و فردا برای ما روز دیگریست... روزی که مسیر عشقمان را به سوی دیگری خواهد کشاند... روزی که یا به وصالمان ختم خواهد شد و یا تلاشی دوباره!!!
غروب فردا هوای دیگری دارد... محبوب من در کنار من خواهد بود... هر چند دستانش دور از من... اما... از یک هوا نفس خواهیم کشید... غروب فردا یا طلوع وصال است... یا طلوع حرکتی دوباره... در هر صورت سرگذشت عشق بیدارمان را پایانی نیست... حتی اگر ما را به خون غلطاند... همین!
التماس دعا... یا علی
پینوشت1: و چنان بیتابم که دلم میخواهد بروم تا سر کوه... بدوم تا ته دشت
پینوشت2: از روی ازدیاد طپش های قلبم کم شدن فاصله ی زمینیمان را میفهمم.
سلام به شما دوست عزیز
خیلی وقت بود که نرسیده بودیم وبلاگ خودمون را آپ کنیم
و به شما دوست عزیز سر بزنیم
الان همه مطالب رو خوندیم
جدا عالی بود
خسته نباشید
ما هم آپ کردیم
روز وصال روز قشنگی خواهد بود
وقتی عشق را در فاصله های دورت حتی حس کنی
و فقط خاطره و یاد لحظه های با هم بودن
زنده نگهت دارد
ما هم دوریم و این روزها بهترین ثانیه ها را سپری میکنیم چون کنار همیم
و از این بودن کوتاه
خاطره می سازیم برای مقاومت لحظه های دور از هم
امید که عشقتان به وصال ختم شود
همراه با تلاشی برای تداوم و حیات همیشگی اش .
...
باز هم به کلبه ما سر بزنید .
تبریک میگم وبلاگ به این قشنگی ندیده بودم
اولین کسی که عاشقش میشی دلتو میشکونه و میره . دومین کسی رو که
میای دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده کنی دلتو بدتر میشکنه و
میزاره میره . بعدش دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و از این به بعد
میشی اون آدمی که هیچ وقت نبودی . دیگه دوست دارم واست رنگی
نداره .. و اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو میشکونی که انتقام
خودتو ازش بگیری و اون میره با یکی دیگه ...... اینطوریه که دل همه
آدما میشکنه
ممنون از اینکه به ما هم سری زدین . وبلاگ خوشگلی دارین .این هم بهانه ی دیدار ما
عشق ، هنر است . عشق ورزیدن ، مهارت نیست ، بلکه امکانی بالقوه در همگان است . به همین سبب امید آن هست که روزی همگان به بلندای بلند عشق صعود کنن . در واقع تنها در چنان روزی ست که انسانیت حقیقی زاده می شود . ما هنوز پیش از آن واقعه عظیم زندگی می کنیم . آن واقعه بزرگ و باشکوه هنوز روی نداده است . پس بهتر است با دیدی باز به استقبال آن برویم .
-----------------------------------------------------------------
کاش بر ساحل رودی خاموش ، عطر مرموز گیاهی بودم
چون برآنجا گذرت میافتاد به سروپای تو لب میسودم
کاش چون نای شبان میخواندم به نوای دل دیوانه تو
خفته بر هودج مواج نسیم میگذشتم زدر خانه تو
کاش چون پرتو خورشید بهار سحر از پنجره میتابیدم
ازپس پردة لرزان حریر رنگ چشمان تورا میدیدم
کاش چون آیینه روشن میشد دلم از نقش تو و خنده تو
کاش چون برگ خزان ، رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا میکرد
در دل باغچة خانة تو
بخاطر این عشق ژاک بهتون تبریک میگم
بخاطر این عشق پاک بهتون تبریک میگم