عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

با هم...

گفتی برتر از لیلی و مجنون…!... و براستی آری…

من اینجا… تو آنجا… زمزمه ی دلتنگی… اندوه بیقراری… من برای تو… تو برای من… آغوش پاک تو… دستان لرزان من… طوفان ها… سختی ها… دردها… فاصله ها… اما…

با هم اشک ریختیم… با هم کمیل خواندیم… با هم خندیدیم… با هم دعا کردیم… با هم ایستادیم… با هم ساختیم… با هم ماندیم… با هم "یا علی" گفتیم… با هم… با هم…

با هم بودیم… با هم خواهیم بود…

 

         ..................................................................................................................

 

و اما بحثی که تو این پست ازتون میخوایم که توی قسمت نظرات، نظرتونو بفرمائید اینه:  "تفاوت عشق و عادت چیه؟"

 

 

پینوشت: باز هم منو شرمنده ی بزرگواریت کردی بهارنارنجم... خدا؟ چرا اینقدر هوامو داری؟!!!!!!!!!! … شاید اونم بخاطر خودم نیست که هوامو داری… شاید بخاطر…

بسم الله العشق

شاید اونم به خاطر رامینه… 

قصه ی تکراری دلتنگی ام...

باز هم شبی دیگر بر شب های غریب و سرشار از دلتنگی ام از راه میرسد... و باز قصه ی تکراری اشک و بیقراری... بهانه های یک دل خسته... پر و بالی شکسته... هق هقم کم می آورد تو را...

عجیب است این روزها... گاه شمیم عطر پاکت به ناگاه خلوتم را معطر میکند و من میمانم و باوری از ناباوری عطر تن پاکت و باوری از باور دوری تو... غریبانه به دیوار تکیه میدهم... در خلوتم برایت اشک میریزم... در خلوتم برایت شعر میخوانم... در خلوتم برایت...!!!!... بی تو چقدر غریبم...

باز بیقرارم... باز دلتنگم.. میدانم برای شما قصه ای تکراری شده است... اما همین قصه ی تکراری برای من تکرار شکستن در خود است... میمیرم... میمیرم...

                                                                                                             رازقی تو

                                                                                                اول اردیبهشت 86- 21:42

 

تصمیم گرفتیم از این به بعد تو آپدیت هامون در مورد یه سری مسائل در عشق هم بحث کنیم...

و اما...

خیلی ها عقیده دارن عشق دوارم نداره و حتی اگر طرفین به هم برسن، بعد از چند سال زندگی، از بین میره. خیلی ها هم مخالف این عقیده اند!!!

نظر شما چیه؟ اگه شما اعقاد دارین بعد از مدتی از بین میره، فکر میکنید چه راه حلی برای حفظ طراوت همیشگی عشق هست؟

راستی نظرتون در مورد آهنگ جدید وبلاگ چیه؟

باور...

باورم نیست هنوز...

چه عاشقانه از پس کوچه های خلوت دلتنگیمان آمدیم و... و چه غریبانه از پس آن کوچه ی دلگیر هر یک به سوئی رفتیم... یادم نمیرود چگونه هر دو، درد را در دل محبوس و اشک را از چشمانمان گرفتیم تا آن یکیمان غصه دار نشود...

لااقل خودم را خوب یادم هست که لحظه های آخر بین بغض هایم نفس عمیق میکشیدم و پلک بر هم نمیزدم تا مبادا اشکهایم جاری شود و قلبت را به درد آورم... حتی وقتی میدیم اشک در حال حلقه زدن در چشمان زیبای تو است، با خنده سعی در شاد کردنت داشتم....

اما... وقتی مطمئن شدم از پیچ آن کوچه ی دلگیر پیچیدی در را بستم و... و براستیکه چه غریبانه بر دیوار تکیه داده و گریستم...

و اینک...

باورم نیست هنوز سهمم از آن همه انتظار دیداری کوچک شد و دیگر بار فاصله ها...

لعنت بر این فاصله ها که زندگی را از من میگیرند...

نفرین بر این فاصله ها که همیشه برایم حسرت آورده اند و...

و تو خود بهتر میدانی درد مرا...

بین آدم ها که هستم... هر کلام عاشقانه شان به یکدیگر و هر نگاه پر محبتشان به سادگی دلم را میشکند... چراکه یادم از دوری عشق خودم می آورد...

درس... دانشگاه... کار... هیچ کس... هیچ چیز نمیتواند مرهم این قلب خسته باشد... دلخوشی ام تنها زنگ تلفن و sms و امید برای دیدار بعدی است... و" این تمام سهم من از حضور توست"...

اما...

این را باور دارم... که جز تو آرامم نیست و جز تو نمیتوانم حرفی برای عشق داشته باشم.

این را باور دارم که جز تو سعادتم نیست...

عقل و عشق... همه و همه... تنها تو را برایم فریاد میکنند... همین!

 

حقیقت عمیق قلبم را دریاب و در اعماق قلب خویش درک کن

اینکه:

"رامین من"...؟

برای توام تا زنده ام... حتی اگر از آن من نباشی...!!

 چرا که "باور دارم" حتی اگر برای من نباشی هم عاشقم...

پس اینک که با منی خدا را بر این موهبت شکر میگویم...

پاسدار لطفش هستم...

و عاشقانه میکوشم لیاقت قلب پاک و اندیشه ی خدائی ات را بدست آورم...

و...

 از خدا میخواهم زیستن تا ابدهای زندگیم در کنار تو را به من هدیه کند

یا علی

 

پینوشت: برای دوستان عزیزی که خواسته بودن بدونن ارتباطمون به چه شکلی هست و تو کدوم مرحله از ارتباطمون هستیم عرض میکنم که خواستگاری خونواده ها انجام شده. اما هنوز جواب نهائی مشخص نیست. اما خانواده ها از ارتباطمون مطلعند.

 

دیدار بعد از ماه ها انتظار

بسم الله العشق

پس از ۵ ماه دوری... بیقراری... انتظار... درماندگی...درد...رنج... هزاران بغض شکسته در گلو...

امروز...

یاس رازقی:

اینجا... تو با من... دستانم دست های پاکت را در آغوش میگیرد... و قلبی که دیوانه وار از حرم نفس های تو میزند... ماه هاست که آروزی فشردن این دست ها فریاد تنهائی های من است... دیرزمانیست که "خیال" حضورت همدم لحظه های من است... و اینک خودت... خود تو... "رامین"... پیش من هستی... برای خودم... امروز ماهگرد تولدت هم هست... مبارکِ چشمان پاکت...

بهارنارنج:

وتو ای آبیِ آرام بلندم ... پیش من که هستی انگار همه زیبایی عالم با من است ... انگار خدا ... به من نزدیکتر است ... کاش میتوانستم چشم در چشمان پاک تو عاشقانه برای تو اشک بریزم ... دستانت را آرام میگیرم ... نگاهم میکنی ...

                                                                  "دوستت دارم"

پینوشت: امروز بعد از ماه ها دوری و دلدادگی بالاخره با هم و کنار هم هستیم... اما... افسوس که ساعاتی دیگر... دوباره دوری آغاز خواهد شد و دلتنگی غوغا خواهد کرد...

 

روز تولد تو ...

تولدت مبارک

بسم الله العشق

همیشه دوست داشتم قشنگترین روزها و لحظه های زندگیم رو با تو  و پیش تو باشم . دستام تو دستات باشه .. سرت رو شونه هام .. تموم لحظه هام رو بهت هدیه کنم .. تموم خوبی هام .. دنیای قشنگ و آسمونی که باتو دارم .. بهت بگم .. یاس رازقی من .. من.. همه زندگیم رو از تو  به خاطر تو و به عشق تو دارم ..

 باورم کن که همه هستیم فدای توست

امروز یعنی زیباترین و بهترین روز زندگی من .. روز تولد آسمونی تو ..  از دیشب بیقرارت بودم .. باز هم ازت دورم و توی دنیایی از فاصله دارم برات دردودل میکنم.. اینبار یه کم دورتر.. هوا ابریه .. بارون اومده .. همه فکرم اینه که کاش توی این روز قشنگ دستات تو دستام بود .. عاشقانه .. زیر بارون قدم میزدیم ...

و من همه هستی تو را میخواهم .. عشق بهاری من ...

                                 

تولدت مبارک عزیزم

 

دوستت دارم

رامین تو

 

این روزها...

بسم الله العشق

لحظه ها... ثانیه ها.. دقایق... پاکند و مقدس... یادآور روزهائی پاک که جوششی ناب مهمان قلب من میشد. روزهائی که ندانسته به شبیخون قلب و احساس دعوت میشدم. روزهائی که ندانسته خدا لطفش را شاملم ساخته بود و مرا در میهمانی نور و باران پذیرفته بود...

روزهائی که شاخه ی زمستان زده ی زندگیم، سیب سرخ داد...

یکسال پیش در چنین روزهائی بود که آرام آرام از پس کوچه های تاریک زندگیم آمدی. دستان پاکت را به سمت دستان یخزده ام آوردی و از حرارت عشق پر شورم کردی. دستانم را گرفتی و مرا به آنجا رساندی که تازه فهمیدم با آن همه ادعایم از شعر و شاعری و عرفان و پاکی، هنوز هیچ از عشق و پاکی نمیدانم. کودک ذهنم را بلوغی خدائی بخشیدی...

و بدین گونه بود که خدا تو را به من هدیه کرد و...

آن روز تو به من گفتی که دلت در این روزهای پایانی سال گرفته... و امروز من به تو میگویم که دلم از مرز گرفتگی گذشته و به جنون بیقراری ات رسیده ام... براستی بهارآورترین ترانه ی هستیم؟ کجاست مرا لیاقت آن چشمان و دستان آسمانی تو؟...

 

من عاشق ... تو عاشق...

من اینجا... توآنجا...

 

میپرستمت...

 

رازقی تو

انتظار...

دلم در خود میشکند... آرام و بیقرار... از درد... از دلتنگی ها... از فاصله ها... پرنده ی کوچک اسیری شده ام که جز شاخسار آغوشش آرامم نیست... بی پناه و بیتاب... شیدا و دیوانه... ذکر هر دعایم خواستن او است و بس... و براستی که جز این از خدا چه میخواهم؟... و به قولی چه خوشتر از رسیدن به نگاهیست که از حادثه ی عشق تر است؟

میشمارم به سربرگ دلم...

1... 2... 3... 4ساعت ؟ ... نه. 1...2...3...4 روز؟... نه. 1... 2... 3... 4ماه؟... نه. 5 ماه است که چشمانش را ندیده ام... و کمین غصه ها میگوید به این زودی ها هم او را نخواهم دید!...

و براستی که سخت است دوری و دلدادگی... درد است... الهی سخت است...

...

بازگشتت را از سرزمین آینده های روشنت به استقبال چشمان پر تمنایم، ارج مینهم... رامین من...

 

                        

...

و دوباره امروز ی روزی زیباست. سر برگ دلم امروز غریبانه، خوشحال است!!!! ماه دیگری از تولد عزیزم آغاز میشود. خالص و کودکانه خوشحالم. اما  غمی عجیب ته دلم میبالد...

 

بهترینم؟... ... ماهگرد تولدت مبارک...

 

میبینی؟ همیشه آخرش همین است... تمنای بارانی تو... و تو که نیستی تا به پنجره ی قلبم نور بپاشی...

 

 

ولنتاین

 امسال بر سر زمان جشن ولنتاین بین ایرانی ها، اختلافاتی بود. خیلی ها معتقد بودند بهتره ما این روز زیبا رو به تاریخ خودمون و مطابق با مناسبت های خودمون جشن بگیریم. من و عشقم هم همین تصمیم رو گرفتیم و امروز 29 بهمن مطابق با تاریخ و مناسبت های میهن آریائی خودمون جشن میگیریم.

هر چی فکر می کنم میبینم با وجود این همه فاصله ی زمینی که بین ما هست، نمیتونم احساس و شور دورنی و واقعیمو به عشقم ابراز کنم... واقعا راهی نیست برای...

اما ضمن نثار عاشقانه ترین تبریکاتم، شعر زیر رو با تمام وجود تقدیم می کنم به اونکه همه چیز رو به اون مدیونم. حتی عشق پاکی که بینمون جاری هست...

 

در میان من و تو فاصله هاست

گاه می اندیشم

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری

تو توانائی بخشش داری

دست های تو توانائی آن را دارند

که مرا زندگانی بخشند

تو به من میبخشی

شور عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری زیبا

سطر برجسته ای از زندگی من هستی...

 

عاشقانه میخواهمت...

 

خرابم...

خرابم... خرابتر از همه ی آن آوارهای دنیا سوز

بیمارم... بیمارتر از همه ی آن دقایق مرگ آور

عاشقم... عاشق تر از همه ی آن شقایق های عاشق

...

خرابم از درد دوریت... بیمارم از غصه ی قلبت... و عاشقم به...

وقتی اندیشه ی هجر از سرزمین چشمانش به فضای تنهاییهایم راه میابد، تازه میفهمم چقدر عاشقم... تمام وجودم مرا مجازات می کنند... قلبم آتش میگیرد و به شدت میطپد... دستانم میلرزند... چشمانم میبارند... و من احساس پروانه ی بی پناهی را دارم که در راهرویی از تاریکی و وحشت میان شعله ها میگریزم... و انتهای راهرو دریچه ای روشن است... آنجا ایستاده است... آبی و آرام... به رویم آغوش میگشاید... مرا از درد آن ثانیه ها میگیرد...

و باز همه چیز به او منتهی میشود...

بلند بلند گریه می کنم... اعتراف می کنم...

و کسی که به پنجره ی قلبم نور میپاشد...

 

عاشق شدم...

و من از خط ساحلی زیر چشمان دریایی تو می آیم...

فرشته ها که بوسه اش دادند، نمازش را که خواند، آمد و چشم دوخت به یکرنگیهای دور دریا و آسمان، تا طلوع را تماشا کند...

سپیده ی تنهاییهایم، با صداقت و سخاوت تمام، خورشید را به آسمان زندگیم قرض داد. آسمان زندگیم گرفته و نگرفته او را در گرفتگی ابرهای خود گم کرد. همین تبادل سرسری و معصومانه ی نور بس بود... عاشق شدم...

و باران بارید و بارید و بارید...

بگذریم...

گذشت مثل همیشه و باز امشب بعد از سه نقطه های مداوم و مداوم گوشه ی دفتر شرجی دلم با چشمانی اشکبار و دلی دلتنگ و بیقرار، پر رنگ مینویسم:

دوستت دارم...

 

پینوشت: این روزا خیلی درگیر هستیم. میبخشید که سعادت پیگیری مداوم بلاگ دوستان خوبمون رو نداریم. نهایت سعیمون رو می کنیم تا بهتون سر بزنیم.