عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

مرور خاطرات 19 آبان 84

در حال مرور خاطرات آبان ۸۴ هستم. روزهای زیبای آشناییمون. شب نوشته ها ، تماس های ضبط شده! ، اس ام اس ها ، چت ها ، میل ها. دلم میخواد در حین مطالعه احساسات هر لحظه ی همون روز نوزدهم آبان که ع عشقمون بود رو ثبت کنم:  

_ تو ده دقیقه و من 5 دقیقه زودتر اومدیم سر قرار!

- چقدر سرکش و مغرور هستم. چه محتاط حرف میزنم! همش حواسم هست حرفی نزنم که تو برداشت خاصی کنی. چقدر حواسم به رسمی بودن و بیخیال بودن نسبت به تو هست. 

- داری در مورد شعرهام حرف میزنی. صحبت از عشق میشه و مفاهیم عشق آسمونی و عشق زمینی رو در صحبت های تو میفهمم. بهت یه دستی میزنم تا بفهمم این حرف ها اعتقاد واقعیته یا داری مفاهیم شعرهای منو تکرار میکنی تا خودتو بهم نزدیک کنی!  و متوجه میشم داری با دقت و منطقی صحبت میکنی و دروغی در کار نیست.

(به اینجای مرور خاطرات و جیک جیک مستونه ی اون روزهامون که میرسم صورتم خیس اشکه) 

_ چه ساده و دخترانه دارم باهات در مورد شعرهام حرف میزنم و خبر ندارم چه حادثه ی بزرگی از امروز به بعد شکل خواهد گرفت... 

_ حالا تو مصر هستی که من نظرمو در مورد شعرهای تو بگم اما من سماجت میکنم و اصلا رک حرف نمی زنم و اول هر جمله از کلمات "فکر میکنم" و "حدس میزنم" استفاده میکنم و کلمات قلمبه سلمبه به کار میبرم! که مثلا جو رو خصوصی نکنم! 

_ کمی سادگی میکنم و یه جا به قصد اینکه برات کلاس بیام و از خودم تعریف کرده باشم چیزی میگم که در واقع از تو هم تعریف میشه . یادمه اون شب بعدش از این لو دادنم پشیمون بودم!

_ حالا دارم راحت تر باهات حرف میزنم. بحث داره کمی خصوصی میشه. اما سریع سعی میکنم جمعش کنم. بین حرفات داری از دل میگی و اشاره میکنی "دل من که پاک نیست" . خودت رو میگی. و حالا بعد اینهمه سال من خیلی راحت اعتراف میکنم دل و روح تو خیلی پاک تر و ساده تر از منه "همسرم"...

_ داری از عرفان و اهل دل بودن حرف میزنی و به من میگی تو اهل دلی . یادمه اولین بار بود کلمه ی "اهل دل" رو میشنیدم!

_ دارم کم کم رام میشم! قبولت کردم و کنجکاوم نظرتو از این دیدگاه ها در مورد خودم بدونم اما خیلی محتاط برخورد میکنم.

_ داری میگی از قبل جایی دعوت بودی اما به خاطر قرار با من عقبش انداختی. یادمه چند وقت پیش تقویم اون روزهاتو تو وسایلت پیدا کردم و دیدیم زمان قرار با منو تو ردیف 19 آبان برای ساعت 18 یادداشت کردی.

_ آخر بحثمون ناتموم میمونه و خداحافظی. 

 

بعدا نوشت : 

ساعت ۲۳:۴۰ : از طرف اداره مون با تسهیلاتی عالی میبرنمون سوریه. دلم یه جور غریبی پر میکشه برم اما فعلا بهارنارنجم نمی تونه بیاد و منم دلم نمیاد بدون اون برم. پارسال هم در ماجرایی شبیه معجزه یه سفر زیارتی کربلا برنده شدم اما بخاطر بهارنارنجم نرفتم تا بلکه بعدا با هم بریم... دلم برا یه سفر زیارتی ناب پر میکشه. جز حرم امام رضا تا حالا هیچ سفر زیارتی نرفتم. از نیم ساعت پیش که رئیس برام اس ام زد و این خبرو داد دلم عجیب هوایی شده. بی قرار و بیتاب فقط اشک میریزم. دلم میخواد برم اما رامینم موقعیتشو نداره و دلم نمیخواد دلش پشت سرم باشه یا ذره ای ته دلش غصه ی همراهم نبودن بخوره. حس عجیبی یه لحظه تو دلم اومد و با دل شکسته بی اختیار و عمیقا از خدا خواستم زودتر مشکلاتمونو حل کنه تا سعادت این سفرهای زیارتی رو از دست ندم...

نظرات 11 + ارسال نظر
Manijeh سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:42 ق.ظ http://manijhe.blogsky.com/

درودهای فراوان به مدیر مسئول وبلاگ:
همکار عزیز، وبلاگ با ارزشمند، مفید و خوبی ایجاد کرده اید. مقاله مارکسیسم ویرانگر و در خدمت استعمارگران غرب، به روز گردیده، شما را به بازدید از وبلاگ عشق من ایران دعوت می کنم0 از نقدهای خوبتان دریغ نورزید با تشکر منیژه اسکوئی

هلیا سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:29 ق.ظ

عزیزکم اینقدر قشنگ مینویسی و اینقدر عاشقی که کلمه عاجزه بگم ...
خیلی خاطرات تو دونستن قدر و ارزش طرف آدم مهمه ....خوشحالم که برای سفر تنها دلیل تعللت رامینته ....
مطمئنم خودش همه کاراتونو جور میکنه

جنی سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:26 ب.ظ

سلام

چه جالب نوشته بودی

قشنگ بود

جنی سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:28 ب.ظ http://www.lllovestoryyy.persianblog.ir

اما ببخشیدا من اون وبتون رو بیشتر دوست داشتم می دونی بازم ببخشیدا این نظر منه، من از روان و خودمونی نوشتن بیشتر خوششم میاد.

تازه اونجا رو زود به زود آپ می کردی. اما این جا نه

بازم ببخشید. ناراحتت نکرده باشم

تک درخت تنها چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ق.ظ http://kavirbienteha.blogsky.com

سلام
مرسی که اومدی و منو دلداری دادی و یکم که فکر کردم دیدم که کاملا حق باتوست...
راستی وبت خیلی قشنگه...

مارال چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:32 ق.ظ http://mosaferepaiiz.blogfa.com

به نظرم در آن روزها بهترین کار ممکن همان محتاط بودن بود. چیزی که خیلی از ما هنوز خوب یادش نگرفته ایم.
اما خوشحالم که این احتیاط به شکل گیری چنین عشقی منجر شد.
با اینکه این دو سفر خیلی معنوی را از دست دادی اما به گمانم زیارت تو زمانیست که همراه و همپای عشقت باشی. مطمئنا این عاشقانگی خالصانه و پاک هیچگاه از دید خدا دور نخواهد بود و به همان اندازه خیر و حظ معنوی خواهی برد که در سفر می بردی چرا که ثواب شاد کردن دل همسرت (با نرفتن و نشان دادن عمق و وسعت عشقت به او) حتی اگر او هم اصرار به رفتن تو داشته باشد کمتر از یک زیارت نیست.
مطمئنم بعد از این هم سعادت رفتن را پیدا میکنی. پا به پای تنها عشق زندگیت(به امید خدا).

ماشا چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:49 ق.ظ http://BLUMAN.PERSIANBLOG.IR/

سلام دوست من.
واتوره به روز شد.
با نقد و نظر زیبایت یاریش کن.

آهسته وحشی می شوم ... جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:57 ق.ظ http://baroonebahar.blogfa.com

مثل همیشه ، دوست داشتنی بود !

رامین&زهره(کلبه عشق) جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 ب.ظ http://raminorzohre.blogfa.com

سلام گلم.ممنون که اومدی پیشمون. من همین الان هر دو تا وبت جلوم بازه و تازه می خوام شروع کنم به خوندن. اول این یکی چون قدیمیتره و بعدهم اون یکی.
بعداً خدا خواست تموم شد میام باز نظر میدم. اما تا همین جا معلومه خیلی ذوق نوشتن داری و قلم روان و شیوایی رو استفاده کردی برای نوشته هات.

sajjad شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:55 ق.ظ http://alyasen.blogfa.com

سلام خوبید عیتون مبارک بهم سر بزنید

رها چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:59 ب.ظ http://www.rahayeashegh.blogfa.com

سلام
خوبین
وبتون خیلی قشنگه
با احساسین
مثه خودم
خوشبخت شین
ممنون که درکم کردین
خوشحال شدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد