ؟!

نه نتوانم

می خواهم ساعتها قدم بزنم

تا دیگر نای پیش رفتن نباشد

نمی خواهم ببینم ، بشنوم ، ببویم یا حس کنم

چرا که می بینم ، کسی را که هیچ وقت ندیده ام

حس می کنم ، کسی را که همیشه کنارم است

و می شنوم نوایی را که صدایم می کند

و از همیشه به من نزدیکتر است ؛ آنقدر که می توانم ببویمش



نمی خواهم ببینم ، بشنوم ، ببویم و یا حس کنم

می بینم او را

حتی اگر او

همه را ببیند ، بشنود ، حس کند و ببیوید ، جز من



آه ای سرای خاکی

نمی دانم باید از تو شاکی بود

یا از خویش

و یا از سرنوشت

در کوتاه لحظه ای که می یابم ، تو را می جویم

تویی که چون من زیاد داری

اما من جز تو ندارم و نمی خواهم





آه ای ابر تیره !

از چه این همه دلتنگ گشته ای؟!

و چنین می باری

نمی دانم! شاید هم می باری تا چشمان خیس من را از دید نامحرمان پنهان کنی تا غریب نباشند

ببار ، ببار تا سبک شوی

ولی وقتی دوباره خوب و زلال گشتی

از خاطرت مرا نران

می دانی که جز تو کسی رازم را نمی فهمد

دوست دارم در این شب بارانی

رو به آسمان برم

و فریاد بزنم

و بگویم : این چه بازی دل آزاری است

در این دنیای بزرگ چرا صحبت از عشق بی جواب است

و چرا مجال برای دوست داشتن محال !

کسی که نمی خواهی بارها و بارها به سراغت می آید و هزارها می خواهدت

و تو کسی را می خواهی که او فقط ادای خواستن را بازی می کند

تا در مجالی بگوید : تو را نمی خواهد

و تمام داشته ها و نداشته هایت را بر باد دهد

آه ! با آنکه می دانم

باز او را می خوانم



دیگر خسته شدم

نای پیش رفتن ندارم

باید رفت

باید از این همه بگذشت

باید با غم ساخت

ولی نمی دانم

چرا در این وادی باید باخت !‌...



بابا تو دیگه کی هستی
وبت خیلی سالاره امید وام موفق باشی
اگه حوصلشو داشتی رو وب سایت کلیک کن
بای تا های

نیلوفر(باروون بهار) شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:52 ب.ظ http://baroonebahar.blogfa.com

سلام................
من از رو نمیرم............!هر دفعه میام میگم آپ کردم!!!!...
الان هم مثل همیشه آپم...........
یه سر بزن...........
منتظرماااااا........
بای........................

مصباح شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:16 ب.ظ http://mesbah.blogfa.com

سلام
ببخش دیر اومدم
شرمنده ام به خدا
مطالب آخرت خوبند و از مطالعه اونها لذت بردم
من نیز به روزم و مشتاق دوباره آمدنت
تا طلوع وحید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد