عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

طپش ثانیه ها - ۱۶ اردیبهشت ۸۵

دفتر چشم هایم را میبندم و دفاتر قلبم را باز میکنم... نشسته ام وسط اتاق کوچک آبی ام... دفتر خاطرات و اس ام اس ها و سی دی ها و کاغذهای خاطرات سال اول عشقمان را مرور میکنم. فکر کنم 30 کیلویی باشد!!! ... 

اشک میریزم... آسمان هم شروع به باریدن میکند... صدای اذان شهر را در بر می گیرد... 

با تمام وجود به پنج سال پیش بر می گردم. به غروب 19 آبان 84 و آن آشنایی طوفانی... به روزهای دانشجویی و "کارگاه تخصصی رشته ی مهندسی کامپیوتر" ... به میان بُر شیب دار کنار دانشکده. به قدم های تندم که از پیچ آن کوچه وارد خیابان میشدم. به 40 متر باقیمانده به... به آن ساختمان پرخاطره که چندوقت قبل وقتی فهمیدم تبدیل به سازمان امنیتی! شده چقدر دلم گرفت... واحدهای درسی ناتمام هم تمام شد و دیگر دوره ی بودنم در شهر خاطره های غریبم به سر رسید... به اشک های شب عید 85... به اوراق خیس دفتر خاطراتم... به خدا خدا کردن های آن روزها... و به ورود رسمی تو به زندگیم در اولین روز از سال 85. علنا از عشق گفتی و اینکه دل به آسمان ها سپرده ای... از چشم های آسمانی من گفتی و از همسفر بودن با باران... و من در جواب گفتم : "از آغاز می ترسم..." با زمینه ای ارغوانی! شاخه ای رازقی به من هدیه کردی و گفتی تنهایم نخواهی گذاشت... و حالا بعد از اینهمه سال با افتخار ، به منِ دیگر ِ خود میگویم : "حتی یه بار تنهام نذاشت. هزاران بار در بیابان این عشق شسکت و حتی یک بار نگفت خسته شدم. من هزار بار خسته شدم و اون هزار بار دستامو گرفت و از زمین بلندم کرد"... آن شب از دلدادگی ات گفتی و از هدفی که بخاطر آن پا در این جاده ی پرفراز و نشیب گذاشته ای. برایت از سختی های پیش رو گفتم. برایت از شب و روزهای جانگداز گفتم... برایت از مشکلاتی که پیش رویت خواهند نهاد گفتم... و تو در جواب گفتی "هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد..." 

اینها همه سند افتخار من است!!! برای من اینها اثبات این است که "من مردی را در کنار خود دارم که به معنای واقعی مردانه بر سرم چتر گرفته است. من مردی دارم که به جرات میگویم اگر تمام این 5 سال در ماجرای این عشق ایستادم و اوج گرفتم... اگر هر موفقیت فردی به دست آوردم همه و همه را مدیون تکیه به نهال شاداب و محکم وجود تو هستم. مردی که هرگز مثل بسیاری از همجنسان خود احساس و عواطف و خوددرگیری های مرا سرزنش نکرد... خدا را گواه می گیرم و در هر محکمه ای اعتراف میکنم زیبایی امروز عشق و وصالم را مدیون تو هستم مرد من!... " 

دوم فروردین 85 ساعت 12:45:33 اولین اس ام اس دوران عاشقانگیمان را برایم فرستادی. پنهانی به صفحه ی گوشی آبی ام نگاه کردم. قلبم ریخت... احساس عجیبی مرا پله ای بالاتر برد... گفتی "عشق ایستادن دو عاشق زیر باران نیست. عشق آن است که من چتر بر سر دلدارم بگیرم و او نداند و هرگز نفهمد برای چه خیس نشده است "... و روزها گذشت و هر روز عاشق تر شدم... سفر به ... و سرمست شدن از عطر بهارنارنج ها. بهارنارنج چیدنم برای تو و حادثه ای که نزدیک بود چشمم را از دست بدهم!... بهارنارنج ها را لای جانمازی گذاشتم و بعدها به تو هدیه کردم... و از آن تاریخ به بعد میان دل نوشته هایم تو را بهارنارنج نام نهادم... (و من از دوران نوجوانی تو که برایت رویایی بیش نبودم رازقی نام گرفته بودم)...  

فیلم خاطراتمان را کمی جلو میبرم! هزاران ماجرای اتفاق افتاده را رد میکنم و میرسم به 16 اردیبهشت 85 . چشم هایم به یاد آن لحظات خیس می شود. نجابت و دخترانگی ظریفم را برایت می آوردم. حاصل یک عمر پاکی ام را... این اولین قرار عاشقانه ی زندگی ام بود... قلبم به شدت میطپید. از در پارک که وارد میشدم نمیدانستم کجا ایستاده ای... تا اینکه زنگ تلفنم به صدا در آمد... "یه کم بیاین جلوتر... حالا بیاین سمت چپ". از پشت آن سرو که پیچیدم کنار آن آب نما ایستاده بودی... "مرد رویاهای من..."  

هر دو آکنده از شرمی عجیب. تصمیم بر رفتن به یک کافی شاپ شد. و بدین ترتیب Orange ماندگارترین خلوتکده ی قرارهای عاشقانه مان شد. تا اینجای قصه تو جسور بودی و من شرم زده. حالا برای لحظاتی همه چیز عوض شد. با زیرکی زیر چشمی تو را زیر نظر گرفته بودم. نجابت عجیبی در چشم هایت موج میزد. دست های مردانه ات... نی نوشیدنی ات را بر عکس داخل لیوان گذاشتی (و این شد بهانه ی خنده ی امروزهای من!) یادت آمد یادت رفته شاخه گل را به من هدیه کنی. در سامسونتت را باز کردی و اولین شاخه گل عاشقانگیمان میان دستانم قرار گرفت...

و اولین بوی گل سرخ عاشقانگیمان به مشام رسید... 

 

و این همان اولین گل سرخ عاشقانگیمان است... 

جعبه ای دارم از تمام گل سرخ هایی که از دستان محبوبم هدیه گرفته ام... 

 

 ۱۶ اردیبهشت 86 به قلم هردومون (اولین سالگرد این دیدار) 

دوستت دارم رامین من... 

 

بعدا نوشت:   

ساعت ۹:۴۵ : 

هدیه ای کوچک برای تو. ببخش که قابل دستان سخاوتمندت نیست...

 

ساعت ۱۴:۴۳ : 

یه تصمیم ناگهانی گرفتیم! هر دو امروز مسافریم. میریم شهری که اونجا دانشجو بودیم و خاطره ی این دیدار مربوط به اونجا میشه. من تا اونجا ۱۶۰ کیلومتر فاصله دارم و رامینم ۱۳۰۰ کیلومتر. به امید خدا تا یکشنبه اونجا با همیم . شهر خاطره های غریبم... به یاد روزهای اول و دیدار اول..

نظرات 19 + ارسال نظر
مهربون پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:26 ق.ظ

این ۵ سال دلدادگی و وفا بر تو مبارک نازنینم!تاج افتخار این یگانگی و مهر چه زیبنده توست.
سرشار از سرمستی و شوقم .

ممنون مهربونم. ممنون که هم خنده ی شادی هام هستی...

هلیا پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:22 ق.ظ

رازقی خیلی عزیزم مث همیشه بی عیب و نقص نوشتی خانومی ....
حرفی برا گفتن نذاشتی جز اینکه به اینکه با تو آشنام اقتخار میکنم ....

باور کن منم همیشه از آشنایی و دوستی با تو مفتخرم... یه دختر پر احساس و ساده و پاک...

هلیا پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 ق.ظ

این کادوئه؟
وای رازقی از دست تو والا...
منم جای رامین بووودم مست و حیرونت بوودم شیطون !!!!

آره
فدات بشم. کلی خندیدم. بووووووس

باربی پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:51 ق.ظ

وای عسلم کاش منو زودتر با اینجا آشنا میکردی ؟ چه احساسات پاک و قشنگی ..چه بیان زیبایی ..آفرین به این دفترچه خاطرات دل مهربونت که همه رو بی ریا و نجیبانه برامون تعریف کرد و مار و برد به 5 سال گذشته و بر گردوند به امروز ...روز مهم و دوست داشتنی برای تو و رامین خان ..خوش باشید و زنده ..هر جای دنیا که هستید عشقتان جاویدان ..

فدات بشم عزیزم. ممنون از اینهمه لطفت. بوس

مهربون پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:45 ب.ظ

کادوته به آقا رامین؟!

آره عزیزم

لیلا پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:57 ب.ظ

تولدت عشقت مبارک

مهربون جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:56 ق.ظ

وای عزیزم !
این تصمیم های ناگهانی تو همیشه آدم رو وجد میاره.
خیلی کار خوبی کردید .از این بهتر نمیشد.خوش بگذره...

مهربون جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:57 ق.ظ

یه چیز هم بگم در گوشی
خوش به حال آقا رامین.

مهربون شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:10 ق.ظ

دیگه بوی بهار نارنج و عطر رازقی همش یاد تو رو تو ذهنم زنده میکنه.این لطافتت سحر انگیزه...

هلیا شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:25 ق.ظ

زودی بیا بنویس که منم هوایی کردی با رضا بریم شهر دانشجوییمون !!!!
ایشالا حسابی خوووش بگذره عزیزکم

باربی شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:19 ب.ظ

وای چه خووب ... خوش بگذره عززیم ..شاد باشید ...

آیلار شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:46 ب.ظ

چقدر رمانتیک ... باورت میشه چند روزه میخوام اینجا رو بخونم این فسقلی نمیزاره ... خوش بگذره گلم

مریم و محمد(انتظاری عاشقانه) یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:16 ق.ظ http://www.boghzenegah.persianblog.ir

سلام
خیلی زیبا بود.
تبریک میگم.الان که مینویسم بامداد یکشنبه هست و امیدوارم امرزو در کنار هم روز خوبی داشته باشین و خاطرات شیرین گذشته و امیدها و آرزوهای آبی آینده رو در کنار هم مرور کنید...
براتون آرزوی زندگی عاشقانه ای میکنیم.
...

مارال یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:40 ق.ظ http://mosaferepaiiz.blogfa.com

سلام گلم
چقدر خوب که لحظه به لحظه یادی هست و خاطره ای برای یادآوری روزهای عاشقی
و اینکه مثل خیلی های دیگر وصال و عشق را در یک تاریخ بنام عقد خلاصه نمی کنی.
هر ثانیه با هم بودن یعنی مرور هزاران هزار تپش قلب که هر وقت با عشقت و کنار عشقت هستی امکان ندارد احساسش نکنی.
و قدر دانستن یعنی استفاده بی حد و حصر از این حضور.
مبارک تو و عشقتان.

مهربون دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:27 ب.ظ

برگشتی عزیزم؟حالت خوبه؟

sima سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:53 ق.ظ http://masitahgigi.blogfa.com

سلام خانمی
خیلی لذت بردم از این همه عشق
عشقتون پایدار خانمی

**مسافر تو** چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:39 ق.ظ http://..

تو رو دوست دارم عجیب
تو رو دوست دارم زیاد
تو رو دوست دارم مثه
خواب خوب بچگی
بغلت بگیرم و بمیرم به سادگی..
.
.
ممنونم عزیزم یاس رازقی من
رامین تو

صهبا چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:26 ب.ظ http://mahdiar88.blogfa.com

برای داشتن این عشق پاک و آسمونی و این قلم زیبا و قشنگ،بهت تبریک میگم عزیزم.
امیدوارم سالیان سال کنار هم خوشبخت زندگی کنید

یکی مثله خودت یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:49 ب.ظ

منم تو خیالم کادو میدم و کادو میگیرم

عزیزم... چرا پیش هم نیستین یا نمی تونین باشین؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد