ما همچنان در انتهای آسمان دلدادگیمان امتداد جاده عشق را نظاره می کنیم... همچنان هستیم و از بودن لذت می بریم که زندگی با عشق زیباترین حذ زندگیست...
از روزیکه در این وبلاگ از عاشقانه نوشت هامان می گوییم 3 سال می گذرد... نیمه شب های بارانی مان را خیلی از شما به یاد دارید... با نجواها و دعاهامان آشنایید... از کمیل ها و توسل هامان با خبرید... از خدا خدا کردن هامان...
استرس ها و نگرانی ها. از دغدغه های لحظه لحظه. دنیا و آدم هایی که با همه ی قدرتشان نتوانستند حریف عشق و تدبیر ما شوند.
و زمان گذشت...
و اینک در آستانه ی سرشارترین فصل دلدادگیمان هستیم. امسال با بهار طبیعت ، بهار عشق ما نیز فراخواهد رسید و در یک شب رویایی حلقه ی عشق را -از دید دیگران به نشان عقد و از منظر ما به نشان عهد همیشگی عاشقانگیمان- در انگشت یکدگر خواهیم کرد.
غصه ها گذشت... گریه ها تمام شد... آن شب های بارانی... آن تمناها و درماندگی ها... تمام شد! اما نه به این سادگی! که به قیمت خون دل خوردنی بس عجیب...
و این روزها قلب هامان سرشار از شور و شادی است. دغدغه های آن روزهامان تبدیل به دغدغه ی سفره عقد ، تاریخ عقد ، لباس عروس، مرخصی برای دیدار بعد از عقد و ... شده است.
باز هم انتهای کلام سپاس خدای بزرگی را که شکوه قدرتش را به ما نشان داد و برای ما جز شرمساری هیچ برایش نیست...
تبریک.. تبریک ..
به سلامتی ..
براتون آرزوی شادی دارم
دلدادگی تون مبارک ..
به پای هم پیر شید
سمانه عزیزم
نمی توانی تصور کنی از خواندن این پستت چقدر خوشحال شدم
حالت را خوب می فهمم
درست یک سال و چهار ماه پیش همین حال را داشتم
رسیدن دو عاشق بی گمان هر کسی را خوشحال می کند
چه رسد به اینکه این عاشق همسایه ات هم باشد.
می دانم که آنروز را ثبت خواهی کرد
مثل اشک و لبخندهای پیشین که خاطره شدند
پس برای تبریک عجله نمی کنم
فقط این یادت بماند عزیزم
که این پایان انتظار نیست
آدمها با انتظار زاده شده اند
انتظار روزی بهتر از امروز.
منتظر دعوتت هستیم.
برای شما ارزوی خوشبختی میکنم وبه امید سالگرد ازدواج ۷۰سالگیتون لطفا برای من و نفیسه هم دعا کنید فقط با هم دوستیم