عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

یک حادثه ی بزرگ و زیبا

سرم حسابی شلوغه ولی تصمیم گرفتم هر طور شده سریع بیام نت و آپ کنم:  

خدایا...

سمانه: هدیه ای دیگر از خدا برای پاکیمان... خبری مهم و بزرگ... استثنایی زیبا برای زندگی شیرینمان...

رامین:  و تو ... تنها تو ... تو و سرمایه ی پاکی ات ... تنهابرای من... هدیه ای است از آسمان ... از خدایمان... برای من... و چه لحظات شیرینیست این لحظات... یک دنیا عشق و یک عاشقانگی زیبا ... ماندگار...

سمانه: باورش آنقدر سخت و عجیب است که انگار خواب می بینم...  پیشگویان خیالم هیجان زده و متعجبند!!...  

و چشمان شاد و پر هیجان محبوبم که مرا در عمق خوشبختی می کِشد...

رامین: به چشمان معصوم رازقی ام نگاه کردم... با شور... پر از شوق... از خوشحالی در این دنیا نمی گنجیدم...   

من با همه هستی ام تقدیر می کنم خدای خویش را... 

 رامین و سمانه: خدایا ممنون که به خطاهامون نگاه نمی کنی و اینطور خاص هوامونو داری...  

 

پینوشت: روزهای با هم بودنمونه و خودتون می دونید چقدر وقت کم میاریم!. برگشتم خونه در مورد سوال هاتون که توی پست های قبل در موردشون حرف زدیم ، صحبت می کنم. با یه دنیا آرزوی خوب برا همه ی شما...

نظرات 5 + ارسال نظر
یلدا دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:01 ب.ظ http://khaterestoon.blogsky.com/

ایشالله زود زود با هم همخونه بشین و همیشه کنار هم باشین . هر چند که اون موقع هم دلتون برای همدیگه تنگ می شه .
من از صبح که شوشو رو نمی بینم تا بعد از ظهر که بیاد اینقده دلم براش تنگ میشه !!!

سانیا چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:59 ق.ظ http://banuye.blogsky.com/

ای جان
چقدر شیرینه...چه قدر گرم...وای خانوم مهربون...چه قدر ناز و پر صداقت....

شیوا چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:24 ب.ظ

امیدوارم همیشه خوشحال باشین خدا کنه زودتر این دوری تموم بشه. بعضی وقت ها دل تنگی هام باعث می شه حرفایی بزنم و کارایی بکنم که هر دوتامون ناراحت بشیم.وقت دل تنگی بهتره که چی کار کنم؟ چون ما نمی تونیم زود زود همدیگرو ببینیم اون توی یه شهر دیگه است همیشه با خاطره ی دیدارش دلتنگی هامو رفع می کنم یا با نوشته ها و حرفاش ولی بعضی وقت ها...

مسافران پاییز ... مارال جمعه 16 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:19 ب.ظ http://mosaferepaiiz.blogfa.com

سمانه خوبم
سلام
بعد از مدتی نسبتا طولانی بی خبری از دوستان برگشته ام
و می بینم چقدر پست نخوانده از تو هست!
تو اینهمه فعال و من اینجا اینهمه درگیر.
فکر کنم می دانی برای چه درگیر بودم.
فاصله ما و گریه هایمان برای دوری
برای همیشه تمام شد.
حالا من و رضا یک شروع تازه و باشکوه را تجربه می کنیم.
خیلی دوست داشتم از این روزها بنویسم اما متاسفانه تا امروز فرصت به نت آمدن را پیدا نکردم.
می دانی که فاصله مان خیلی زیاد بود و هماهنگی برای یک آغاز قشنگ از این فاصله ها چقدر مشکل.
اما بالاخره آمدم با یک دنیا حرف نگفته رنگی و سبز
از جنس همان عاشقانگی ها که می دانی و می دانم!
فرصت می خواهم برای نوشتن
برای گفتن
برای خالی کردن هرچه در دلم مانده بود در این دو سال سخت دوری
آرزو می کنم از ته ته قلبم
کنار همین امام غریبان که شاهد عقدمان بود
برای تو و رامینت
که این فاصله را (نه کوتاه تر از آنچه باید که فاصله شرط لازم یک عشق ورزی پاک است)
پر از عشق و سرشار از لذت دیدار بگذرانی
و دعا می کنم برای اینروزهای صبورانه گی ات
که بی لحظه ای غفلت و بی خبری از عشق بگذرد
که بزرگترین آفت عشق بین این جاده های بلند
فاصله نیست
تیرگی ست.
به زودی بر می گردم
با یک کوله بار پر از حرف های تازه.

شیوا جمعه 16 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:20 ب.ظ

چرا آخه چرا مگه شیعه و سنی چه فرقی با هم دارن مگه نمی شه سنی باشی و امام های شیعیان رو قبول داشته باشی احترام گذاشتن چیز یه که دین به ما یاد داده پس چه فرقی داره مذهبت چی باشه . تو رو خدا شما بگین یعنی من چند ساله مرتکب گناه شدم من سنی هستم همه ی امام های شیعیان رو قبول دارم و بهشون احترام می زارم آیا این کار من گناه؟ خواهش می کنم شما دیگه احساسی برخورد نکنین و نگین که نمی شه می خوام واسم دلیل بیارین یه دلیل قانع کننده البته مجبور نیستین می تونین جواب ندین.همیشه خوش باشین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد