عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

...

 شب سختی رو گذروندم... تا صبح تو جام غلت زدم و مدام عکس هایی که یه شب وقتی خواب بودم ازم تو آغوشش گرفته بود رو مرور می کردم... دلم بهونه می گرفت... عین بچه ها می زدم زیر گریه... تازه حس کردم زمستون از راه رسیده... خیلی سرد بود! 

از امروز یه روز دیگه برامون شروع می شه. باید اهداف و برنامه هامو منظم کنم. باید به یه سری کارهای عقب مونده نظم بدم. باید تلاش برا یه سری اهداف رو شروع کنم. الهی به امید تو... 

یه دوستی تو کامنت های پست قبلی کلی بهم توپید که چرا مدام ناشکری می کنم و همیشه از غصه هام میگم و اشک و آه و و و و و!! راستش ازش اصلا دلخور نشدم. حتی یه جورایی ممنونش هم هستم. چون به هر صورت حرفاش در عین تندی و... بهم انرژی داد... 

اما باید یه حرفایی رو که سال هاست می خوام تو بلاگ بزنم و حتی چند بار تایپ هم کردم و بعدش منصرف شدم رو بگم: 

ببینید من تو این بلاگ فقط از دلتنگی هام میگم. فقط از لحظه های پردردی میگم که حس می کنم دوست دارم بنویسمشون تا کمی آروم شم. من و همسرم هم لحظه های شاد زیادی داریم. حتی شاید شادتر از اون باشیم که برخی دوستان از این وبلاگ برداشت کردن. بخصوص بهارنارنجم روی این مساله مدام تاکید داره. ما توی خیلی از اس ام اس هامون ، شروع صبح هامون ، آغاز تلاش برای یه موضوع و... از کلمه ی "نشاط" استفاده می کنیم و بهش پایبندیم. ما هم مثل همه عاشقای دیگه پر از لحظات شاد و زیبا هستیم. پر از شادی هایی که حتی اشک شوق تو چشات مینشونه. من در حریم خودم با همسرم دختر خیلی خیلی شیطونی هستم که اون مدام اذعان می کنه ظاهرت تو اجتماع اصلا همچین چیزی رو نشون نمیده. مدام مثل تو دوتا دوست با هم کل کل می کنیم و سر به سر هم میذاریم. حتی بازی می کنیم. وَ وَ وَ وَ.

بنابراین می بینید که این برداشت صحیح نیست که من دختری هستم همیشه ناراضی از شرایط. یا همیشه غمگین. یا دنبال مشکلات رو. یا... بعدشم از همه اینا گذشته. چرا روی احساساتم حساس می شید؟ چرا از دردودل هام از دلتنگی تعجب می کنید و اونو نادرست می دونید؟ چرا نمی فهمید من از "همسرم" دورم. این با دوری از عشقت تو دوران آشنایی خیلی متفاوته. ما ازدواج کردیم و از هم دوریم. من بین شرایط خاصی گرفتارم. بین انتخاب های مهمی درگیرم. مگه مشکل فقط اینه که با ازدواجشون مخالفت کنن؟!! (هر چند این روزها و سختی ها رو هم گذروندیم.) مگه مشکل فقط اینه که پول نداشته باشن؟!!! مگه مشکل فقط نداشتن خونه است؟!!! هیچ وقت به مسائل عاشقانه با دید مادی نگاه نکنید... اتفاقا وقتی خیلی شرایط فراهم باشن اما یه سری فاکتورها یا موانع خاص شما رو از هم دور نگه می دارن آزار بیشتری بهتون می رسونند... همین. بازم ممنون.

نظرات 5 + ارسال نظر
francois دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:22 ب.ظ http://www.francois.blogsky.com/

از شادی ها هم بنویسید این طور ادامه بدهید فقط زندگی را تبدیل به کابوس خواهید کرد

پاسخ شما برایم تامل برانگیز بود. اما راستش را بخواهید مساله ای هست! گفتن از شادی ها کمی حریم را خصوصی می کند. ناچار خواهم شد از برخی وقایع سخن بگویم. برخی مواقع باید گریزی به خاطرات و لحظه هایم بزنم...
و تمام این ها برای من سخت است... یا نباید سخنی بگویم یا باید کامل بگویم. و اینگونه شاید ...
بگذارید کمی فکر کنم....

سانیا جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:23 ب.ظ

سلام عزیزم
هر جور دوست داری بنویس
هر جور که راحتی...تو تصمیم می گیری چون این جا مال توئه
شاید منظور این بوده که شادی های تو هم برای ما شادی آفرینه که هست
می بوسمت نازم

مسافران پاییز ... مارال شنبه 18 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:44 ق.ظ http://mosaferepaiiz.blogfa.com

سلام گل من
از نوشته اینبارت بوی دلتنگی غریبی می آید که تا بحال این حدش را از تو ندیده بودم
شما از میان همین فاصله دراز هم حتی
می توانید شادیهای کوچکی بسازید که لحظه هایتان را ماندنی کنند
حتی با همه این دلهره ها و تشویش ها
به من که نمی توانی بگویی نمیفهمم
می توانی؟!
سمانه خوب من
تو می نویسی برای اینکه دلت کمی از این درد آرام بگیرد
نه برای اینکه عده ای بخوانندت و حتما هم تاییدت کنند.
من خواننده هر آنچه از نوشته ات و کلمه هایت درک می کنم برایت کامنت می گذارم
و این اصلا به این معنی نیست که تمام تو را فهمیده ام
هیچ کس نمی تواند بدون اینکه بجای من و تو باشد به راحتی درکمان کند
بنابراین نگران نفهمیدن دیگران نباش
اصلا لزومی ندارد برای کسی توضیح بدهیم که واقعا در دلمان چه می گذرد
پس از درک نکردن دیگران نباید دلخور شد
شاید حق با آن دوست باشد
شاید بهتر باشد گاهی از جنبه دیگری به این دوری نگاه کنی
اینکه حتما کسانی هستند که در آرزوی وصالند حتی از راه خیلی دور.
من و تو آخر راهمان رسیدن است
غمگین نباش دوست من
غمگین نباش.

ثریا شنبه 18 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:44 ب.ظ

سلام عزیییییییییییییییییییز دلم . خوبی؟ ببخش من دیر اومدم . آخه تازه اومدم خونه . وبلاگمو آپ کردم . می دونی این روزا دقیقا و با همه ی وجودم تموم دلتنگی ها بغض ها و اشکها تو در می کنم چون اوضاع خودمم بهتر از شما نیست و هم برای شما و هم برای خودم دعا می کنم واسه تحمل این شرایط سخت و صبر بیشتر .

سارا پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:11 ب.ظ http://sarahhhh.blogfa.com/

سلام.مرسی به خاطر حضور سبزت.نه اون شعر ها مال خودم نیست.
عزیزم هر چی که دوست داری تو وبلاگت بنویس. هر چیزی که آرومت می کنه.
امیدوارم مشکلت حل شه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد