عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

خواهیم ایستاد

... و تنها تو میدانی دور از تو بر من چه می گذرد... تنها تویی که همدرد منی... محبوب منی... بسم الله: همسر منی... فاصله ی به تو رسیدن و دور از تو ماندن تنها یک تصمیم ساده است. شهامت میخواهد و خطر... که خوب میدانی برای من و تویی که در این راه اینهمه خطر کرده ایم این تصمیم آسان است... اما... من و تو باید با عزت و در اوجی از غرور و شکوه به وصال یکدگر برسیم. قصه ی این عشق باید زیبا تمام شود. تمام که نه... که وصال ، آغاز دوباره ی پرواز به اوجی قراتر از عشق است... باید به همه ی آن ها که انگشت ملامت بر عاشقانگیمان نهادند ثابت کنیم خوشبختی امتداد نگاه آنان نیست. خوشبختی امتداد قدم های من و توست... خوشبختی خنده های من و تو است... باید به آن ها ثابت کنیم اگرچه در گذر از این جاده تنهایمان گذاشتند و به پایمان خس و خار ریختند اما دست های ما هرگز از هم جدا نشد و عشق به ما پر پرواز بخشید... میان نگاه های حریصشان در یک شب زیبا دست در دست یکدیگر با ستاره ها خواهیم رقصید و به پای یکدیگر سکه های زر خواهیم ریخت - از جنس جلادهنده به چشم آن ها! - ... تا بدانند من و تو با هم از هیچ به همه چیز رسیدیم... باید به آن ها ثابت کنیم عشق اول و آخر است و "چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود"... 

+ شب میلاد آقای آسمان است... آقای اجابت های بارانی لحظه های تاریک این عشق... آقای عهدهای محکم... قدم های محکم... قلب های محکم... آقای بزرگی که این عشق بیشترین اوج هایش را مدیون اوست... از آن اولین تماس من با تو در این منظومه که از صحن حرمش بود. تا این آخرین بار که برای خرید وسایل سقف مشترکمان به پابوسش رفتم و اجازه گرفتم... 

آقا گرچه قول ها و قرارهایم با تو را فراموش میکنم! گرچه اشک هایم و بخشیدن هایت را فراموش میکنم... گرچه غریبی جانمازم دلم را آتش می زند... اما یادم نمی رود همه چیز را از تو دارم... یادم نمی رود چقدر به آستانت اشک ریختم و از تو رامین را خواستم... یادم نمی رود در حساس ترین مراحل این عشق مرا به کنارت فراخواندی تا یک عمر یادم نرود هرچه داریم از توست... 

20 آبان با همان عشقی که از تو هدیه گرفتم به دیدارت خواهم آمد... 

راستی! جانمازم را هم خواهم آورد. تسبیح آبی و یادگاری سبزت را نیز...

نظرات 7 + ارسال نظر
sima سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:03 ق.ظ http://masitahgigi.blogfa.com

یا امام رضا
دل همه رو شاد کن، دل دوست خوب من رو هم شاد کن

غزل سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:57 ق.ظ http://1362ghazaleomid.blogfa.com

آرزو میکنم زودی این 20 روز بگذره و دیدار تازه کنید

مسافران پاییز...مارال سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:47 ق.ظ http://mosaferepaiiz.blogfa.com

باز سر ریز شد اشک هایم از اینهمه پاکی و صداقت
باشکوه است که خوشبختی را یافته ای و باشکوه تر که میان اینهمه فاصله هم هنوز خوشبختی و عاشق.
پایانی با عزت و افتخار تنها سهم کوچکی برای شماست از اینهمه صبوری عزیزم
یقین دارم که لیاقتش را دارید.

شیما پنج‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:17 ب.ظ http://in-rozha.blogsky.com

عاشقی رو باید از شما یاد گرفت....
میون دعاهات ما رو هم فراموش نکن

سحر جمعه 30 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:58 ب.ظ http://tamanayesokhan.blogfa.com

بسیار وقت ها با یکدیگر از غم و شادی خویش

سخن ساز می کنیم

اما در همه چیزی

رازی نیست

گاه به سخن گفتن از زخم ها

نیازی نیست

سکوت ملال ها

از راز ما سخن تواند گفت..


"شاملو"

زهرا شنبه 1 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:50 ب.ظ http://hamsarekhob.wordpress.com

سلام عزیزم.
مثل همیشه نوشته هات به دلم می شینه و از این همه خوشبختی شما دوتا شاد می شم و از خدا می خوام که همیشه خوشبخت و شاد باشید.
انتظار وقتی به پایان می رسه خیلی لذت بخش می شه. امیدت رو در این راه از دست نده و با کمک خدا قدمهایتان رو استوارتر و با آرامش بردارید که دوست و دشمن در این راه بسیار است.
مراقب خودت باش خانمی و این که رمزی که دادی قبول نکرد که بتونم پستت رو بخونم . نمی دونم مشکل از کجاست!!!

س یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:45 ق.ظ

یعنی باید بگم نصف شبی یه ریز با این پستت اشک ریخنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد