عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

فراموش نمی کنم با من چه کردند...

یکی هست تو قلبم که هر شب واسه اون می نویسم و اون خوابه...

نمیخوام بدونه واسه اونه که قلب من این همه بیتابه...

یه کاغذ... یه خودکار... دوباره شده همدم این دل دیوونه...

یه نامه که خیسه. پر از اشکه و کسی بازم اونو نمی خونه...

شعر بالا حال این لحظات منه...   

باز در حلقه ی محاصره ی چشم های خواب و زبان های بیدار اسیرم... قدم میزنم... لب هایم را میگزم و سعی میکنم اشک هایم نریزند... روزگاری در گذر از حادثه ها عاشقت شدم... تاوانش را پس میدهم... سرانجام تاوان عشق تو شیرین است... روزهای زیبای وصال. 

زیر لب تکرار میکنم... "من دختر قوی ای هستم"... این افکار و حرف ها نباید روح مرا بشکند... هیچکس از راز بین من و تو خبر ندارد... هیچکس از عمق این عشق و احساس خبر ندارد... اگر خبر داشتند که اینطور ظالمانه تنهایمان نمی گذاشتند... دل سنگ آب می شود برای غربت نیمه شب های تنهایی ام... دل سنگ آب می شود برای اشک هایت، مرد من... دل سنگ آب میشود برای پرپر زدن لحظه های غریب خداحافظیمان... دل سنگ اب می شود... این ها از سنگ هم سخت ترند!  

غریبانه نوشت: امشب باز حرف هایی زده شد. بعضی هاش غیر عمد بود اما بعضی هاش عمدی و مستقیما خطاب به من بود. حتی یه جورایی تحقیرم کردن... من... دختر قله های سبز. اما به تو نگفتم. سکوت کردم تا غصه نخوری... سکوت کردم... به حرمت آبی ترین ترانه ی عشق. 

تو ارزش زهرآگین ترین نیزه ها بر دل و روح مرا داری...  

عاشقم... عاشقم... عاشقم و تا آخر به پای این عشق می مانم...

 

اما من... یادم نمی رود با من چه کردند... پرپر زدنم در آتش این عشق و تازیانه هایی که بر قلبم زدند را فراموش نخواهم کرد... نیمه شب های بارانی ام را فراموش نخواهم کرد... تکه هایی که از روحم جدا کردند و به دست باد سپردند را فراموش نخواهم کرد... 

تنها تو... تا همیشه... مهربان بمان رامین.

نظرات 5 + ارسال نظر
دختری در انتظار جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 ب.ظ http://ruzhayedurazto.blogfa.com

تا خدا رو داری بنده هاشو جدی نگیر....بذار حرف بزنند تو نشنیده بگیر.....ایشالله اخرش ختم به خیر میشه.....

[ بدون نام ] جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:38 ب.ظ

salam man ye gharibam na blogfa daram na minevisam vali hamishe matalebe shoma ro mikhoonam manam mesle shoma ba marde zendegim vaghti fagaht 19 salemoon bood too daneshgah ashna shodim dooriye ma kheiilili bishtar boode badaz 3sal too in tabestoon hamo didim chon khareje keshvar hast 1mah baham boodim dobareh raft ba inkeh khastegari shod vali baham nemitoonim bashim ta eghamatesh dorost she 6sale keh baham doostim vali khodavande bozorg be ma komak kard ta pak beham vafadarbemoonim shabaye tanhayee keh gerye mikonam, yadet bashe eshghaye vagheyee too emtahane faseleh shenakhteh mishan, tavakolet be khoda va bedoon kheiliha mesle ma hastan hamishe ghavi bash bedoon dar nahayat aramesh baraye mast keh ba paki sabar mikonim

ممنون عزیزم که اینجا رو میخونی. بابت حرفات هم ممنون. همیشه از حرفای دوستای دیگه ای که مثل من دارن دوری رو تحمل میکنن خوشحال میشم. ولی میدونی مساله ای که اخیرا آزارم میده و مضاف بر دلتنگی های عجیبم شده یه سری مشکلات برای شروع زندگیه. مشکلاتی مثل خونه. و جالب اینه که این مشکل تقریبا حل شده اما بعضی ها لجاجت می کنند و ایده آل ترین حالت رو میخوان و میگن تا اون حالت فراهم نشه نمیذاریم این عروسی سر بگیره!!!!!!
ازصمیم قلب آرزو میکنم این فاصله هاتون زودتر تموم شه و به هم برسید...

رها شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:39 ق.ظ http://raha27.blogsky.com

چقدرشما تو رابطتتون فراز و نشیب دارید ایشالا که زودتر به شیرینیه وصال برسید و این صفحه ها پر بشه از روزای شاد شما دوتا....

لیلی شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:44 ب.ظ

گلم شعرتو خوندم و انگار این دخترمنم...
رازقی خیلی حس نزدیکی بهت دارم انگارخودمی گاهی...

مریم یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ب.ظ http://dreamytuberose.blogfa.com/

سلام عزیزم.
من عاشق وبلاگت شدم و اونو به عنوان دومین وبلاگ تو وبلاگم لینک کردم. امید وارم ۱ روزیم شما از وبلاگم خوشت بیاد و لینکش کنی.
واقعا قلمتو تحسین میکنم. الانم عضو میشم.
مشکل من اینه به سختی مینویسم. اما وقتی اشکام سرازیر میشه ذهنم آزاد میشه. وقتی نوشته های پر احساستو میخونم گاهی اشکام سرازیر میشه. میخوام اگه وقت کنم برگردمو از اولش بخونمشون. از سال اول نوشته هات. نوشته های قبلیتو. تا بدونم در کل قضیت چی بوده و چیا کشیدی.
من خیلی عذاب کشیدم. اما آخر من فرق داره. موانع اونقدر زیاد بود که کمرم خم شد. این عشق تو قلبم بیدار میمونه اما وصالی در کار نیست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد