عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

ققنوس

من و تو... و شبی که ماه و ستاره ها هم پیمان ما خواهند شد تا عمری بر آسمان عشقمان بتابند... دست های مردانه ات را میگیرم. گونه های خشکیده ات را نوازش میکنم. این روزهای سخت ماندنی نیستند مهربان من. غم و اندوهی که بر قلب پاکت روان است ماندنی نیست. دنیا بچرخد و ببارد مهم نیست. آنچه اهمیت دارد قلب من و تو است که در عین اینهمه رنجش حتی برای ثانیه ای از عشق، غافل نمی ماند. سوی چشمان من بازخواهد گشت. گونه های تو دوباره برجسته خواهند شد. من و تو ققنوس های بی پر و بال آتش عشقیم... که در شعله های این آتش میسوزیم اما... اما به زودی پای هفت سین رویاها، از خاکسترمان ققنوس های تازه نفس متولد خواهندشد...  

                                                                           

 لحظه های این روزها به سمت غایتی آبی می رود. در میان همهمه ی مترسک ها و فریاد کلاغان، صدای خنده های خودم و تو را میشنوم. بوی سپند و یاس فضا را حس میکنم... لحظه ی یکی شدن تو آینه ها نزدیکه...  

+ این روزها بیقراری من برای تو... و دلتنگی ام برای پنجره های فولاد در سکوت لحظه های خسته ام غوغا میکند...

نظرات 14 + ارسال نظر
فیروزه شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:31 ب.ظ

سلام عزیزم شاد باش همیشه...

و برای تو هم آرزوی شادی دارم فیروزه ی گلم...

لیلی یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:25 ق.ظ

پایان همه سختی ها شیرینی هست.
آرزو می کنم هرچه زودتراین سختی ها تموم بشه.

فنچ بانو یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:05 ق.ظ

عشقتون همیشه پایدار...

ملیکا یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:01 ب.ظ

سلام گلم
باز منم مزاحم همیشگی
به قول فیروزه همیشه شاد باش
غمها دشمن شادی هاست پس همیشه شاد باش بذار برگ برنده دردستان شادی باشد نه غم!!!
خیلی دلم گرفته کاش میشد یه طوری باهات دردودل کنم اما حیف که نمیشه
اما خیلی مشتاقم تا غم نوشته هاتو بخونم
بی صبرانه منتظرم
بازم مثل همیشه صادقانه و بی مانند نوشتی
تابعد عزیزم(دعا یادت نره ه ه ه ه ه)(چه قدر من کنه ام.)

این چه حرفیه عزیزم. من برا دوستانم ارزش قائلم.
این آی دی منه:
eshghebidar.1388
ادم کن. هر وقت هم خواستی با هم حرف بزنیم بهم خبر بده تابا هم هماهنگ کنیم. چون من زیاد آی دیمو چک نمی کنم.

مهرداد یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:18 ب.ظ

سلام. ازتون خواهش می کنم این قصه عشق رو بخونین و جواب من رو بدین.
من عاشق کسی بودم که ۲ سال از من بزرگتر بود شعار نمیدم اما حقیقتا براش میمردم ۹ سال عشقشو تو دلم نگه داشتم و به هیچ کس دیگه حتی نگاه هم نمی کردم با این که مطمئن بودم اون حتما با خیلی ها هست.
بعد از ۹ سال راز قلبمو بهش گفتم اون هم بعد از یک ماه قبول کرد که با هم ازدواج کنیم به مادر و خواهرش هم گفت مامانش هم هروقت من رو میدید می گفت حس تو موقتیه و خیلی محترمانه می گفت که احساست هوسه به دخترش هم می گفت که به عشق من اعتماد نکنه.
بعد از چند هفته که با هم بودیم حرف هایی بهم میزد که خودم به منکر عشقش لعنت می فرستادم می گفت بدون من میمیره و...
چند وقت بعد بهم گفت که رشتت رو عوض کن که کار نداره من هم با این که دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی بودم رفتم دانشگاه آزاد تا به حرف اون عمل کنم.
وقتی قبول شدم تو شهریور که نام نویسی دانشگاه بود چون می خواستم از یه دانشگاه دولتی به آزاد برم خیلی فشار خونوادم روم بود برای همین حوصله روزهای اول را نداشتم قبول دارم که تو یک ماه خیلی بداخلاق شدم بهم گفت یک مدتی از هم جدا بشیم گفتم چقدر؟ گفت دو هفته قبول کردم دو هفته شد و خبری نشد. زنگ زدم گفتم برگرد گفت نه گفتم بدون تو میمیرم گفت من مردی رو می خوام که غرور داشته باشه. من که اینقدر مغرور بودم که ۹ سال هیچ حرفی نزدم حالا شکستن غرورم رو به رخم می کشه... من تو عمرم یکبار گریه نکرده بودم حالا اشک هام شده دلیل بد بودنم.
گفتم دیگه تا آخر عمرم بد اخلاقی نمی کنم گفت دیگه دوستت ندارم.
گفتم هر شرطی بگی قبول می کنم گفتم عوض شدم همونی که تو می خوای گفت نه ازت متنفرم.
تا آخرین بار که بهش زنگ زدم گفت که چند روزیه با کسی دوست شده و تو هم عشق و عاشقی رو بذار کنار و برو خوش باش.
من فقط میخوام از مامانش بپرسم حالا حس کی هوس بود من یا دخترتون؟
ببخشید اگه بعضی جاهاش گنگه خواستم نه ماه زندگیمو تو چند خط بنویسم.
حالا می خوام نظر شما رو بدونم؟ من کجا اشتباه کردم؟ برای یک زندگی عاشقانه چیکار باید میکردم که نکردم؟ چیکار کنم که این درد رو تحمل کنم و مهمتر دوباره شکست نخورم؟

با تعاریف شما منم فکر میکنم هیچ مشکلی از جانب شما نبوده. ولی دلیل اصلی این فاصله گرفتن یه دفعه ای این خانوم از شما این بوده که با خیلی های دیگه ارتباط داشته. کسی که روحش آلوده بشه نمیتونه راحت دل ببنده. نمیتونه وفادار بمونه. چون همیشه افرادی که باهاشون بوده رو با هم مقایسه میکنه. علاوه بر این حدس میزنم ایشون وقتی اینهمه سال عشق و علاقه ی شما رو دیده یه مقدار از زیاد بودن احساستون دلزده شده. البته من خودم به عنوان یه دختر به شخصه هیچ اعتقادی به این مساله ندارم. و اتفاقا بر عکس فکر میکنم که هر چی رامینم بیشتر احساس به خرج بده بیشتر به سمتش متمایل میشم. اما یه توصیه اینکه در سری های بعدی سعی کنید با جزبه های مردونتون دختر مورد نظرتون رو به خودتون جلب کنید.
و اینکه دوباره اگر عاشق شدید حتما سراغ دختری برید که روح و دلش پاک باشه
به نظر من بزرگترین اشتباهاتون این بوده که سراغ دختری رفتین که به فرمایش خودتون با خیلی افراد دیگه بوده...

نانا یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:50 ب.ظ

یه جمله از چارلی چاپلین نمیدونم اصلن ربطی به نوشته ات داره یا نه
" پایان هر چیزی زیباست اگر هنوز زیبا نیست چون به آخرش نرسیدی"


گلم خیلی احساست زیباست
ای شالله زودی به لحظه ی یکی شدن برسید

مهرداد دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:10 ب.ظ

من ازتون خواهش کردم جواب درد دلهام رو بدین یعنی تو هم با من نبودی؟؟؟؟؟

دوست عزیز من کامنتتون رو دیدم. اما وقت نداشتم مفصل حرف بزنم. فردا در ادامه ی کامنتتون جواب میدم و تاییدش میکنم.

دختری در انتظار سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 ق.ظ

میدونم که نزدیکه و وصالتون پر از انرژی و شادیه...

مهرداد چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:52 ق.ظ

بی نهایت از اظهار لطفتون ممنونم.
اما در تکمیل فرمایشاتتون باید به این موضوع هم اشاره کنم که در کل من آدم بسیار مغرور و خشکی بودم تا جایی که 20 سال بود اصلا گریه نکرده بودم اما این خانم وقتی با من آشنا شد شعار اصلیشون این بود که عشق و غرور و جذبه کنا هم نمی گنجه و من رو مجبور کردن روی همه چیز پا بزارم.
بزهم سپسسگزارم.
اگه حمل بر فضولی نباشه می خواستم بپرسم شما در چه دانشگاهی تحصیل می کنین؟ و آیا آقا رامین هم دانشجو هستن؟

دیدین گفتم؟!! این نظر همه ی دختراست که عشق و غرور باید کنار هم باشن. غرور مرد برای اجتماع باشه و احساساتش برای خود دختر. جوریکه تفاوت حالاتش رو در اجتماع و حریم خودش حس کنه. حتی ایشون هم به این اعتقاد داشته
من که درسم خیلی وقته تموم شده و شاغلم. میدونید ما چند سالمونه؟ ۲۵ سال. ما ۱۹ سالمون بود که با هم آشنا شدیم و حالا ۲۵ سالمونه. رامینمم به دلیل تغییر دانشگاهش در جریان ماجراهای به هم رسیدنمون قدری عقب افتاد و هنوز درسش تموم نشده. اما درس سومین اولویت زندگیشه! و شکر خدا اونم شاغله.

مهرداد چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:37 ب.ظ

با سلام مجدد.
وجود همچنین دوستانی برای من مایه افتخار منه باز هم تشکر می کنم اما من منظورتون رو متوجه نشدم اگر ایشون معتقد به غرور مرد بودن پس چرا اینقدر اصرار داشتن من غرورم رو بشکنم؟
بگذریم... در وصف خصوصیات اخلاقی ایشون همین نکته بس که پس از تنها ۳ هفته از جداییمون بعد از این که به طور اتفاقی من متوجه ارتباطش با یه پسر دیگه شدم ادعا کرد که ۵ روزه با هم آشنا شدن!!!!!!
راستی شما ساکن اصفهان هستین؟
میشه بپرسم آقا رامین در چه دانشگاهی تحصیل می کنن؟
بابت غلط های املایی پست قبل هم ازتون عذر خواهی می کنم...

خواهش میکنم.
اولا شاید به دنبال بهانه بودن. ثانیا اینکه این علاقه به غرور مرد که در بعضی دخترا هست بیشتر مثل یه حس مبهمه. یه جوری که انگار میخوان جذبه ی مرد در برخورد اول اون ها رو جذب کنه. اما بعدا که پای ارتباط دو نفره ی خودشون میرسه دوست دارن برای خودشون غرور نداشته باشن. در واقع دوست دارن در اجتماع یه جور و در کنار اون ها یه جور دیگه باشن.
بعدشم جناب مهرداد عزیز با چیزایی که شما از ایشون میگید کاملا مشخصه که ایشون اصلا اهل برقراری یه رابطه ی مداوم، عاشقانه و ناب نبوده. یعنی اگر به با شما بودن هم از همون ابتدا رضایت داده شاید به این خاطر بوده که شما رو هم یکی مثل همون افراد زیاد دیگه ای در نظر داشته که با شما بودن رو امتحان کنه!

عذر میخوام دوست ندارم اینجا از اطلاعات شخصیم بگم.

ملیکا جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:52 ب.ظ

سلام عزیزم
ممنون که ای دیتو دادی
اما شرمنده من به خاطر یه مشکل کوچیک فعلا نمیتونم ادت کنم اما به زودی ادت میکنم
دعا فراموش نشه
تابعد

باشه. چشم عزیزم.

مهرداد شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:57 ب.ظ

سلام.
من نمیدونم با چه زبونی از این همه لطفتون تشکر کنم؟
مطمئنا وجود انسان هایی مانند شماست که باعث میشه هنوز بتونیم تو این دنیا نفس بکشیم...
بدون تعارف شما نمونه یک انسان کامل هستید کاملا حرف های شما رو تایید می کنم با شناختی که امروز پیدا کردم با اطمینان تاکید می کنم که حق با شماست.
عذر می خوام بابت جسارتم...
آیا امکانش هست که بتونم با شما در جایی جز کامنت های این وبلاگ صحبت کنم؟
من واقعا به کسی احتیاج دارم که بتونم درد های دلم رو با اون در میون بگذارم و به خصوص از راهنمایی هایش برای رهایی از این روزهای پاییزی زندگیم جدا بشم.

ممنونم از بزرگواریتون. قطعا من اصلا شایسته ی اینهمه تعریف شما نیستم. اینکه بتونم به یه نفر کمک به این کوچیکی بکنم که کار خاصی نیست
میتونید برام ایمیل بزنید. این ایمیل منه:
eshghebidar.1388@yahoo.com
فقط من معمولا سرم شلوغه و زیاد به میلم سر نمیزنم. بنابراین هر وقت میل زدین تو کامنت هام بگید تا برم چک کنم.
یا علی

دختری در انتظار سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:10 ب.ظ http://ruzhayedurazto.blogfa.com

خیلی به یادت بودم به خصوص پشت همون پنجره فولاد....

ملیکا چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:18 ق.ظ

سلام عزیزم
امیدوارم خوب باشیو شاد
میخواستم بگم خواهش میکنم بهم رمز بده
کی میدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منتظرم بی صبرانه..................

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد