عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

انتظار...

حسابش رفته از دستم شبایی رو که بیدارم                     شاید از گریه خوابم برد، درها رو باز می ذارم... 

و این حال این شب های من است که با چشم های خیس به خواب میروم و تا صبح خواب آمدنت را میبینم. خواب با تو بودن... خواب لمس دستان مهربانت. خواب آغوش گرمت... و بعد وقتی بیدار میشوم در تردید تعبیر خوابم چراغ آبی اتاق را روشن می کنم و در اتاق را باز میگذارم و چشم به در میدوزم... شاید بیایی... طپش عجیبی اتاقم را در بر می گیرد. انگار قرار است اتفاق بزرگی بیفتد. صدای پاهایت را میشنوم... انتظار زجر دهنده ای را تجربه میکنم اما در قاب در قرار نمی گیری... دوباره باران و خواب چشم هایم را به بند می کشند...  

مهربان من... جان و جهان من... آیه ی روشن بیداری پنجره هایم... همیشه شرمنده ی وفاداری ات هستم و خدا را بخاطر داشتن مردی که مردانگی را تمام و کمال در حقم بجای می آورد شکر میکنم... کاش لایق اینهمه خوبی ات باشم رامین من... 

+ خدای خوبم نمیدونم چرا منو لایق چنین عشقی دونستی...

 

بعدا نوشت: امشب گوشیت مشکل داره. و ازت کاملا بی خبرم. هیچ شماره ی تماسی هم ازت ندارم. برای من و تویی که ارتباطمون همیشه تلفنی بوده این واقعا وحشتناکه "همسرم"... در تمام این چند سال قبلا یه بار فقط این مشکل پیش اومد... حالم خوب نیست... بی قرار و مضطربم... بی خبریت خیلی بده... چطور خوابم ببره رامین؟ همش گریه میکنم و از بیقراریت آروم ندارم... خدایا یعنی الان رامینم چیکار میکنه؟ حالش خوبه؟ خدایا حفظش کن...

نظرات 2 + ارسال نظر
sima شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:51 ق.ظ http://masitahgigi.blogfa.com

عزیزکم نگران نباش، اونم الان داره به تو فکر میکنه

مسافران پاییز...مارال یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:12 ق.ظ http://mosaferepaiiz.blogfa.com

واقعا در عجبم از اینهمه صبوری و اینهمه عشق
که مطمئنم اگر نبود شما را یارای چنین انتظاری هم نبود.
امروز حتی فکر به دوری آشفته ام میکند.
برایت شکیبایی بیش از این می خواهم عزیزکم. شاید تحمل این فاصله آسان تر شود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد