عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

خدایا تنهامون نذار...

سلام دوستان. چند روزه روحیم خیلی داغونه. به معنای کامل از همه چی خسته ام و حتی گاهی عین این دیوونه های بی منطق! به سرم می زنه کار و همه چیمو رها کنم و برم پیش رامین. کارهامون حسابی به هم گره خورده. همونطور که می دونید از هم دوریم. و دلیل اصلی این دوری محل کار و زندگیمونه. ما بین سه تا شهر با فاصله های خیلی زیاد در رفت و آمدیم. خیلی سعی کردیم این سه تا شهر رو به یک یا حداکثر دو تا تغییر بدیم اما انگار نمیشه. چقدر بعضی ادم ها درکشون پایینه. گاهی بعضی کارهامونو به موافقت یه آدم که مثلا یه مسئوله بستگی داره. دقیقا از مشکلاتمون خبر داره اما موافقت نمی کنه. چی بگم... خیلی داغونم. قبلا برا انتقالی خودم هم یه کم امید داشتم اما الان از اونم ناامیدم کردن. حتی یه مشکل کاری دیگه هم برام پپیش اومده. گاهی تصمیم می گیرم کارمو رها کنم. اما از بس همه تو گوشم می خونن که حیفه کار دولتی رو رها کنی منصرف میشم. نمی دونم... برامون دعا کنید... خیلی هم دعا کنید... چند دقیقه پیش با رامین هم تماس گرفتم . اونم خیلی غصه دار بود. اونقدر به هم ریخته ام که نمی دونم چطور باید بهش تسلا بدم... نمی دونم این روزگار نامرد کی می خواد دست از سر خوشی های ما برداره و دستامونو برا همیشه تو دست هم بذاره...

پینوشت: 

شیوای گلم به زودی برات میل می زنم.

نظرات 2 + ارسال نظر
شیوا سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:02 ب.ظ

خدا کنه هر چه زودتر کارهاتون درست بشه. خدا بزرگه غصه نخوری عزیزم. من منتظرتم منم داغونم داغون تر از اون چیزی که فکرشو بکنین

هلیا شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 ب.ظ

یعنی این نوشته ها قلب منو زخمی میکنن....عزیزم ...ایشالا همه چیز مرتب میشه ...آرشیوت منو پیر کرد دختر ...بمیرم الهی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد