عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

ویژه ترین سالروز

به درخت محکم و هزاربرگ عشقمان که مینگرم، برگی از آن مثل برگ های زیبای پاییز دل می برد. برگی که هرگز از این درخت جدا نشد و پیوندی همیشه سبز بر آن زد.

هنوز دفترخاطرات آن روزهایم که روی جلدش نوشته بودم "یادداشت های غریبانه ی من" را میخوانم. به حوالی صفحه ی 19 آبان 84 که میرسم انگار قلب دفتر میطپد. گرچه روزها و ساعت ها از حادثه ی پیش رو بی خبرند اما همه چیز حکایت از واقعه ای بزرگ و مهم دارند.

19 آبان 84 ویژه ترین روز در عشق من و توست. واقعه ی عجیب و تقدیر مانندی که دخترک و پسرک تنهای قصه را از دو سوی نقشه به بزم عشق دعوت کرد... "سالروز آشناییمان"

و حالا 7 سال پس از آن حادثه ی بارانی، حلقه ی عشق تو به دست، منتظر ساعت 18 هستم تا درست در همان ساعتی که به من دل بستی برای هزارمین بار به تو دل ببندم و برای هزارمین بار عاشقت شوم و هدیه ی این سالروز را به تو تقدیم کنم. امسال برای این سالروز ویژه، هدیه ای ویژه تر به تو تقدیم میکنم. "چند قطعه ی میناکاری شده". کارهای میناکاری را دوست داری و من همیشه این علاقه ی تو را در نگاه بلند و عمیقت به معانی و مفاهیم می دانم. تویی که آنقدر خالص و پاکی که در پیچ و خم های ظریف طرح های میناکاری دنیایی دیگر می بینی و رنگ فیروزه ای زمینه ی آن عشق را برایت تداعی میکند. و فکر میکنم این برای تویی که همیشه به دنبال زنده نگه داشتن کودک درون خودت و من هستی ویژه ترین هدیه باشد.

رامین من... تو ناب ترین شعر جهانی و من لبریز ترین جام از شراب شعر تو.


داستان مرا همیشه به یاد داشته باشید دوستان بی تاب من. دوستانی که در راه رسیدن به معشوق بی قرارید و صبرتان را لبریز شده می بینید. من هم مثل شما زمانی بیتاب بودم. من هم زمانی نمی توانستم حتی تصور کنم روزگاری این سختی ها تمام می شود. از 19 آبان 84 تا امروز و این ساعت این صفحات را بخوانید تا بدانید عشق قصه ی هزار رنگ و سختیست. چه بسا اگر بدانید آنچه اینجا نگاشته ام حتی نیمی از آنچه بر ما رفته است، نیست، باورتان نشود. اما:

گاهی باورم نمی شود این خانه ی آبی و پر مهر از آن من و توست. این لحظه های آبی و آرام. درست مثل همین لحظه که با شور و آرامش در حال تکثیر گلدان های خانه و رسیدگی به آن ها هستی. مدام از مقابلم رد می شوی، نگاهت میکنم و بوسه ای بر چشم هایم میزنی و گلدانی دیگر بر میداری و می روی... و می آیی و...


من با تو خوشبختم حتی اگر دنیا زیر و رو شود. من با تو خوشبختم حتی اگر این سقف نباشد و آن خانه فرو ریزد! آنچه مهم بود وصال دمادم من و تو بود که رویای بزرگمان را به واقعیتی بی بدیل پیوند زد. و دیگر... هرگز هیچکس نمی تواند دست های من و تو را از هم جدا کند.

من شیدای دست های مهربان و نگاه پاک توام و تو عاشق قلب و احساس من. من و تو دست در دست هم آینده ای را میسازیم که از هر ثانیه اش بوی عشق به مشام دنیا برسد. دنیایی که من و تو را برای هم نمی خواست اما همان خدایی که در عشق، پیامبری(موسی(ع)) را به خدمت موری در آورد، در عشق من و تو نیز دنیا را تسلیم ساخت و...


همیشه در این صفحه فی البداهه و بدون فکر نوشته ام. هر وقت اینجا را باز میکنم قلمم برای نوشتن بی تابی میکند... اما به چشم های زلال خوانندگان اینجا احترام میگذارم و سخن کوتاه.


کلام آخر: دعا کنید... به درگاه خدایی که منبع عشق است... دعا کنید دنیا ما را به خود مشغول نسازد که نتیجه اش از دست رفتن صیقل احساس و اندیشه است. و از دست رفتن این موهبت، رشد زیباییست رو به فنا!...


پینوشت: در ویژه ترین سالروز عشقمان، یک پیشنهاد ویژه و متفاوت(به احترام یک عزیز):



نظرات 5 + ارسال نظر
مهران جمعه 19 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:24 ب.ظ

سلام رازقی بانو!
ایمان داشتم که اگر از آسمان داس هم ببارد 19 آبان، سالروز آن معجزه پاییزی اینجا دوباره از عطر اردیبهشتی نوشته های شما لبریز می شود!
خوشحالم، آنقدر که در حصار واژه ها نمی گنجد!
اولین آبان است که در آن رنگی از دلتنگی نیست، رنگ دلگیری و آزردگی از سایه ها ندارد، سرتاسر جشن است و شادی و آزادی! :)
یادم هست سال گذشته در چنین روزهایی برایتان نوشتم به باران بهاری که در پیش روست فکر کنید، امسال باران کم نمی بارد، پاییزی که گلستان شد، چقدر تماشایی ست! :)

چه حس خوبیست بدانی هنوز هم آدم هایی هستند که از شادی دیگران دلشاد میشوند. سرسبز بمانید.
آری اولین آبان بود که بی دغدغه ی وصال خیابان های شهر را زیر پا نهادیم...
شاید این 19 آبان شروع بزرگی باشد برای روزهایی آرامتر. دعایمان کنید. خواهش میکنم!

شیوا شنبه 20 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:14 ق.ظ

سلامی به گرمی عشق زیباتون. شاید هیچی به اندازه ی این که بیام اینجا و این نوشته ها رو بخونم آرومم نکنه طوری که واقعا از اطرافم بی خبر می شم. به راستی از خوشحالیتون خوشحالم آرزوی دنیای پر از عشق رو براتون دارم چون می دونم هیچی به اندازه ی یه دنیای پر از عشق خوشحالتون نمی کنه.

من هم برای ت روزهایی زیباتر آرزو میکنم عزیزم

ملیکا چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:59 ب.ظ http://inthename.blogfa.com

سلام خانم گل
چه عجب اومدی!
مردم از انتظار
راستیییییییییییییییییییییییییییی مبارکه بالاخره به روزی رسیدی که بی هیچ دغدغه ای در کنارش به یاد اونروز جشن بگیری و در آغوشش عطر تنشو استشمام کنی گلم.
شاد تر از دیروز باشید.
از خوشحالیت خرسندم عزیزم.موفق باشی
در پناه حق

مهسا سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:53 ق.ظ http://del-nevesht80.blogfa.com/

سلام من امشب اولین باریه ک ب وبلاگتون سر زدم.
خیلی خوشحالم ک تو وبلاگت اومدم.
خوشحالم ک دغدغه هات و دوری و دلتنگیت تموم شد.
برای منم دعا کن منم دغدغه های قبلیه شمارو دارم
3ساله ک دوری و دلتنگی همرامه.ایشالا خوشبخت شی

ویرجینیا دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:11 ق.ظ

آخی

من چقدر بود اینجا نیمده بود همش میرفتم ... یوهو یادم اومد باید بیام اینجا :)


عزیزم
آخی 19 ابان !
تا ابدددددددددددددد با هم باشید


بوووس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد