عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

تصویر دوری از یک رویای زیبا تنها سهم ثانیه های بارانی من است... " آغوش" ... نگاه حسرت بارم از پس مشجر چشمانم به قاب عکست خیره می ماند... فریاد مرده در گلویم اندکی جان می گیرد... قاب عکست را در سینه می فشارم.. عطش حتی یک لحظه حضورت ... سر به آسمان بالا می برم و با درد تو را از خدایم میخواهم...  

برگ های درختان یک به یک می افتند... رهگذران سر در گریبان فرو برده می روند و می آیند... تقویم ها ورق می خورند و روزها از پی هم می روند... و من هنوز زیر اقاقی پیر خاطراتمان روی نیمکت دلتنگی های غریبم به انتظار امدن توام... باران شروع به باریدن کرده است... کی خواهی آمد و چتری به روی سرم خواهی گرفت؟...  

- حدود دو ماه می گذره همدیگه رو ندیدیم... تا حالا اینهمه صبوری دیده بودین؟!! ... هر شب اشک و التماس به خدا... هر شب بیقراری و دلتنگی... باور کنید تازگیا وقت خواب با عروسکام که هر کدومش یکی از خاطراتمونو زنده می کنن حرف می زنم تا بشه خوابم ببره!!! ... تنها شور این عشق و بعد از اون هم امید به آینده ی روشن کاری عشقم و موفقیت های هر روزشه که بهم قدرت صبوری می ده...  

پر از حسرتم...  

خدایا التماست می کنم...

نظرات 6 + ارسال نظر
سانیا یکشنبه 1 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:01 ب.ظ

بهار نارنج خانوم نازنین
یه لحظه خودم رو جای تو گذاشتم و پر شدم از حسرت...نازنینم عزیزم می دونم شنیدن صدای عشقت حتما آرومت می کنه..امید به آینده...امید به عشق...امید به با هم بودن های گرم و پر نوا
نازنینم دلت بهار باشه همیشه....

جودی آبوت دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:41 ق.ظ http://www.sudi-s.blogsky.com

مرسی بهم سر زدی .لینکت کردم .
راستی ما سالروز آشناییمون ۱۰آبان !

وانیا دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:40 ق.ظ

سلام عزیزم .خوبی بالاخره برگشتم. ببین من دیروز سال نوشته های سال 86 تو پیدا کردم .چون آدرستم گم کرده بودم .ویندوزعوض کرده بودم .آدرست گم شد.از گوگل پیدات کردم. حالا که دقت کردم دارم می بینم من اصلاً عقب نیستم.می بوسمت.

زهرا دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:20 ق.ظ http://zaneashegh.blogfa.com

سلام به بهارنارنج و یاس رازقی عزیزم.
چی شده دلتنگی؟ عزیزم باز هم صبوری کن خدا با شماست .
بعد از یک انتظار طولانی، وصال بعدش خیلی شیرین می شه .
امیدوارم که هر چه زودتر فاصله هاتون کم بشه و کنار هم قرار بگیرین.......
راستی اون نمی تونه بیاد چرا تو پیشش نمی ری؟

آفتاب دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:17 ب.ظ

نازنینم دیگه داری ناشکری می کنی ها! من می فهمم که دوری فیزیکی چه قدر سخته اونم ازر کسی که‌آدم این همه عاشقانه دوسش داره! ئلی آخه شما که به هم رسیدین و هر دو هم همدیگه رو خیلی دوست دارین و مشکلی هم که سر راهتون انشالله نیست...این دوری دو ماهه یا بیشتر رو می شه تحمل کرد...به امید روزایی که تا ابد با همین..وااای که چه قدر این تصویر قشنگه...
منم از نقطه هات ناراحت نشدم که عزیز دلم! خیلی هم خوشحالم کردی که نشون دادی این همه برام ارزش قایلی.اون یه شوخی بود!
می بوسمت عزیزم.
در ضمن مگه من چه جوری ابراز علاقه کردم خوب؟ چرا باید این ابراز علاقه بین شما جدایی بندازی؟! چرا من بد آموزی دارم؟!!مامااااااااان!!

شیما سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:24 ق.ظ http://in-rozha.blogsky.com

میدونم...سخته...خیلی سخت....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد