عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

چقدر خوبه که...

چرا با وجود گذشت اینهمه سال هنوزم مثل اوایل دوستش دارم؟... چرااینطور عجیب عاشقشم ...  دلیلش اینه که:

به قول یه دوست وبلاگی که الان یادم نمیاد به سبک چارلی چاپلین می نویسم:

_چقدر خوبه که رامین دوستم داره و بخاطر بدست آوردنم اونهمه سختی رو تحمل کرد و می کنه. این سری که پیشش بودم خواهرش می گفت "رامین از حد یه مرد هم برای رسیدن به شما خیلی بیشتر سختی کشید."

_ چقدر خوبه که رامین بخاطر شاد کردن من هر تلاشی می کنه. گاهی حس می کنم تمام لحظاتشو وقف شاد کردن و راضی نگه داشتن من می کنه. وقتی به لقمه تو دهان گذاشتنم هم نگاه می کنه و منتظره ببینه از غذایی که برام خریده خوشم اومده یا نه؟ حتی اگه هزار بار همونو قبلا برام خریده باشه.

_ چقدر خوبه که هر قدر بخوام میتونم براش ناز کنم و همیشه نازمو با جون و دل می کشه. بخصوص اگه بفهمه دارم ناز می کنم!

 ـ چقدر خوبه که رامین قبل از هر تصمیمی با من مشورت می کنه و ما در جریان تمام کارهای همدیگه هستیم.  

ـ چقدر خوبه که رامین تا حالا حتی یه دروغ هم به من نگفته...

_ چقدر خوبه که قهرهای ما به چند دقیقه هم نمی رسه و همیشه هم اونه که با آغوش بازش سمت من میاد

_ چقدر خوبه که دعوامون نمیشه و وقتی سر یه موضوعی بحث می کنیم حتی اگه عصبانی بشه حرمتمو نگه می داره و حواسش به حرف هایی که بهم می زنه هست.

_ چقدر خوبه که همیشه براش تازه ام و مدام این موضوع رو اذعان می کنه که هیچ وقت براش تکراری نمی شم.

_ چقدر خوبه که رامین ظاهر و انداممو دوست داره و همیشه ازم تعریف می کنه و خدا رو بخاطرشکر می کنه

_ چقدر خوبه که رامین به کار و موقعیت اجتماعیم احترام می ذاره و مدام از موفقیت های اجتماعیم تو حریم خودمون و حتی جلوی خونواده و فامیلش تعریف می کنه.

_ چقدر خوبه که رامین منو به خونواده اش ترجیح میده و ضمن احترام به خونواده اش بهشون ثابت کرده که همسرش اولویت اول زندگیشه. و شاید دلیل اصلی عدم دخالت هیچ کس تو زندگی ما دو تا هم همین باشه

_ چقدر خوبه که رامین یه مرد با سیاست و با تدبیره که من برا هر دغدغه و مشکلی می تونم راحت بهش تکیه کنم و ازش کمک بخوام. و اطمینان داشته باشم مساله جوری حل می شه که همه چی مرتب باشه!

_ چقدر خوبه که رامین باگذشته. حتی بیشتر از من.

_ چقدر خوبه که رامین مهربونه. اونقدر مهربون که من به عنوان یه دختر که معمولا باید مهربون تر باشه پیشش شرمنده ام... اونقدر بهم مهربونی می کنه و هوای همه مسایلمو داره که گاهی حس می کنم بچه اش هستم! از غذا خوردنم گرفته تا خوابیدنم. و سایر مسایل روزانه...

_ چقدر خوبه که رامین صبوره و خونسرد. این یکی دیگه عالیه!  

ـ چقدر خوبه که رامین قلم توانمندی داره و مدام برام می نویسه...

_ چقدر خوبه که رامین ضمن درخواست رعایت یه سری تعصباتش روی من ، هیچ وقت اسیرم نکرده و همیشه جوری باهام تا می کنه که عقده ی هیچ مساله ای به دلم نمونده.

_ چقدر خوبه که برای زیبایی ها و ظاهرم اونقدر ذوق نشون میده و مدام ازش حرف می زنه که تبدیل شدم به دختری که دوست دارم فقط برای شخص خودش بهترین هامو داشته باشم.

_ چقدر خوبه که رامین هنوز هم برای اشک هام حرمت قائله 

ـ چقدر خوبه که رامین اونقدر قدرشناسه که همه خوبی هام به یادش می مونه و هیچ وقت فرامشو نمی کنه و مدام حتی جلوی خودم از خوبی هام تعریف می کنه...

_ چقدر خوبه که رامین با همه خستگی و گرسنگیش وقت ناهار با بقیه سر میز نمیشینه و چند ساعت منتظر می مونه تا من از سر کار برگردم و با هم ناهار بخوریم(البته این رویای زیبا فقط مال وقتیه که میاد پیشم)

_ چقدر خوبه که رامین تو کوچه و خیابون و دانشگاه به هیچ زن یا دختر دیگه ای نگاه نمی کنه. و همیشه هم اینو به خاطر حس تعهدش به من می دونه. سال ها از شروع این عشق می گذره و من حتی یک بار نتونستم ازش تو این مورد ایراد بگیرم. حتی تو دانشگاه اگه میخواست از دخترای کلاس جزوه بگیره از طریق یکی از پسرا این کار رو می کرد. یه سری حتی از من خواست از یکی از دخترای کلاسشون براش جزوه بگیرم! و وقتی با جواب من که بخاطر اطمینانم بهش گفتم : "من نمیشناسمش و خجالت می کشم. خودت بگیر" روبرو شد گفت تعهد من به تو و عشقم به حدیه که دوست ندارم خودم برم. تعجب نکنید. رامین بچه مثبت هم نیست! یه پسر معمولیه مثل همه پسرای دیگه. اما این مساله ی تعهدش اونقدر همیشه برام عجیب بوده که گاهی حس می کنم من به این اندازه مراقب تعهداتم نیستم و مراقبت های لازم رو انجام نمیدم.

_ چقدر خوبه که رامین در قبال اشتباهاتش ازم عذرخواهی می کنه. به نظر من این یعنی تمامیت یک مرد. که حاضر باشه تمام غرور مردانه اشو برای من بذاره کنار و...(تو اجتماع خیلی ها رامین رو مغرور می دونن)

_ چقدر خوبه که رامین در قبالم این همه احساس مسئولیت می کنه و بخاطر رفاهم هر تلاشی می کنه و برای غصه هام واقعا ناراحت میشه و پیگیر ...

_ چقدر خوبه که رامین خودخواه نیست و اول همه چی رو برا من میخواد

_ چقدر خوبه که رامین همیشه به خونواده ام احترام می ذاره و با مهربونی ها و سیاست هاش با وجود داشتن یه رقیب! خونواده و فامیلمو به خودش جلب کرده.

_چقدر خوبه که رامین زرنگه و در کارش موفق

_ چقدر خوبه که رامین تو اجتماع و محیط کارش اینقدر مورد علاقه و اعتماده (البته این مورد به شدت باعث حسادت من میشه. هر چند همکاراش همه مرد هستند!)

_ چقدر خوبه که رامین هر کاری از دستش بر میاد. حتی آشپزی! (دستپختش عالیه!!)

_ چقدر خوبه که رامین هم رشته ای و هم تخصص منه و درک کاریش از من بالاست... و توی مشکلات تخصصیم می تونم ازش کمک بگیرم

_ چقدر خوبه که سلایق و علاقه مندی هامون در 99 درصد موارد با هم یکیه. ودر اون یک درصد بقیه هم خیلی راحت با هم کنار میایم.

_ چقدر خوبه که رامین از ناهنجاری های روزمره ی اجتماع از جمله دعوا ، تصادف و بخصوص ترافیک عصبانی نمیشه و خونسرد از تمام لحظاتش لذت میبره

_ چقدر خوبه که رامین همیشه برای تهیه ی هدیه برا من مدت ها وقت می ذاره و خوب می گرده تا بهترین ها رو برام بخره.

_ چقدر خوبه که رامین درست مثل یه دوست تو تمام عرصه های زندگیم حاضر میشه. جوریکه هیچ وقت حس نکردم به اون شکل سنتی شوهرمه و اکثر اوقات حسی مثل یه دوست بهش دارم... دوستی که عاشقشم...

_ چقدر خوبه که حس می کنم رامین در عشق خالص تر و جلوتر از منه... هر چند همیشه شرمندشم...

خدای من... خودت می دونی چقدر همیشه شرمنده ی تو و اون بودم... شرمنده ی تو بودم از اون جهت که نمی دونم چرا به من نافرمان و نالایق چنین فرشته ی بزرگ و خاصی دادی... و شرمنده ی اون که حس می کنم براش مثل خودش نیستم. لایقش نیستم... 

 

اضافه شده در ۲۰/۹/۸۸ ساعت ۲۲:۲۱: 

دلم خیلی گرفته. بیتاب عشقم هستم. دلم تنگ شده. بریدم. تحمل ندارم. خسته ام. با وجود اینکه خونواده ام دور و برم هستن اما احساس تنهایی می کنم. انگار فقط با اون می تونم سر کنم. حس بی پناهی عمیقی دل و روحمو گرفته. همسرمه. پناهمه. چطور تحمل کنم؟ چقدر تحمل کنم؟ تا کجا صبر کنم؟ چقدر؟ خدایا تنهام نذار... نذار بشکنم...

نظرات 13 + ارسال نظر
مامان گلپونه شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:48 ق.ظ

قدرش رو بدون بدون بدون.

مریم شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:00 ب.ظ http://oddlife.blogfa.com

خوش باشید
قدرش رو بدون

جودی آبوت شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:50 ب.ظ http://www.sudi-s.blogsky.com

وای الهی شکر .ان شاء ا... همیشه شاد و عاشق و سالم باشید (بووووووووووووووووس)

sanam شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:48 ب.ظ http://azizedelam.blogsky.com

عشق خیلی شیرینه مخصوصا وقتی براش زحمت بکشی اونوقت قدرشو میدونی
بی تابی نکن هر چیزی به موقعش موعدش سر میاد قدر در کنار خونواده بودن رو هم بدون

شیما یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:58 ق.ظ http://in-rozha.blogsky.com

چقدر شیرین بود واسم این پست...
یه حس خیلی خیلی قشنگ توش بود....
امیدوارم زندگیتون همیشه پر از عشق و آرامش باشه عزیز دلم

همسایه یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:15 ب.ظ http://minoom.blogsky.com

سلام
تنها صدای خاطره هاست که میماند
محمد و مینو
ممنون که سر زدین من هم برای شما عشق روز افزون می طلبم

زهرا دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:26 ق.ظ http://zaneashegh.blogfa.com

یاس رازقی عزیزم خیلی خیلی برات خوشحالم و آرزوی خوشبختی برات دارم.
قدرش را بدون و مواظب عشقت باش عزیزم حتما برای خودتون یه اسفند دود کن و شما هم وقتی قهر می کنید پا پیش بذار .
نذار همیشه اون قدم اول و برداره . عزیزم اینو از یه خواهر کوچکتر داشته باش که یه روز صبر مرد تموم می شه ولی امیدوارم که هیچوقت مرد تو صبرش تموم نشه .
نظر من اینه که همیشه قدرشو بدون و تو هم پا پیش بذار.
امیدوارم که همیشه عشق بینتون باشه و کنار هم خوش باشین.

وتنیا دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:19 ب.ظ

سلام عزیزم.خوبی
این روزا خیلی سرم شلوغه
ببخشید کمتر بهت سر می زنم
ببین منم با صنم موافقم راست میگه این دوری تموم میشه ولی قدر در کنار خانواده بودنو بدون
حاضرم فقط یک هفته برای خودم و تنها با خانواده ام زندگی کنم اما این نشدنیه چون همیشه دخترم باید با من باشه و اصلاً خود من دیگه نمی تونم دوریشو تحمل کنم. درسته اینم خیلی شیرینه ولی بعضی وقتا آدم دلش برای استقلال دوران مجردی و تنهائی تنگ میشه.پس عزیزم قدرشو بدون.

وانیا سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:11 ق.ظ

ببین سلام دوستی .
نامه قیلی مال من بود ولی نمی دونم چرا به جای وانیا نوشتم وتنیا.

سحر سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:22 ق.ظ http://sf22761.blogsky.com

عالیه
امیدوارم همیشه اینقدر خوشبخت باشی که خوشبخت تر از تو وجود نداشته باشه

سانیا چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:56 ق.ظ

عزیز دلم
همش رو خوندم و خدا رو شکر کردم که چنین همسر مهربونی داری ...درست به مهربونی خودت گلم
عزیزم ایشالله که زودتر این دوری ها تموم می شه و همیشه کنار همید...خدا این صبر رو شیرین می کنه مطمئن باش....

هلیا دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:37 ق.ظ

ماه منی
خدا ایشالا روز به روز عاشق ترتون کنه تا چشم حسودا بترکه ...

نفیسه! جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ب.ظ http://kodakaneehsas.blogfa.com/

سلام.. به منم سر بزنی خوشحال میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد