عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

سالروز آشناییمان...

و امروز... سالروز آشنایی غریب و طوفانی ماست... غروب بود... دخترک و پسرک تنهایی که چون همیشه مشغول دل مشغولی های خسته کننده ی خود بودند... و یک حادثه در گذر آن روزها... یک لحظه و یک آشنایی... طپش های عشق... و دفتر خاطراتی که آن شب برای اولین بار از حادثه ای نوشت که حتی تصورش هم نمی رفت روزی به چنین عشقی بدل شود...  

و امروز... یک عشق طوفانی... یک زندگی مشترک دور از هم!... یک اتحاد ابدی... 

مهربانم... در سالروز یکی از زیباترین حادثه های زندگیمان عاشقانه چشمانت را می بوسم و می گویم: دوستت دارم...

                          ---------------------------------------------------------------

روزهای سختیست... این همه عشق و دلدادگی با فاصله سازگاری ندارد... دور از تو نه از دقایق چیزی میفهمم ، نه از ثانیه ها... وقتی به این فکر می کنم که سه سال است در غربتِ هم ، چه نیمه شبان غریبانه ای را در هوای دلتنگی یکدیگر باران شدیم ، به عظمت احساس مقدسی می رسم که با این همه سختی باز هم روز بروز ما را بر سر پیمانمان استوار تر کرده است...

مدام به تصویرقاب شده ات بر حیاط خلوت اندیشه ام خیره ام ، نام مقدست را زیر لب تکرار میکنم و از خدا میخواهم زودتر وصال دمادم پنجره های چشمانم را محقق کند و دست هایمان را در دست هم بگذارد...

... عیب ندارد آرام من... تو ارزشش را داری... باز هم برایت صبوری می کنم...

اما آنچه مسلم است این است که من و تو در این فاصله ها نیز با یکدیگر زندگی می کنیم! در خوشی و مشکلات ، تنها یاور یکدیگریم. با هم و برای هم می خندیم. با هم و برای هم اشک می ریزیم. با هم چشم می بندیم و با یکدیگر بیدار می شویم. دل هامان هر لحظه به خانه ی هم سر می کشند... هر چند سخت است دل و دیده ات را از هم دور کنند...

اما... درد عشق مقدس است و غمش مارابرای هم می سازد...

بگذار دنیا با ما بجنگد... کنار هم از عهده اش بر می آییم...

نظرات 1 + ارسال نظر
مسافران پاییز ... مارال چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:45 ب.ظ http://mosaferepaiiz.blogfa.com

سلام
امروز که به اینجا امدم تازه متوجه شدم چه طولانی مدتی بود که به این کلبه صمیمی سر نزده بودم!
اغراق نیست اگر بگویم تمام احساست را با دلم می فهمم
و مجبورم با عقلم تحلیلش کنم
چون چاره دیگری برای این دوریها نمی یابم
هرچند که من و تو خوب می دانیم عشق چیزی نیست که با معیار عقل بشود توجیهش کرد.
دوری آخرین فصل از این رمان بلند است
و خود امتحانی که مطمئنم تو از پسش بر می آیی
همانطور که تمام عاشقان واقعی بر آمده اند.
و یک امید پر رنگ بعنوان هدیه سالروز این روز عزیز
اینکه خیلی زود اولین سالگرد رسمیت عشقتان را تبریک بگویم.
عجب حس غریب و زیبایی ست وقتی در آنطرف جاده ها
همیشه کسی هست که قلبش برای تو بتپد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد