عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

پراکنده نوشت های یک مجنون!

با توام و برای تو _گرچه دور از تو_ اما دوباره عاشق می شوم!... برای هزارمین بار عاشق می شوم. فراموش می کنم نام مقدست در شناسنامه ام کنار نام من است و با خود می اندیشم آیا از آن من خواهی شد؟! یادم می افتد لحظاتی پیش تو را رنجاندم!! باز کودک شدم. کودک تر از کودکی هایم... آنچنان غرق در رویای تو بودم که حقیقت تو را نادیده گرفتم و تو را رنجاندم... باور کن خطایم به همین سادگی بود.

درست همین لحظه به آسمان خیره می شوم . اشک هایم می ریزند. به صفحه ی گوشی نگاه می کنم... با درماندگی لب ور میچینم و دوباره اشک هایم میریزند: "من می خوام بیام پیش تو رامین..."... دوباره به آسمان خیره می شوم. "خدایا پس کی این فاصله ها تموم میشه؟ خدا بیا و این دفعه هم کمکمون کن و انتقالی هر دومونو جور کن تا پیش هم باشیم.". یاد مهربانی هایت دلم را آتش می زند...

                                                                         *             *             *

شب از نیمه گذشته است... میان نوای هق هق خود به آسمان چشم دوخته ام و ستاره ها را می شمارم... عجیب بیقرارم... خواب به چشمانم نمی آید... هوای آغوش مهربانش دیوانه ام می کند... دل ، کودکانه اما هوشیار بهانه می گیرد... از پس هزار کیلومتر فاصله التماسش می کنم همین امشب بیاید! نوازشم می کند و می گوید: "دیوونم نکن رازقی من... می دونی که بخاطرت هر کار می کنم... بلند میشم همین الان میام"... و دوباره هق هق من و درماندگی از این فاصله ها... بودنش را آرزو می کنم... دعا می کنم... امکان سنجی می کنم!... و باز اشک هایم می ریزند... در عطش دیدارش می سوزم...سعی می کنم هر طور شده خوابم ببرد تا برای لحظاتی فراموش کنم فرسنگ ها از من دور است... ولی دگر بار از صبح فردا چه کنم؟  

                                                                         *             *             * 

دارم دق می کنم، تحمل ندارم                                         دیگه خسته شدم، دارم کم میارم 

دلم تنگ شده و دیگه نا ندارم                                            همش فکر توام، همش بی قرارم

 پینوشت: 

متن بالا رو دیشب نوشتم اما شعرش مال خودم نیست. شب سختی بهم گذشت. خیلی سخت...

نظرات 11 + ارسال نظر
سارا پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:29 ق.ظ http://donedona.blogsky.com/

سلام دوپرنده زیبا
خوبین شما
انشالله خیلی زود بازم درکنار هم قرار می گیرین

یلدا پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:23 ق.ظ http://khaterestoon.blogsky.com/

می فهمم دوری چقدر سخته !!!!!!!!!
کاملا می فهمم یاد روزهایی می افتم که همسرم سرباز بود و بسیار دور از من .
وقتی دلت آغوش گرمش را می خواد می فهمم .
مطمئنم تو این ماهی که خدا آرزوی همه را برآورده می کنه آرزوی قشنگ تو هم برآورده می شه .
از خدا می خواهم هیچ وقت عاشقا را از هم دور نکنه .
خودش که بهتر می دونه از دوری هم می میرند !!!!!!!!!!!!!!!!
بوووووووووووس
تو هم اینهمه بی تابی نکن بذار لا اقل همسرت آرام تر باشه و به کارهاش رسیدگی کنه .
مواظب خودتون باشین !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

شیوا پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:22 ق.ظ

انگاری دیشب همه دل تنگ بودن. باور کن شبهارو بیشتر دوست دارم تا روز رو . چون وقتی صبح از خواب بیدار میشی تنهایی رو بیشتر حس می کنی. صبور باش خدا بزرگه به امید خدا همه چی درست می شه.

ثریا پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:47 ب.ظ http://s1921.blogsky.com

سلام . خوبین ؟ ممنون که اومدید به کلبه ی من . تو متنتون دلتنگی بود امیدوارم این دلتنگی هر چه زودتر به پایان برسه . من احساستون رو درک می کنم . منم شبها بیشتر دلتنگ میشم انگار تو تنهایی و سکوت شب آدم بیشتر دلتنگ میشه منم از این احساس ها تجربه کردم . راستی شعر پایانی متن هم قشنگ بود . بابت قطره هم ممنون تهیه میکنم . اگه مایل به تبادل لینک بودید خبرم کنید .

ثریا پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:30 ب.ظ

دوباره سلام وبتونو بیشترشو خوندم اول خوشحال شدم که بهم رسیدیدو بعد ناراحت شدم که از هم دورید ولی عیب نداره اینجوری بیشتر قدرهمو می دونید ما هم مثل شما چند وقتی نامزد بودیم البته کمتر از شما و الان 4 ماهه عقد کردیم منم همیشه پیش همسرم نیستم چون دانشگام یه شهر دیگه هست و تازه یه هفته هست اومدم خونه و مهر دوباره باید برم امیدوارم هر چه زودتر انتقالی تون درست بشه و بتونید کنار هم با خوشی زندگی تون رو شروع کنید .

مارال جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:55 ق.ظ http://mosaferepaiiz.blogfa.com

سلام سمانه خوبم
از کامنتت و اظهار لطف بی کرانت ممنونم. تو یکی از معدود دوستان خوب من در این وبگاه هستی که همیشه از خواندنت لذت می برم و برایت بهترین آرزوها را دارم. ببخش که کمتر می آیم و می نویسم. این روزها و شبها که می گذرند بیشتر وقت دارم به خودم فکر کنم و کمی افکارم را سر و سامان دهم.
حرف تازه برای نوشتن زیاد دارم. منتظرم باش.
به میلت هم سری بزن.
به امید تمام شدن همه جداییها.

پرنده خانوم جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:53 ب.ظ http://purelove.blogsky.com/

سلام خانوم گل
مرسی که به وبلاگم سر زده بودی:*
وااایی
تو هم دلتنگی؟
آخیییییی
من نمیدونم شرایطتون چطوریه
ولی اینطور که از این پست آخرتون بر میایید هردوتون دانشجویید و از هم دور.آره؟
منم با این دلتنگی و دوری غریبه نیستم
از خدا میخوام لحظه وصال.رو برای تمام عاشقای حقیقی نزدیک کنه...آاااااامین:*

ثریا جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:14 ب.ظ

سلام . مرسی دوست خوبم منم شما رو لینک کردم و از آشنایی با شما خوشحالم .

شیوا جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:44 ب.ظ

سمانه خانوم بد جوری گیر کردم بد جوری. تورو خدا بهم بگین چی کار کنم. به خاطر یه سری مسائل تصمیم گرفتیم رابطمون با هم کمتر باشه. الآن اینو بهم گفت. من کسی رو ندارم که باهاش حرف بزنم و درد و دل کنم به خاطر همین مزاحم شما میشم و می دونم شما هم از دوری عشقتون ناراحتین و مشکلات زیادی دارین ازتون معذرت می خوام. فقط بگین با دل شوره هام و ناراحتیام چه جوری کنار بیام. دیروز داشتم گذشته شمارو می خوندم چقدر حرفا و کارهای داداش رامین شبیه حرفای عشق منه

شیوا شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:18 ب.ظ

ممنون واقعا ازت ممنونم به خاطر ایمیلی که بهم دادی. خیلی بهم کمک کرد خیلی. توی یکی از پستاتون نوشته بودین رامین به من گفته که بهم قول بده مثل قبل پاکی خودت رو حفظ کنی و خویش تن دار باشی . می خوام بدونم چی کار کردین البته این دیگه نهایت پر رویه خودم می دونم و ولی ما قرار گذاشتیم رابطمون بسیار کم بشه و من تنها مشکلم اینه که همیشه نگرانشم.

منظور سوالتو با حرف هایی که آخر کامنتت زدی نفهمیدم شیوا جان.یعنی چی چیکار کردیم؟

شیوا یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:12 ب.ظ

سمانه جان به خاطر مشکلات زیادی که سر راهمونه باید رابطمون رو خیلی کمتر کنیم. ولی حالا چون که نمی تونم زود زود بهش زنگ بزنم و از حالش جویا بشم همش نگرانشم.می دونم این نگرانی ها شیرینیه عشقه ولی باور کنین بعضی وقتا دیگه تحملش خیلی سخت می شه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد